15-05-2014، 10:14
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اهميت مجلس قانونگذاري در هر نظام سياسي به 3 عامل بستگي دارد. اين عوامل عبارتند از:
1 ـ ميزان دخالت مردم در شكل دادن و به وجود آوردن مجلس.
2 ـ ميزان استقلال مجلس در برابر فشارهاي داخلي و خارجي.
3 ـ ميزان توانائي مجلس در حل مشكلات و معضلات اجتماع.
به عبارت ديگر مجلسي كه مردم در به وجود آوردن و شكل دادن به آن نقشي ايفا نكرده باشند و نمايندگانش بدون توجه به آرا عمومي تعيين كردند، مجلسي كه همواره تصميماتش متاثر از فشارها و شانتاژهاي خارجي و تحت تأثير نفوذ عوامل خارجي در داخل خود باشد و از استقلال سياسي لازم برخوردار نباشد و مجلسي كه فاقد توانائي لازم براي حل مشكلات اجتماعي باشد، نه تنها از كوچكترين ارزش و اعتبار قانوني برخوردار نميگردد بلكه ميتواند خود وسيلهاي براي تحميق مردم به شمار آمده و به تدريج به صورت يك اهرم «قانوني» شرايط سلطه بيگانگان را بر كشور و بر مقدرات جامعه فراهم سازد.
از سوي ديگر اهميت عوامل فوق به حدي است كه هر يك از آنها خود ميتواند زاينده و به وجود آورنده ديگري باشد. يعني اگر يك مجلس قانونگذاري بطور صددرصد مبعوث مردم و مولد آراء اكثريت آحاد جامعه باشد، قطعاً به خاطر همين ويژگي يعني برخورداري از حمايت مردم داراي استقلال نيز خواهد بود مصوباتش متأثر از عوامل دروني و بيروني نخواهد گرديد و چون صاحب چنين استقلالي خواهد شد، بيشك بر مشكلات و نابسامانيهاي كشور فائق خواهد آمد و مردم كه ركن اصلي آن بودهاند خود مجلس را در حل معضلات ياري خواهند داد.
اگر از بدو مشروطيت تا پايان فرمانروائي دودمان منحوس پهلوي، مجلس شوراي ملي به تدريج و قدم به قدم به وسيلهاي براي توجيه وابستگي فزاينده كشور به استعمارگران و موجه جلوه دادن نفوذ رو به افزايش قدرتهاي سلطهطلب مبدل گرديد و به خصوص در دهه 1350 تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي تنها به يك چهار ديواري مضحك و فرمايشي تبديل شده بود و كوچكترين خاصيت اجرائي و قانونگذاري در كشور نداشت. همه اينها بدين خاطر بود كه مردم اجازه هيچگونه دخالت موثري در تعيين نمايندگان خود نداشتند و درنتيجه كساني كه به اسم نمايندگان مردم كرسيهاي مجلس را اشغال كرده بودند، مشتي ارازل و اوباش وابسته به فئودالها و درباريان و عمال اجانب بودند كه با تملق و چاپلوسي و پارتيبازي به مجلس شوراي ملي راه يافته بودند به همين خاطر اكثريت عظيمي از مردم شهرستانهاي ايران به ويژه در 20 سال قبل از پيروزي انقلاب اساساً نام نماينده منتسب به خود را در مجلس نميدانستند و او را نميشناختند!
اين پديده زشت و خطرناك تنها منحصر به دوران سلطنت نامشروع پهلوي نبود و ملت ايران از بدو مشروطيت شاهد اين جريان مزورانه و مزدورانه در داخل كشور و در درون مجلس قانونگذاري خود بوده است.
در جريان مشروطيت مردم مسلمان ايران به رهبري علماي دين قيام كردند و حكومت مشروطه را تشكيل دادند. و لي ديري نپائيد كه در مجلس مشروطه، صاحبان اصلي انقلاب از ميدان رانده شدند و زاغان و كركسان در لباس مردم بر جايگاهشان تكيه زدند و به جز معدودي انگشتشمار كه نمايندگان واقعي مردم بودند اكثريت اعضاي مجلس را فلانالدولهها و بهمانالسلطنهها و... تشكيل ميدادند و به تدريج يك جريان سياسي شيفته غرب و بياعتنا به اسلام روي كار آمد. جرياني كه ريشه در اشرافيت داشت و از انجمن فاسد «فراماسونري» تغذيه ميشد.
اين جريان آنچنان تقويت گرديد كه به مرور از مجلس نامي بی مسمي باقي ماند و مثلاً در دوره چهارم مجلس، بجز تك ستارههائي كه گهگاه در آسمان سياه خفقان آن زمان ميدرخشيدند، مجلس يكسره وسيله توجيه ظلم و استبداد داخلي و استعمار روزافزون خارجي بوده است.
دولت انگليس كه براي حفظ منافع اقتصادي خود در ايران در يك رقابت سخت با روسيه تزاري به سر ميبرد. به اين نتيجه رسيده بود كه براي كوتاه كردن دست روسها از منابع ايران و چنگاندازي انحصاري به اين منابع، عليالظاهر از مشروطه طلبان كه مخالف سرسخت درباریان طرفدار روس بودند، به حمايت برخيزد. به همين خاطر در جريان مشروطيت بارها آزاديخواهان و مشروطهطلبان در سفارت انگليس متحصن شده بودند و سفير انگليس را به عنوان شخصي كه حامي انقلاب است به شمار آوردند! تمامي مراكز انگليس و كنسولگريهاي آن كشور در ايران به كانونهاي به اصطلاح حمايت از مشروطهطلبان تبديل شده بود و انگليسيها در حقيقت نقش واسطه را بين مردم و درباريان بر عهده گرفته بودند. اما ديري نپائيد كه اين سياست استعماري عيان گشت و انگليسيها كه حمايت خود را از جنبش آزاديخواهي خطري براي سرايت افكار آزاديخواهانه به هندوستان (كه در آن زمان مستعمره انگليس بود) و ديگر سرزمينهاي آسيائي تحت سلطه خود ميديدند، به تدريج دست از حمايت خود از مردم برداشته و با روسها هماهنگ گرديدند. كار به جائي رسيد كه انگليسيها به كمك روسها طرح تجزيه ايران را برسي كردند (در جريان اين اجلاس كه به موافقتنامه ننگين 1907 ميلادي منجر گرديد روسها خود را صاحب شمال ايران و انگليسها خود را صاحب سرزمينهائي در جنوب ايران دانستند.)
در آن زمان عوامل غرب در پوشش مشروطهخواهي، جريان اسلامي متكي به مردم را به عنوان «ارتجاع» و «عقبماندگي» و «واپسگرا» مورد تحقير و تخطئه قرار ميدادند و يا با شعار پر فريب لزوم صنعت و تكنيك و تخصص و... سعي ميكردند تقوا و تعهد و صداقت را در نمايندگان متعهد سركوب كنند و زمينه كنار نهادن آنان را فراهم آورند. از يك سو به عنوان نماينده مردم گروهگروه از زعماي استبداد سلطنتي را با ظاهر مشروطهخواهي و با آب و رنگ اسلامي به عنوان نماينده اعيان و شاهزادگان وارد مجلس كردند و از طريق آن كانون قانونگذاري مملكت را از داخل پوساندند و از سوي ديگر همان گروهها و افراد، يا از طريق مجلس و يا از خارج مجلس، در رأس قوه مجريه قرار گرفتند و مورد اعتماد مجلس نيز واقع شدند و با سخنرانيها و روزنامهها و مجلات مزدورشان در داخل و خارج كشور تا توانستند با نقاب ستايش از فرهنگ غرب و نکوهش و تحقير فرهنگ جامعه اسلامي ايران، راه را براي سلطه كامل فرهنگ استعماري غرب باز گذاردند. اين جريان خطرناك به تدريج رشد كرد و نتيجه آن، سقوط مجلس در دام استبداد و استعمار بود كه آخرين مراحلش مجلسهاي فرمايشي آريامهري بودند. مجلسهائي كه نه اعضايش نمايندگان واقعي مردم بودند و نه اساساً به عنوان يك مجلس حق نفي و اثبات ورد و تصويب قوانين تحميلي بر كشور را داشتند.
در سالهاي اوليه پس از انقلاب اسلامي ايران و تشكيل مجلس شوراي اسلامي نيز همين جريان با ظرافت و پيچيدگيهاي خاص توسط دزدان چراغ به دست ادامه يافت. دزداني كه در قالبها و شمائلهاي گوناگون درصدد هضم و جذب و از اعتبار انداختن مجلس شوراي اسلامي يعني بزرگترين مركز تصميم گيرنده سرنوشت كشور بودند.
در مجلس همان برچسبهاي كهنه رواج يافت و آن حركتهاي شيطاني با حمايتهاي مرئي و نامرئي خارجي آغاز شد. ليكن فقط انگليس و فراماسونر و تزار، جاي خود را به صهيونيسم و امپرياليسم دادند و تقيزاده و وثوقالدوله و مخبرالملك و حيدرخان عموغلي، جاي خود را به مراغهاي و مدني و سلامتيان و ليبرالها سپردند.
اين جريان تصميم داشت از طريق روزنامههاي خود با تبليغات داخلي و خارجي و به مدد بلندگوهاي سخن پراكني آمريكائي و صهيونيستي، مجلس را از پاي درآورد يا دست كم به جدالهاي لفظي و موضعي سرگرمش كند تا اقدامات بنيادي در جهت اصلاح نابسامانيهاي كشور كه ميراث شوم نظام شاهنشاهي بود، باز بماند و به هر حال جمهوري اسلامي نوپاي ايران كه مجلس مصداق كامل آن است از جوهر خود بيگانه شود و خطي كه تداوم همان خط غربگرائي زمان مشروطه بود بار ديگر حاكميت يابد. خوشبختانه اين بار به بركت بيداري مردم و رهبري پيامبرگونه امام، نقشه دشمنان نقش بر آب شد و مجلس با قدرت و قوت تاكنون وظايف خود را انجام داده است.
اهميت مجلس قانونگذاري در هر نظام سياسي به 3 عامل بستگي دارد. اين عوامل عبارتند از:
1 ـ ميزان دخالت مردم در شكل دادن و به وجود آوردن مجلس.
2 ـ ميزان استقلال مجلس در برابر فشارهاي داخلي و خارجي.
3 ـ ميزان توانائي مجلس در حل مشكلات و معضلات اجتماع.
به عبارت ديگر مجلسي كه مردم در به وجود آوردن و شكل دادن به آن نقشي ايفا نكرده باشند و نمايندگانش بدون توجه به آرا عمومي تعيين كردند، مجلسي كه همواره تصميماتش متاثر از فشارها و شانتاژهاي خارجي و تحت تأثير نفوذ عوامل خارجي در داخل خود باشد و از استقلال سياسي لازم برخوردار نباشد و مجلسي كه فاقد توانائي لازم براي حل مشكلات اجتماعي باشد، نه تنها از كوچكترين ارزش و اعتبار قانوني برخوردار نميگردد بلكه ميتواند خود وسيلهاي براي تحميق مردم به شمار آمده و به تدريج به صورت يك اهرم «قانوني» شرايط سلطه بيگانگان را بر كشور و بر مقدرات جامعه فراهم سازد.
از سوي ديگر اهميت عوامل فوق به حدي است كه هر يك از آنها خود ميتواند زاينده و به وجود آورنده ديگري باشد. يعني اگر يك مجلس قانونگذاري بطور صددرصد مبعوث مردم و مولد آراء اكثريت آحاد جامعه باشد، قطعاً به خاطر همين ويژگي يعني برخورداري از حمايت مردم داراي استقلال نيز خواهد بود مصوباتش متأثر از عوامل دروني و بيروني نخواهد گرديد و چون صاحب چنين استقلالي خواهد شد، بيشك بر مشكلات و نابسامانيهاي كشور فائق خواهد آمد و مردم كه ركن اصلي آن بودهاند خود مجلس را در حل معضلات ياري خواهند داد.
اگر از بدو مشروطيت تا پايان فرمانروائي دودمان منحوس پهلوي، مجلس شوراي ملي به تدريج و قدم به قدم به وسيلهاي براي توجيه وابستگي فزاينده كشور به استعمارگران و موجه جلوه دادن نفوذ رو به افزايش قدرتهاي سلطهطلب مبدل گرديد و به خصوص در دهه 1350 تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي تنها به يك چهار ديواري مضحك و فرمايشي تبديل شده بود و كوچكترين خاصيت اجرائي و قانونگذاري در كشور نداشت. همه اينها بدين خاطر بود كه مردم اجازه هيچگونه دخالت موثري در تعيين نمايندگان خود نداشتند و درنتيجه كساني كه به اسم نمايندگان مردم كرسيهاي مجلس را اشغال كرده بودند، مشتي ارازل و اوباش وابسته به فئودالها و درباريان و عمال اجانب بودند كه با تملق و چاپلوسي و پارتيبازي به مجلس شوراي ملي راه يافته بودند به همين خاطر اكثريت عظيمي از مردم شهرستانهاي ايران به ويژه در 20 سال قبل از پيروزي انقلاب اساساً نام نماينده منتسب به خود را در مجلس نميدانستند و او را نميشناختند!
اين پديده زشت و خطرناك تنها منحصر به دوران سلطنت نامشروع پهلوي نبود و ملت ايران از بدو مشروطيت شاهد اين جريان مزورانه و مزدورانه در داخل كشور و در درون مجلس قانونگذاري خود بوده است.
در جريان مشروطيت مردم مسلمان ايران به رهبري علماي دين قيام كردند و حكومت مشروطه را تشكيل دادند. و لي ديري نپائيد كه در مجلس مشروطه، صاحبان اصلي انقلاب از ميدان رانده شدند و زاغان و كركسان در لباس مردم بر جايگاهشان تكيه زدند و به جز معدودي انگشتشمار كه نمايندگان واقعي مردم بودند اكثريت اعضاي مجلس را فلانالدولهها و بهمانالسلطنهها و... تشكيل ميدادند و به تدريج يك جريان سياسي شيفته غرب و بياعتنا به اسلام روي كار آمد. جرياني كه ريشه در اشرافيت داشت و از انجمن فاسد «فراماسونري» تغذيه ميشد.
اين جريان آنچنان تقويت گرديد كه به مرور از مجلس نامي بی مسمي باقي ماند و مثلاً در دوره چهارم مجلس، بجز تك ستارههائي كه گهگاه در آسمان سياه خفقان آن زمان ميدرخشيدند، مجلس يكسره وسيله توجيه ظلم و استبداد داخلي و استعمار روزافزون خارجي بوده است.
دولت انگليس كه براي حفظ منافع اقتصادي خود در ايران در يك رقابت سخت با روسيه تزاري به سر ميبرد. به اين نتيجه رسيده بود كه براي كوتاه كردن دست روسها از منابع ايران و چنگاندازي انحصاري به اين منابع، عليالظاهر از مشروطه طلبان كه مخالف سرسخت درباریان طرفدار روس بودند، به حمايت برخيزد. به همين خاطر در جريان مشروطيت بارها آزاديخواهان و مشروطهطلبان در سفارت انگليس متحصن شده بودند و سفير انگليس را به عنوان شخصي كه حامي انقلاب است به شمار آوردند! تمامي مراكز انگليس و كنسولگريهاي آن كشور در ايران به كانونهاي به اصطلاح حمايت از مشروطهطلبان تبديل شده بود و انگليسيها در حقيقت نقش واسطه را بين مردم و درباريان بر عهده گرفته بودند. اما ديري نپائيد كه اين سياست استعماري عيان گشت و انگليسيها كه حمايت خود را از جنبش آزاديخواهي خطري براي سرايت افكار آزاديخواهانه به هندوستان (كه در آن زمان مستعمره انگليس بود) و ديگر سرزمينهاي آسيائي تحت سلطه خود ميديدند، به تدريج دست از حمايت خود از مردم برداشته و با روسها هماهنگ گرديدند. كار به جائي رسيد كه انگليسيها به كمك روسها طرح تجزيه ايران را برسي كردند (در جريان اين اجلاس كه به موافقتنامه ننگين 1907 ميلادي منجر گرديد روسها خود را صاحب شمال ايران و انگليسها خود را صاحب سرزمينهائي در جنوب ايران دانستند.)
در آن زمان عوامل غرب در پوشش مشروطهخواهي، جريان اسلامي متكي به مردم را به عنوان «ارتجاع» و «عقبماندگي» و «واپسگرا» مورد تحقير و تخطئه قرار ميدادند و يا با شعار پر فريب لزوم صنعت و تكنيك و تخصص و... سعي ميكردند تقوا و تعهد و صداقت را در نمايندگان متعهد سركوب كنند و زمينه كنار نهادن آنان را فراهم آورند. از يك سو به عنوان نماينده مردم گروهگروه از زعماي استبداد سلطنتي را با ظاهر مشروطهخواهي و با آب و رنگ اسلامي به عنوان نماينده اعيان و شاهزادگان وارد مجلس كردند و از طريق آن كانون قانونگذاري مملكت را از داخل پوساندند و از سوي ديگر همان گروهها و افراد، يا از طريق مجلس و يا از خارج مجلس، در رأس قوه مجريه قرار گرفتند و مورد اعتماد مجلس نيز واقع شدند و با سخنرانيها و روزنامهها و مجلات مزدورشان در داخل و خارج كشور تا توانستند با نقاب ستايش از فرهنگ غرب و نکوهش و تحقير فرهنگ جامعه اسلامي ايران، راه را براي سلطه كامل فرهنگ استعماري غرب باز گذاردند. اين جريان خطرناك به تدريج رشد كرد و نتيجه آن، سقوط مجلس در دام استبداد و استعمار بود كه آخرين مراحلش مجلسهاي فرمايشي آريامهري بودند. مجلسهائي كه نه اعضايش نمايندگان واقعي مردم بودند و نه اساساً به عنوان يك مجلس حق نفي و اثبات ورد و تصويب قوانين تحميلي بر كشور را داشتند.
در سالهاي اوليه پس از انقلاب اسلامي ايران و تشكيل مجلس شوراي اسلامي نيز همين جريان با ظرافت و پيچيدگيهاي خاص توسط دزدان چراغ به دست ادامه يافت. دزداني كه در قالبها و شمائلهاي گوناگون درصدد هضم و جذب و از اعتبار انداختن مجلس شوراي اسلامي يعني بزرگترين مركز تصميم گيرنده سرنوشت كشور بودند.
در مجلس همان برچسبهاي كهنه رواج يافت و آن حركتهاي شيطاني با حمايتهاي مرئي و نامرئي خارجي آغاز شد. ليكن فقط انگليس و فراماسونر و تزار، جاي خود را به صهيونيسم و امپرياليسم دادند و تقيزاده و وثوقالدوله و مخبرالملك و حيدرخان عموغلي، جاي خود را به مراغهاي و مدني و سلامتيان و ليبرالها سپردند.
اين جريان تصميم داشت از طريق روزنامههاي خود با تبليغات داخلي و خارجي و به مدد بلندگوهاي سخن پراكني آمريكائي و صهيونيستي، مجلس را از پاي درآورد يا دست كم به جدالهاي لفظي و موضعي سرگرمش كند تا اقدامات بنيادي در جهت اصلاح نابسامانيهاي كشور كه ميراث شوم نظام شاهنشاهي بود، باز بماند و به هر حال جمهوري اسلامي نوپاي ايران كه مجلس مصداق كامل آن است از جوهر خود بيگانه شود و خطي كه تداوم همان خط غربگرائي زمان مشروطه بود بار ديگر حاكميت يابد. خوشبختانه اين بار به بركت بيداري مردم و رهبري پيامبرگونه امام، نقشه دشمنان نقش بر آب شد و مجلس با قدرت و قوت تاكنون وظايف خود را انجام داده است.