08-05-2014، 19:46
در راه بازگشت از سینما بود که احساس خفگی کردم.نفس کشیدن داشت برام سخت می شد.نگاهم به ماه افتاد باز هم کامل شده بود.کامل شدن ماه که دیگه برای من نحس ترین اتفاق ممکن بود.اون علامت های شوم دوباره به سراغم اومد و دوباره دراز شدن ناخن ها و شکل چنگال گرفتن و بلند شدن قد و خمیده شدن پشت و دندان های نیش که از همه دردناک تر بود بخاطر پاره شدن لثم.
انقدر مشغول نوشتن شده بودم که فراموش کرده بودم که با کامل شدن ماه دوباره به اون عجوزه وحشتناک تبدیل میشم.
به تاریکی ناشی از حضور ساختمان های بلند پناه بردم.گرسنگی در حد مرگ به سراغ من اومده بود.مجبور بودم که دوباره یه انسان رو بکشم تا عذاب نکشم.یه مرد رو دیدم که در حال عبور از پیاده رو بود.صدای کفش هاش برای من مثل صدای برخورد قاشق و چنگال به بشقاب در حال انتظار برای غذا بود.کمین کردم و در کنار دیوار یه ساختمان با چنگال هام به مرد از پشت حمله کردم.چنگال هام که انگار آهنی بودن رو در بدنش فرو کردم شروع کرد به فریاد زدن کرد و کمک خواست برش گردوندم و به زمین انداختمش روی سینش نشستم وحشت کرده بود.
شاید به هر چیزی جز یه خون آشام فکر می کرد.کلیه اش رو با چنگال هام بیرون کشیدم و جلوی چشاش خوردم بی حال شده بود اما با دیدن این صحنه و درد ناشی از این زخم شروع به فریاد زدن کرد.زبونش رو با چنگال هام به بیرون کشیدم دیگه نمی تونست داد هم بزنه خوشحال شدم با دندون های نیشم به روی گردنش افتادم و شروع به مکیدن خونش کردم.
یک دفعه یه صدای زوزه مانند توجهم رو جلب کرد اما نباید این خون رو از دست میدادم بی توجهی کردم.در حال مکیدن خونش بودم که سوزش شدیدی در ناحیه شونم احساس کردم.برگشتم چیزی دیدم که باور کردنی نبود اون هم توی شهریور و فصل گرما!گرگ توی شهر چکار می کرد.یه گرگ درشت اندام با چشمای قرمز و دندون های بلندی که داشت گوشت شونم رو می کند.با چنگال هام ضربه های پشت سر هم به چشم هاش زدم تا من رو ول کرد.وحشت کردم من تا بحال با ترسناک ترین موجودی که روبرو شده بودم و باهاش مبارزه کرده بودم سوسک بود!
یه چشمش کاملا کور شده بود پرشی کرد و می خواست انتقام چشمش رو بگیره به سمت چشمم چنگالش رو پرت کرد که با جا خالی من به گردنم خورد.خون سیاهی از گردنم فوران کرد.با چنگال هام از دو طرف بهش حمله کردم و بدنش رو تکه تکه.با زوزه دلخراشی به زمین افتاد و جون داد.
دوان دوان در حالی که ترسیده بودم به سمت خونه میرفتم و تقریبا رسیده بودم که یادم افتاد جنازه گرگ و اون مرد به همون صورت روی زمین افتاده.امکان نداشت که به موقع برسم یه ربع گذشته بود یاد پرواز اون شب افتادم و دویدم و دوباره تونستم پرواز کنم چیزی نگذشت که به اونجا رسیدم اما...
انقدر مشغول نوشتن شده بودم که فراموش کرده بودم که با کامل شدن ماه دوباره به اون عجوزه وحشتناک تبدیل میشم.
به تاریکی ناشی از حضور ساختمان های بلند پناه بردم.گرسنگی در حد مرگ به سراغ من اومده بود.مجبور بودم که دوباره یه انسان رو بکشم تا عذاب نکشم.یه مرد رو دیدم که در حال عبور از پیاده رو بود.صدای کفش هاش برای من مثل صدای برخورد قاشق و چنگال به بشقاب در حال انتظار برای غذا بود.کمین کردم و در کنار دیوار یه ساختمان با چنگال هام به مرد از پشت حمله کردم.چنگال هام که انگار آهنی بودن رو در بدنش فرو کردم شروع کرد به فریاد زدن کرد و کمک خواست برش گردوندم و به زمین انداختمش روی سینش نشستم وحشت کرده بود.
شاید به هر چیزی جز یه خون آشام فکر می کرد.کلیه اش رو با چنگال هام بیرون کشیدم و جلوی چشاش خوردم بی حال شده بود اما با دیدن این صحنه و درد ناشی از این زخم شروع به فریاد زدن کرد.زبونش رو با چنگال هام به بیرون کشیدم دیگه نمی تونست داد هم بزنه خوشحال شدم با دندون های نیشم به روی گردنش افتادم و شروع به مکیدن خونش کردم.
یک دفعه یه صدای زوزه مانند توجهم رو جلب کرد اما نباید این خون رو از دست میدادم بی توجهی کردم.در حال مکیدن خونش بودم که سوزش شدیدی در ناحیه شونم احساس کردم.برگشتم چیزی دیدم که باور کردنی نبود اون هم توی شهریور و فصل گرما!گرگ توی شهر چکار می کرد.یه گرگ درشت اندام با چشمای قرمز و دندون های بلندی که داشت گوشت شونم رو می کند.با چنگال هام ضربه های پشت سر هم به چشم هاش زدم تا من رو ول کرد.وحشت کردم من تا بحال با ترسناک ترین موجودی که روبرو شده بودم و باهاش مبارزه کرده بودم سوسک بود!
یه چشمش کاملا کور شده بود پرشی کرد و می خواست انتقام چشمش رو بگیره به سمت چشمم چنگالش رو پرت کرد که با جا خالی من به گردنم خورد.خون سیاهی از گردنم فوران کرد.با چنگال هام از دو طرف بهش حمله کردم و بدنش رو تکه تکه.با زوزه دلخراشی به زمین افتاد و جون داد.
دوان دوان در حالی که ترسیده بودم به سمت خونه میرفتم و تقریبا رسیده بودم که یادم افتاد جنازه گرگ و اون مرد به همون صورت روی زمین افتاده.امکان نداشت که به موقع برسم یه ربع گذشته بود یاد پرواز اون شب افتادم و دویدم و دوباره تونستم پرواز کنم چیزی نگذشت که به اونجا رسیدم اما...