04-08-2013، 20:35
یه پسری بوده عاشق یه دختر
یه روز قرار می زاره باهم می رن پارک تاب سوار می شن:Laie_23: بعد پسره میره :2gw1: سوار میشه بعد دیگه هیچی.. فردا میشه پسره می ره
یه دفعه تلفن زنگ میزنه صوفیا بوده همون دختر دیشبی بهد دختره می گه بیا بریم کنسرت
بهد میرن اونجا
اینا داشتند میخوندن و میزدن و.... بعد صوفیا هم می خونه
بعد باز فردا میشه زنگ میزنه می بینی کسی جواب نمیده
بعد میره خونه صوفیا یه نامه بوده بعد که می خونه پارش می کنه
توش نوشته بود صوفیا با یکی دیگه ازدواج کرده بعد میره خونه می بینه صوفیا اونجاست بعد صوفیا می گه من بهم زدم و با هم ازدواج می کنیمو.... بهد پسره:p318: می ده دختره می گه بعله بعد پسره:494::nooz: بعد روز عروسی همسرش دصادف میکنه :w14:
بعد پسره خودکشی می کنه تموم میشه








