18-06-2015، 9:22
غربی های غیر مسلمان اسلام را اجرا می کنند؟!
جمله مشهوری به برخی شخصیت های معروف نسبت داده میشود که "به اروپا رفتم اسلام را دیدم اما مسلمان را ندیدم و در وطن خودم مسلمان دیدم اما اسلام را ندیدم" در اینجا میخواهیم به معنای این گفته و لوازم آن دقت کنیم و آن را با معیارهای حقیقی دینی بسنجیم.
در میان غیر مسلمانان برخی خصلت های پسندیده یافت میشود. از همین روست که برخی میگویند در کشورهای غیرمسلمان، اسلام وجود دارد بدون اینکه مردم مسلمان باشند اما برعکس در کشورهای اسلامی، اسلام وجود ندارد هر چند مملو از مسلمانان است. آنچه باعث این طرز تفکر شده است، وجود برخی خصال نیکو در میان غربیان است که تازه واردان مسلمان را مجذوب خود میکند. (البته ذکر این مطلب لازم است که در غرب هم خوب و بد وجود دارد و هیچ بد و خوب مطلقی وجود ندارد.)
در ابتدا لازم است بدانیم که برای شناخت مردم غیر مسلمان چند سفر کوتاه مدت به آن کشورها کافی نیست. زیرا ما در سفر تنها با افراد و موقعیت های محدودی مواجه هستیم و قادر نیستیم نگاهی جامع از نقاط ضعف و قوت یک جامعه و نیت افراد آن در انجام دادن کارها را به دست آوریم.
نکته اصلی آن است که در حقیقت قبول نمودن نظریه بالا مستلزم اعتقاد به این است که "اسلام را میتوان به شکلی خارج از مسلمانان مطرح کرد" و آنکه "اسلام را به شکلی فلسفی و انتزاعی و بدون وجود مسلمانان میتوان در برخی کشورها دید". سابقه این تفکر در ادبیات کشور ما هم وجود دارد مثلاً در شعری معروف میخوانیم که "اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست" که البته منظور از این شعر اینست که اگر اشتباه و خطایی از مسلمانی دیده شد قضاوت نکنیم که اسلام این گونه است بلکه آن مسلمان خطا کرده و ربطی به ناقص بودن اسلام ندارد. آن مسلمان نتوانسته درست مسلمانی کند.
اما آیا میتوانیم بدون اینکه اسلام در جسم یک بشر نشان داده شود آن را شناسایی کنیم و سپس حکم کنیم که اسلام بدون مسلمان ممکن است؟
ارتباط مسأله به باورهای ریشهای تشیع
در حقیقت این مسأله به یکی از امور ریشهای ایمان، بازگشت میکند که فهمیدن آن به تأمل جدی در باورهای ما نسبت به جانشینی پیامبر مربوط است. به عنوان مقدمه نگاهی به تفکر تشیع و تسنن در این باره میاندازیم. در تفکر شیعه و اهل تسنن، رسول الله(صلی الله علیه و آله)، پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) و الگوی کامل انسانیت است ولی برخی از فرق اهل تسنن قائل هستند که بعد از وفات ایشان بجز آنکه وحی قطع شد، شخص خاصی به عنوان جانشین و راهنمای خاص که از جانب خدا منصوب شده باشد، وجود ندارد. برخی از فرق آنان صحابه را عموماً معصوم میشمارند و معتقدند به هر یک از صحابه میتوان مراجعه کرد و پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دیگر نسخهای انسانی برای یافتن راه حق در نسل های دیگر وجود ندارد و قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عنوان منابع اصلی و زماندار در دین هستند.
بنابراین برای اینکه مسلمان باشیم باید تسلیم خدا بودن و یقین و تصدیق و اقرار در عمل ما پیدا باشد. یعنی بخواهیم سراغ اسلام را بگیریم، تنها راه ما آن است که اسلام را در شکل یک فرد مسلمان نشان دهیم و هرچه تسلیم و یقین و تصدیق و اقرار شخص مسلمان در عملش بیشتر وجود داشته باشد،او شخص مسلمان تری است
در نگاه شیعیان با وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وحی قرآنی منقطع شده است اما مانند موسی و عیسی علیهما السلام که اوصیائی داشتهاند، امام علی(علیه السلام) به انتخاب خدا و توسط پیامبر به عنوان وصی منصوب شده است. البته مقام امیرالمومنین بسیار بالاتر بوده و در حد وصی صرف نبوده است. امام علی(علیه السلام) پیامبر نیست اما الگوی کامل اسلام و نشان دهنده همان راهی است که پیامبر از ما میخواهد. حضرت علی علیه السلام ذرهای از قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) فاصله ندارد و بلکه گفتار و رفتار و حتی سکوت های او راهنمای ما برای تشخیص درست معارف قرآن و سنت پیامبر میباشد. بعد از شهادت آن حضرت فرزندان خاصی از ایشان نیز که ائمه معصوم هستند و با آن حضرت جمیعاً دوازده نفر میشوند، همگی همین ویژگی را دارند و به این صورت تا سالیان دراز بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز که اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه عوض میشد، باز هم از نعمت اوصیاء پیامبر(علیهم السلام) بهرهمندیم تا اینکه به سبب همراهی نکردن مسلمانان، آخرین وصی به امر خدا به غیبت رفته است تا با فراهم شدن شرایط بار دیگر خود را به ما معرفی فرماید.
معرفی شدن یک نفر معادل کل رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)
ما در عین آنکه وحدت خود را با سایر مسلمین حفظ کردهایم، از یاد نمیبریم که خدا فرموده است که معرفی امام علی علیه السلام به وصایت و جانشینی معادل کل رسالت است:
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرینَ (مائده، 67)
از اینجاست که متوجه میشویم که نمونه عالی انسان بعد از پیامبر، علی علیهماالسلام است که اگر بخواهیم اسلام کامل را – و به بیان آیه بالا، کل رسالت الهی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را – سراغ بگیریم باید به سراغ امام علی علیه السلام برویم. بین این حقیقت با روایاتی مانند "عَلِیٌّ عَمُودُ الدِّین"(کافی، ج1، ص293) نیز پیوستگی وجود دارد.
اسلام به صورت جدا از انسان مسلمان وجود ندارد
به عبارت دیگر اسلام به صورتی جدا از انسان وجود ندارد بلکه باید انسانی باشد که مجسم کننده اسلام باشد و نمونه عالی این انسان ها پیامبر و اهل بیت علیهم السلام میباشند. از این روست که در جریان حکمیت که معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کرده بود، شمشیر زدن در رکاب آن حضرت علی علیه السلام حق است هر چند منجر به زمین خوردن قرآن شود. در آنجا اسلام در قامت امام علی علیه السلام ظاهر بود نه در صفحاتی که برای نیرنگ بر نیزه قرار داده شده بود.
از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است: میخواهم اسلام را آن چنان برایتان توصیف کنم که احدی قبل از من نکرده و بعد من هم نتواند کرد مگر آنکه مانند حرف من را بزند: اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل همان بجا آوردن است؛ مومن این گونه است
بنابراین اسلام تحقق عملی و بشری دارد و هر کس به هر میزان از ایمان و تقوا بهرهمند باشد به حقیقت اسلام نزدیکتر میشود. بالاتر آنکه اساساً اسلام به شکل خارجی و بدون وجود مسلمانان امکان وجود ندارد. این حقیقت از پرتو فرمایشاتی از معصومین(علیهم السلام) فهمیده میشود مانند روایت زیر که از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است:
میخواهم اسلام را آن چنان برایتان توصیف کنم که احدی قبل از من نکرده و بعد من هم نتواند کرد مگر آنکه مانند حرف من را بزند:
اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل همان بجا آوردن است؛ مومن این گونه است که ... (کافی، ج2، ص45 و نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 125)
بنابراین برای اینکه مسلمان باشیم باید تسلیم خدا بودن و یقین و تصدیق و اقرار در عمل ما پیدا باشد. یعنی بخواهیم سراغ اسلام را بگیریم، تنها راه ما آن است که اسلام را در شکل یک فرد مسلمان نشان دهیم و هرچه تسلیم و یقین و تصدیق و اقرار شخص مسلمان در عملش بیشتر وجود داشته باشد، او شخص مسلمان تری است.
واضح است که اگر بخواهیم ملاک های کامل را لحاظ کنیم تنها اهل بیت خاص پیامبر(علیهم السلام) هستند که انسان کامل میباشند و به این معنا در حال حاضر تنها یک مسلمان بر روی این کره خاکی زندگی میکند که همان حجة بن الحسن(علیه السلام) میباشد؛ اما اگر حد اعلای اسلام را نجوییم میتوانیم مسلمان های دیگری نیز بیابیم و در هر صورت برای یافتن اسلام باید به سراغ مسلمان برویم یعنی فردی که اسلام را در وجود خودش پیاده کرده باشد، بیابیم و هرگز نمیتوانیم اسلام را بدون مسلمان در نظر بگیریم و نظریه "اسلام بدون مسلمین" دارای این اشکال جدی میباشد
جمله مشهوری به برخی شخصیت های معروف نسبت داده میشود که "به اروپا رفتم اسلام را دیدم اما مسلمان را ندیدم و در وطن خودم مسلمان دیدم اما اسلام را ندیدم" در اینجا میخواهیم به معنای این گفته و لوازم آن دقت کنیم و آن را با معیارهای حقیقی دینی بسنجیم.
در میان غیر مسلمانان برخی خصلت های پسندیده یافت میشود. از همین روست که برخی میگویند در کشورهای غیرمسلمان، اسلام وجود دارد بدون اینکه مردم مسلمان باشند اما برعکس در کشورهای اسلامی، اسلام وجود ندارد هر چند مملو از مسلمانان است. آنچه باعث این طرز تفکر شده است، وجود برخی خصال نیکو در میان غربیان است که تازه واردان مسلمان را مجذوب خود میکند. (البته ذکر این مطلب لازم است که در غرب هم خوب و بد وجود دارد و هیچ بد و خوب مطلقی وجود ندارد.)
در ابتدا لازم است بدانیم که برای شناخت مردم غیر مسلمان چند سفر کوتاه مدت به آن کشورها کافی نیست. زیرا ما در سفر تنها با افراد و موقعیت های محدودی مواجه هستیم و قادر نیستیم نگاهی جامع از نقاط ضعف و قوت یک جامعه و نیت افراد آن در انجام دادن کارها را به دست آوریم.
نکته اصلی آن است که در حقیقت قبول نمودن نظریه بالا مستلزم اعتقاد به این است که "اسلام را میتوان به شکلی خارج از مسلمانان مطرح کرد" و آنکه "اسلام را به شکلی فلسفی و انتزاعی و بدون وجود مسلمانان میتوان در برخی کشورها دید". سابقه این تفکر در ادبیات کشور ما هم وجود دارد مثلاً در شعری معروف میخوانیم که "اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست" که البته منظور از این شعر اینست که اگر اشتباه و خطایی از مسلمانی دیده شد قضاوت نکنیم که اسلام این گونه است بلکه آن مسلمان خطا کرده و ربطی به ناقص بودن اسلام ندارد. آن مسلمان نتوانسته درست مسلمانی کند.
اما آیا میتوانیم بدون اینکه اسلام در جسم یک بشر نشان داده شود آن را شناسایی کنیم و سپس حکم کنیم که اسلام بدون مسلمان ممکن است؟
ارتباط مسأله به باورهای ریشهای تشیع
در حقیقت این مسأله به یکی از امور ریشهای ایمان، بازگشت میکند که فهمیدن آن به تأمل جدی در باورهای ما نسبت به جانشینی پیامبر مربوط است. به عنوان مقدمه نگاهی به تفکر تشیع و تسنن در این باره میاندازیم. در تفکر شیعه و اهل تسنن، رسول الله(صلی الله علیه و آله)، پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) و الگوی کامل انسانیت است ولی برخی از فرق اهل تسنن قائل هستند که بعد از وفات ایشان بجز آنکه وحی قطع شد، شخص خاصی به عنوان جانشین و راهنمای خاص که از جانب خدا منصوب شده باشد، وجود ندارد. برخی از فرق آنان صحابه را عموماً معصوم میشمارند و معتقدند به هر یک از صحابه میتوان مراجعه کرد و پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دیگر نسخهای انسانی برای یافتن راه حق در نسل های دیگر وجود ندارد و قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عنوان منابع اصلی و زماندار در دین هستند.
بنابراین برای اینکه مسلمان باشیم باید تسلیم خدا بودن و یقین و تصدیق و اقرار در عمل ما پیدا باشد. یعنی بخواهیم سراغ اسلام را بگیریم، تنها راه ما آن است که اسلام را در شکل یک فرد مسلمان نشان دهیم و هرچه تسلیم و یقین و تصدیق و اقرار شخص مسلمان در عملش بیشتر وجود داشته باشد،او شخص مسلمان تری است
در نگاه شیعیان با وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وحی قرآنی منقطع شده است اما مانند موسی و عیسی علیهما السلام که اوصیائی داشتهاند، امام علی(علیه السلام) به انتخاب خدا و توسط پیامبر به عنوان وصی منصوب شده است. البته مقام امیرالمومنین بسیار بالاتر بوده و در حد وصی صرف نبوده است. امام علی(علیه السلام) پیامبر نیست اما الگوی کامل اسلام و نشان دهنده همان راهی است که پیامبر از ما میخواهد. حضرت علی علیه السلام ذرهای از قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) فاصله ندارد و بلکه گفتار و رفتار و حتی سکوت های او راهنمای ما برای تشخیص درست معارف قرآن و سنت پیامبر میباشد. بعد از شهادت آن حضرت فرزندان خاصی از ایشان نیز که ائمه معصوم هستند و با آن حضرت جمیعاً دوازده نفر میشوند، همگی همین ویژگی را دارند و به این صورت تا سالیان دراز بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز که اوضاع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه عوض میشد، باز هم از نعمت اوصیاء پیامبر(علیهم السلام) بهرهمندیم تا اینکه به سبب همراهی نکردن مسلمانان، آخرین وصی به امر خدا به غیبت رفته است تا با فراهم شدن شرایط بار دیگر خود را به ما معرفی فرماید.
معرفی شدن یک نفر معادل کل رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله)
ما در عین آنکه وحدت خود را با سایر مسلمین حفظ کردهایم، از یاد نمیبریم که خدا فرموده است که معرفی امام علی علیه السلام به وصایت و جانشینی معادل کل رسالت است:
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكافِرینَ (مائده، 67)
از اینجاست که متوجه میشویم که نمونه عالی انسان بعد از پیامبر، علی علیهماالسلام است که اگر بخواهیم اسلام کامل را – و به بیان آیه بالا، کل رسالت الهی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را – سراغ بگیریم باید به سراغ امام علی علیه السلام برویم. بین این حقیقت با روایاتی مانند "عَلِیٌّ عَمُودُ الدِّین"(کافی، ج1، ص293) نیز پیوستگی وجود دارد.
اسلام به صورت جدا از انسان مسلمان وجود ندارد
به عبارت دیگر اسلام به صورتی جدا از انسان وجود ندارد بلکه باید انسانی باشد که مجسم کننده اسلام باشد و نمونه عالی این انسان ها پیامبر و اهل بیت علیهم السلام میباشند. از این روست که در جریان حکمیت که معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کرده بود، شمشیر زدن در رکاب آن حضرت علی علیه السلام حق است هر چند منجر به زمین خوردن قرآن شود. در آنجا اسلام در قامت امام علی علیه السلام ظاهر بود نه در صفحاتی که برای نیرنگ بر نیزه قرار داده شده بود.
از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است: میخواهم اسلام را آن چنان برایتان توصیف کنم که احدی قبل از من نکرده و بعد من هم نتواند کرد مگر آنکه مانند حرف من را بزند: اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل همان بجا آوردن است؛ مومن این گونه است
بنابراین اسلام تحقق عملی و بشری دارد و هر کس به هر میزان از ایمان و تقوا بهرهمند باشد به حقیقت اسلام نزدیکتر میشود. بالاتر آنکه اساساً اسلام به شکل خارجی و بدون وجود مسلمانان امکان وجود ندارد. این حقیقت از پرتو فرمایشاتی از معصومین(علیهم السلام) فهمیده میشود مانند روایت زیر که از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است:
میخواهم اسلام را آن چنان برایتان توصیف کنم که احدی قبل از من نکرده و بعد من هم نتواند کرد مگر آنکه مانند حرف من را بزند:
اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل همان بجا آوردن است؛ مومن این گونه است که ... (کافی، ج2، ص45 و نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 125)
بنابراین برای اینکه مسلمان باشیم باید تسلیم خدا بودن و یقین و تصدیق و اقرار در عمل ما پیدا باشد. یعنی بخواهیم سراغ اسلام را بگیریم، تنها راه ما آن است که اسلام را در شکل یک فرد مسلمان نشان دهیم و هرچه تسلیم و یقین و تصدیق و اقرار شخص مسلمان در عملش بیشتر وجود داشته باشد، او شخص مسلمان تری است.
واضح است که اگر بخواهیم ملاک های کامل را لحاظ کنیم تنها اهل بیت خاص پیامبر(علیهم السلام) هستند که انسان کامل میباشند و به این معنا در حال حاضر تنها یک مسلمان بر روی این کره خاکی زندگی میکند که همان حجة بن الحسن(علیه السلام) میباشد؛ اما اگر حد اعلای اسلام را نجوییم میتوانیم مسلمان های دیگری نیز بیابیم و در هر صورت برای یافتن اسلام باید به سراغ مسلمان برویم یعنی فردی که اسلام را در وجود خودش پیاده کرده باشد، بیابیم و هرگز نمیتوانیم اسلام را بدون مسلمان در نظر بگیریم و نظریه "اسلام بدون مسلمین" دارای این اشکال جدی میباشد