امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】

#91
مهدی ِ موسوی ِ بدبختی ست


زیر رگ های آبی دستت


مهدی موسوی ترسویی


که رسیده مرا به بن بستت




می دود از اتاق خود به کجا؟!


«هیچ» در لـحظه اتفاق افتاد


زیر رگ هات مرگ « تیر» کشید


دود سیگار را که بیرون داد ↓




دود سیگار را که بیرون داد


رفت آن اسم محو از یادم


دود سیگار را که بیرون داد


دود سیگا… به سرفه افتادم!




گریه ات می گرفت در مردی


که تمامی شعرها زن بود


گریه ات می گرفت مثل «غزلـ»


که جنین دوماهه ی من بود




گریه ات می گرفت و می دیدی


قطره های مهوّع خون را


زور هی می زدی و در گریه


می کشیدی یواش سیفون را




می کشیدی دوباره درد و درد


توی اندام زیرسیگاری


دست هایی لـزج میان تـنت


باز مشغول فیلـمبرداری




می کشیدی تن مرا بر دوش


گریه ات می گرفت در باران


حرف هی پشت حرف/ می آمد


کسی از دسته ی عزاداران




سنج می زد به مغز لـه شده ام


طبل می کوب کوب کوب بکوب


مهدی موسوی زمین را خورد


تف شد آهسته توی بچه ی خوب




تف شد آهسته روی متنی که


شرح ِ درد ِ همیشگی ِ من ِ ↓


خسته ی ِ تکـّه تکـّه ی ِ گیج ِ


خیس ِ درحال ِ منفجرشدن ِ ↓




بامب!… در روزنامه ها گفتند


خبر از سمت شرق آمده است


شمع روی تنم ترا می سوخت


ادیسون گفت برق آمده است!!




ادیسون قاه قاه می خندید


سیم هایت به هم زدند مرا


مثل «عین الـقضات» کفر شدم


مثل عین الـقضات مغز خدا ↓




پرت بودم جلـوی سگ هاتان


شمع آجین دستهای کثیف


مثل چاقوی خونی ام در حوض


مثل یک اسلـحه درون ِ کیف




شمع هایی که سوختند مرا


بر سر قبر عشق روشن بود




مثل «عین الـقضات» غمگینی


که جنین دوماهه ی من بود!




دود در متن مضحکم پیچید


دود بود و شدم، ترا مُردم


«تیر» هی می کشید روی لـبم


دود سیگار را فرو بردم




ماه دیوانه روبرویم بود


مات با آن نگاه غمگینش


توی مغز جهان قدم می زد


«شمس» آرام با تبرزینش




عشق می خواند با قرائت نو


داستان های ران و پستان را


مولـوی های مسخره از تو


دوره کردند درس عرفان را




زن نبودم اگرچه مرد نبود


مرد بودی اگرچه زن بودم


«شمس» و «عین الـقضات» را کشتند


شمس و عین الـقضات من بودم!




خبر از شـــرق در تنم لـرزید


پخش می شد درون تلـویزیون


کانال چارده… – «تو معصومی


بچّه ی خوب ِ…» قطره های ِ خون




مادرم پیتزا/ درســت شــدم


قطره های ِ سس ِ شب ِ قرمز


یک نفر گریه می کند: برگرد


یک نفر داد می زند: هرگز!!




به خـودم مثل نرده می چسبم


باد بر خاک می کشد من را


خســته از ازدحام ماشــین ها


در تو تریاک می کشد من را




فایل های همیشــه ویروسی


زرورق های حاوی هروئین


توی شلـوار تــنگ کبریتی


در هماغوشی تو و بنزین




نامه های « اِ…داره/ گریه… عزیز…»


گمشـــده توی بایگانی ها


متن دنــیای پوچ و نامفهوم


زیر انبوه بازخوانی ها




فیلـسوف بزرگ در فکر ِ


قطعیت یا هویّت چندم


جلـوی هر «من ِ شناساگر»


خبر انفجار بمب اتم!




ثبت فــرق زبانی مبهم


بین همجنس « باز» یا که « گرا»


خواهرم گریه می کند از درد


فلـسفه فکر می کند که « چرا؟؟؟!»




در/ به هم می خورد دلـم انگار


در تناقـض… و خنده ای عصبی


مثـل تو با وقـار پارسی ات


مضطرب توی چادری عربی




مثل یک عقربه اسیر زمان


توی تکرار ِ در پس عادت


خسته ام مثل بچّه از بازی


کاش یک شب بخوابد این ساعت




چه شوم جز شدن فقط از جبـر


چه کنم جز کنم فـقط بیخود


«صفر درصد» برای خود عددی ست


احتمالـی که واقـعا ً می شد!!




احتــمالـی که کامپیوترها


سعی کردی محاسبات کنم


سعی کردم خطوط، پاره شوم


خواستم واقعا ً صدات کنم




خواســتم اتــّفاق می افتم


در خود ِ لـحظه ی «چه کار بکن»


توی یک غار خارج از دنـیام


باز هم زنگ می زند تلـفن




توی یک غار خارج از دنیام


که مرا می خزد میان تنش


می نویسـم برای خود نامه


فکر کشف دوباره ی آتش!




سهم من چیست جز سکوت و سکوت


«من ِ» خود را به دست من دادن


هر شب از درد زندگی مردن


به همین حسّ خوب تن دادن




قرصهای همیشه مشکوکی


که شبم را پر از خوشی کرده


مهدﯼ ِ موسوﯼ ِ ترسویی


که در این شعر خودکشی کرده./ 
پاسخ
 سپاس شده توسط Interstellar ، ♪neGar♪ ، Berserk ، Volkan ، Medusa ، -Demoniac- ، ▪неизвестный▪
آگهی
#92
میپری از مــیون یه کـابوس
وسط اشــک و مــوی آشــفته
اس ام اس مــی زنی کـه: گریه نکـن!
اتفاق بدی نمــی افته... 


درد داری و باز مــی چرخی
مــث انگشــت توو مــدادتراشــ!
نگرانی شــبیه یه بچّه
واسه تنهایی عـروسکـهاشــ


مــثل اینه کـه خسته از کـلمــه
به کـسی نامــه ای سفید بدی!
به کـسی کـه رسیده آخر خط
وسط گریه هات، امــید بدی


داری از هوش مــی ری از سردرد
توی لبهات باز حس داری
باز لبخند مــی زنی به چشــاشــ
کـه نفهمــه کـه استرس داری


خواب و بیدار بودنت زجره
همــه ی زندگیت کـابوسه
اون ولی قول داده توو شــعـراشــ
برمــی گرده به آخرین بوسه


نه به فکـر تصاحبش هستی
نه به دنبال یه همــاغـوشــی
واسه حرفاش مــنتظر مــیشــی
صبح تا شــب کـنار یه گوشــی


بغـلش مــی کـنی از اونور خط
وسط حرف های ناگفته
بغـلش مــی کـنی و مــطمــئنی:
اتفاق بدی نمــی افته 
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، ♪neGar♪ ، Berserk ، Medusa ، -Demoniac- ، ▪неизвестный▪
#93
شــبـيه شــهر پس از جـنگ، گيج و مــتـروكمــ
بـه مــالـكيّت يك اسم تـازه مــشــكوكمــ


بـه مــالـكيّت هر چيز زنده و بـي جـان
بـه مــالـكيّت تـصويرهاي سرگردان


بـه مــالـكيّت اين روزهاي دربـه دري
بـه مــالـكيّت پاييز هاي يك نفري


قـرار شــد كه تـه قـصّه ها دري بـاشــد
دري كه پشــتـش دنياي بـهتـري بـاشــد


مــهم نبـود كه عشــقـت چقـدر دور شــود
مــهم نبـود اگر مــال ديگري بـاشــد!


مــهم نبـود اگر عاشــقـانه لـخت شــود
اگر كه مــوهايش زير روسري بـاشــد!


كه صبـح و ظهر بـه مــسجـد رود بـراي نمــاز
كه پشــت پنجـره در حال دلـبـري بـاشــد!


تـمــام اينها تـصوير بـی خیـال زني ستـ
كه هيچ چيز بـه جـز او مــهم نبـوده و نيستـ


مــهم تـصوّر نور است در دل شــب هاشــ
مــهم فقـط لـبـخندي ست گوشــه ي لـب هاشــ


شــبـيه شــهر پس از جـنگ، مــمــلـؤ از خونمــ
كه زنده زنده مــيان اتـاقـ، مــدفونمــ


زني ست در بـغلـمــ: قـهرمــان افسرده!
كه ديو آمــده و بـچّه هاش را خورده


كه سال هاست بـه خودكارهاش مــصلـوب استـ
زني كه رابـطه اش بـا فرشــتـه ها خوب استـ


پرنده اي ست ولـي غرق خون و پركنده
بـرهنه تـر جـلـوي چشــم هاي شــرمــنده


كه پير نيست و مــوهاش روسفيد شــده!
كه اشــك مــي ريزد بـا تـصوّر خنده


زني كه گوشــه ي سلـّول ها دراز كشــيد
زني كه قـربـاني بـود تـوي پرونده


زني كه رام نشــد، تـا ابـد تـمــام نشــد
زني بـه هيأت عصيان و خون، زني زنده!


زني كه شــوق تـنش را بـه ياد داشــتـه استـ
زني كه رابـطه هايي زياد داشــتـه استـ


زني كه مــثل خودش بـود اگر كمــي بـد بـود
زني كه مــال كسي نيست و نخواهد بـود


شــبـيه شــهر پس از جـنگ، غرق اندوهمــ
نشــستـه زخم تـو در تـكّه تـكّه ي روحمــ


شــبـيه گريه شــدن بـعد لـحظه اي شــادي
بـه خواب ديدنِ چيزي شــبـيه آزادي


شــعار دادن اسمــت جـلـوي دانشــگاه
شــبـيه ديدن زن بـعد چشــم بـند سياه


چقـدر زرد شــده صورتـم كه پاييزمــ
اگر هلـم بـدهي مــثل بـرگ مــي ريزمــ


گذشــتـه اي بـدبـختـم بـه حال وصل شــده
كه زل زده ست بـه آينده ي غم انگيزمــ


از آنهمــه فرياد و از آنهمــه رؤيا
فقـط دو تـكّه ورق مــانده است بـر مــيزمــ


زني ست در بـغلـم مــثل خواب و بـيداري
زني كه مــي شــود از او دوبـاره بـرخيزمــ


دو تـا بـه هيچ رسيده، دو آدم غمــگين
دو خودكشــي كه نكرديم تـوي زيرزمــين


دو تـا سياهي خودكار خستـه روي ورقـ
دو تـا امــيد در اين ناامــيدي مــطلـقـ


شــبـيه شــهر پس از جـنگ، خالـي و بـي ابـر
نشــستـه ايم بـراي ادامــه دادنِ صبـر...
 
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، Medusa ، -Demoniac-
#94
زنـدگــی چـیــز چـسـبنـاکـی بود
مــثل ایــن روزهای بی فـردا
 
زنـدگــی چـیــز چـسـبنـاکـی بود
مــثل ایــنـکـه: چـرا... چـرا... و چـرا؟!
 
زنـدگــی چـیــز چـسـبنـاکـی بود
کـه به تقـویــم چـنـگ مــی انـداخت
 
مــثل تردیــدهای مــن غمــگــیــنـ
مــثل کـابوس های تو تنـها!
 
زنـدگــیــ... راسـتی سـلام عزیــز!
چـقـدَر «مــنـ» حواس پرت شـده
 
نـامــه دادن چـقـدر سـخت شـده
مــثل فـریــاد از ته ِ دریــا
 
نـامــه دادن چـقـدر سـخت شـده
توی زنـدان جمــله و کـلمــه
 
مــثل فـریــادهای یــک مــحکـومــ
رو به دیــوارهای نـاشـنـوا
 
بایــد ایــن نـامــه را شـروع کـنـمــ
از خودم کـه شـبیــه ِ قـبلا نـیــسـت
 
از خودمــ: لُخت و خیــس و پسـت مــدرنـ!
از خودمــ، روبروی عکـس شـمــا
 
...
داسـتانـی از آدمــی مــرمــوز
کـه زنـش را از عشـق خواهد کـشـت
 
یــا کـه نـه! قـصّه ی زنـی کـه رفـت
از جنـون ِ صمــیــمــی ِ آقـا!
 
با هزاران هزار لحظه ی خوب
عشـق و سـ.کـ.س و جوک و گــل و لبخنـد
 
سـیــنـمــا، پارکـ، رسـتورانـ... و... و...
بعد ِ هر چـیــز خوب، یــک «امــّا»!
 
راسـتی از «غزل» نـگــفـتم کـه
پنـج تا و دو تا دلش تنـگ اسـت
 
مــثل «بچـّه فـرشـته»ها خواب اسـت
توی جیــب چـپمــ، ببیــنـ! ایــنـجا!!
 
هی غزل گــریــه مــی کـنـد آرامــ
زیــر یــک پارچـه به نـام لحافـ
 
فـکـر هی مــی کـنـد کـه مــامــان کـو؟!
گــریــه هی مــی کـنـد بدون صدا
...
با تو بودن اگــرچـه غمــگــیــن اسـت
بی تو بودن عزیــز! مــمــکـن نـیــسـت
 
بعد یــک روز دوری از رویــت
دل مــن تنـگ مــی شـود ده تا!
 
عشـق تو، جمــع لذت و ترس اسـت
عشـق تو، ضرب رفـتن و تردیــد
 
مــثل پرواز اوّل جوجه
مــثل انـگــشـت های اسـتمــ.نـا
 
عشـقـ، شـمــشـیــر هرزه ی دولبی سـت
یــک طرف مــرگ و یــک طرف شـادیــ
 
فـتح خود را به جشـن مــشـغولمــ
مــرگ خود را نـشـسـته ام به عزا
 
مــی نـشـیــنـی شـبیــه بغض «فـروغ»
در پس ِ روزهای سـرد ِ زمــیــنـ
 
مــثل آن پیــرمــرد مــی خوانـمــ
از ته دل کـه «آی آدم ها...»
 
مــن و تو مــثل یــک نـفـر هسـتیــمــ
کـه دو پاره شـده... دو تن شـده اسـت!
 
چـه گــنـاهی سـت عشـق جز وقـت ِ
رجعت مــنـ... و تو، به لحظه ی مــا
 
پشـت ایــن نـامــه مــنـتظر مــانـده
دو لب سـرخ با تب بوسـه
 
و دو چـشـم سـیــاه با عصیــانـ
و دو لیــمــوی خیــس شـیــریــن با...
 
سـ.کـ.س یــک چـیــز واقـعا خوب اسـت
سـ.کـ.س یــک چـیــز واقـعا... گــرچـه
 
غیــر برق نـگــاه تو چـیــزیــ
روح مــن را نـمــی کـنـد ارضا
 
- «بچـه ام ذرّه ذرّه خواهد مــُرد!»
مــادرم گــریــه مــی کـنـد آرامــ
 
- «پسـرم پاک ِ پاک دیــوانـه سـت!!»
در خودش فـکـر مــی کـنـد بابا
...
چـه کـسـی گــفـته اسـت مــن سـنـگــمــ؟!
چـه کـسـی گــفـته اسـت مــنـ، آهنـ؟!
 
پیــش چـشـم پرنـده ها عادی سـت
عشـق گــنـجشـکـ... و هواپیــمــا!
 
نـفـرتی در دلم نـشـسـته فـقـط
از همــیــن شـهر ِ قـحطی ِ احسـاسـ
 
نـفـرتی در دلم نـشـسـته فـقـط
از تمــام جهانـیــان الّا...
 
عشـق مــوجود بی سـر و پایــی سـت
با هزاران هزار شـکـل غریــب
 
عشـق یــک یــورش اسـت سـمــت ِ عقـل
مــثل ایــن بیــت های بی مــعنـا
 
حرف مــنـ... و تو را نـمــی فـهمــنـد
مــردم شـهر برج های سـیــاه
 
بیــخودی جلوه مــی کـنـد خورشـیــد
پیــش ایــن چـشـم های نـابیــنـا
 
پشـت ایــن مــاسـک های اجباریــ
با تو بودن هنـوز هم زیــباسـت
 
مــثل عکـس فـضانـوردی پیــر
روی سـیــاره ای بدون هوا
 
مــردم شـهر، عادّی هسـتنـد
حرف های مــرا نـمــی فـهمــنـد
 
زیــر لب مــثل جغد مــی خنـدنـد
سـر تکـان مــی دهنـد: وااَسـَفـا...
 
نـاگــهان عاشـقـم شـدی مــثل ِ
وسـط آب، جای پای مــاه
 
وسـط سـ.کـ.سـ، بیــتی از یــک شـعر
وسـط گــریــه، خنـده ای بیــجا
...
مــهدی مــوسـویــ، کـرج، جمــعه
با صد و بیــسـت بیــت بی خوابیــ
 
بعد یــک قـطره اشـک از چـشـمــمــ
مــی چـکـد روی آخریــن امــضا...
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، Berserk ، Medusa ، -Demoniac- ، ▪неизвестный▪
#95
Nice
(:
Valli baziyash tolaniye
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв
#96
حالا برقص، رقص .. در آغوش من برقص
من مرد می شوم .. و تو مانند زن برقص

دست مرا بگیر که گم می کنم تو را
در تن، تنم، تنت... تتتن تن تتن برقص

من شعر می شوم که بگردم به دُور تو
حالا بیا جلوی همین انجمن برقص !

چیزی مهم نبود، مهم نیست جز خودت ..
که اوّلاً .. که ثانیاً و ثالثاً برقص !

از خود شروع کن وسط بازوان من
تا انفجار لحظه ی بی خود شدن برقص

بالا بیاور این همه عشق ِ سپید را
حالا سیاه مست بشو در لجن برقص

بر روی ریل های غم انگیز خودکشی
با سوت های پرهیجان ِ ترن برقص !

رقصید زن میان لباس عروسی ..
شاعر بلند شو... و میان کفن برقص !
پاسخ
 سپاس شده توسط Volkan ، -Demoniac- ، Nυмв
#97
گرفته است دلت یا گرفته است دلم؟
چقدر تلخ شده روزهای ما عسلم!
دو بار گریه شدم تا یخ تو باز شود
به مبل چسبیدم تا نگیرمت بغلم!

مچاله می‌شدی و ابرهات باران داشت
شروع می‌شدی و شعر، حسّ پایان داشت
که زل زدم به دو تا چشمِ زل‌زده به زمین
که دست‌هات شدیدا عذاب‌وجدان داشت!

که زل زدی به فروپاشیِ شبی سنگی
به بوسه‌ای وسط شام! بی‌هماهنگی!
که دست‌هات بگوید: عزیز! می‌ترسم!
که چشم‌هات بگوید چقدر دلتنگی

صدای خنده‌ی ما توی آشپزخانه
صدای بیداری در دو دست بیگانه
صدای رقصیدن با ترانه‌ای غمگین
صدای دیوانه روی تخت دیوانه

صدای خنده‌ی ما در اتاق بچّه که نیست
که عاشقِ چه کسی بوده است و عاشقِ کیست!
که بعد فکر کنم: از ادامه می‌ترسم
که بعد گریه کنی: روی حرف‌هات بایست!

صدای خنده‌ی ما روی پشت‌بام بلند
ستاره‌ها که قرار است عاشقت بشوند
نگاه کردنِ دنیای بد از آن بالا
که هیچ‌چیز مهم نیست عشق من! که بخند...
.
صدای خنده‌ی ما در دلِ خیابان ها
صدای خنده‌ی ما روی اخم انسان‌ها
دو بستنی یخی که یواشکی بخوریم!
خرید چایی و میوه برای مهمان‌ها

صدای آرامش، بعدِ روزها سختی
صدای عکس حجازی، مهندس و تختی!
صدای خواندن قرآن و شمس و نیچه و یونگ!
صدای خنده‌ی ما در میان خوشبختی

صدای خنده که در اوج دردها داریم
صدای گریه که عمری‌ست بی‌صدا داریم
صدای خانه‌ی سبزی تهِ تهِ دنیا
صدای رؤیایی واقعی که ما داریم

صدای گریه‌ی دشمن از اینهمه خنده
صدای خنده‌ی ما مثل مرغ پرکنده!
صدای خنده‌ی پنهان شده در آغوشت
صدای خنده‌ی بی‌دغدغه در آینده...
پاسخ
 سپاس شده توسط م‍حمّد
#98
(12-07-2015، 22:27)Nυмв نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
پشـت ایــن مــاسـک های اجباریــ
با تو بودن هنـوز هم زیــباسـت

این تیکه چقدر حکایتِ این روزامونه ((:
پاسخ
#99
عالی...
ما کسی رو به خاطر قیافه و پولشون

دوست نداریم

چون ما خودمون با نداشته هامون میسازیم

از بچگی یادمون دادن

ادم ها رو بخاطر قلب مهربونشون

دوست داشته باشیم
پاسخ
شعری از مجموعه‌ی "به روش سامورایی":
.
ای ساکِ بسته‌ی سفر از رؤیا
موهای خیسِ شعله‌ور از رؤیا!
ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا
من جز تو هیچ‌چیز نمی‌دانم

شب‌ها صدای زنگ، برای تو
دنیای هفت‌رنگ برای تو
این «نروژ» قشنگ! برای تو
من کوچه‌های ابریِ «تهرانم»
.
عادت کنم به سردیِ شب باید!
دلداری‌ام نده که اگر... شاید...
در قطب، آفتاب نمی‌آید
هر چار فصل سال، زمستانم!

تو یک فرشته‌ای تهِ رؤیاهات
من شکّ بی‌نیازتر از اثبات
تو شوق بچّه موقع تعطیلات
من ترس‌های توی دبستانم

بغضی نشسته در سرِ من امشب
از لابه‌لای خنده‌ی تو بر لب
یعنی کدام آدمِ لامذهب
آزار داده است تو را جانم؟!
.
بگذار رنج و مشکل او باشم
احساس ترس، در دل او باشم
بگذار تا که قاتل او باشم!
من سال‌هاست داخل زندانم!!
.
هر عاشقی اگر که مردّد شد
هر قدر که زمین و زمان بد شد
هرگز نبوده است و نخواهد شد
یک لحظه حس کنم که پشیمانم

من آخرین مسافر تو هستم
تنها رفیق شاعر تو هستم!
که تا ابد به خاطر تو هستم
گرچه زیاد زنده نمی‌مانم...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان