13-12-2013، 12:04
شب عروسیه,آخر شبه, خیلی سرو صدا هست
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنههرچی منتظر شدن برنگشته,در رو هم قفل کرده
داماد سراسیمه پشت در راه میره و داره از ناراحتی و نگرانی دیوونه میشه
مامان ,بابای دختره پشت در داد میزنن: مریم,دخترم,درو باز کن.
مریم جان سالمی؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره و با هر مصیبتی که شده درو میشکنه و میرن تو اتاق!
مریم نازه مامان,بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده,ولی رو لباش لبخنده!
همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن
کنار دست مریم یه کاغذه,یه کاغذی که با خون یکی شده!
بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمیکنه,با دستایی لرزان کاغذرو بر میداره,بازش میکنه و میخونه!
_سلام عزیزم,دارم برات نامه مینویسم,آخرین نامه ی زندگیمو,
آخه اینجا آخر خط زندگیمه,کاش منو تو لباس عروسی میدیدی.
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود!؟
علی جان دارم میرم,دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم,میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم!
دیدی بهت گفتم بازم باهم حرف می زنیم,ولی کاش منم حرفای تو رو میشنیدم,دارم میرم چون قسم خوردم,تو هم خوردی,یادته؟
گفتم یا تو یا مرگ,تو هم گفتی, یادته؟
علی تو اینجا نیستی ولی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟؟!
داماد قلبم تویی,چرا کنارم نمیای؟؟!
کاش بودی میدیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه!کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند!
علی جان مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت و داره!
حالا که چشام دارن سیاهی میرن,حالا که همه بدنم داره میلرزه,همه زندگیم داره مثل یه سریال از جلو چشمام میگذره!
روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد,یادته؟
روزی که دلامون لرزید ,یادته؟ روزای خوب عاشقیمون ,یادته؟
نقشه های آیندمون,یادته؟
علی جان من یادمه,یادمه چطور بزرگترامون, همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتن!
یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرونکه اگه دوسش تنها برو سراغش!
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسم دختر منو بیاری,یادته اون روز چقدر گریه کردم؟تو اشکامو پاک کردی و گفتی وقتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه,علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟؟!
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیفته ولی نمی دونست عشق تو ,تو قلبمه نه تو چشمام!
روزی که بابام ما رو از شهرو دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود,که واسه آیندم پول نداشت ولی نمی دونست آرزو های من تو نگاه تو بود نه تو دستات!
دارم به قولم عمل میکنم,هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ!
پامو ازین اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم,دیگه تو رو ندارم,نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ,دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه!
همین جا تمومش میکنم ,واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام !
وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ
سفید لباس عروس چقدر بهم میاد!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم,دلم برات خیلی تنگ شده.میخوام ببینمت دستم میلرزه,
دستم بگیر منم باهات میام.......
پدر مریم نامه تو دستشه,کمرش شکست,بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه ,سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا میبینه!
آره پدر علی بود ,اونم یه نامه تو دستشه ,چشماش قرمزه,صورتش با اشک یکی شده بود!
هردو سکوت کردنو بهم نگاه کردن ,سکوتی که فریاد دردهاشون بود!
پدر علی هم اومده بود که نامه ی پسرشو برسونه به دست مریم , اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود ,حالا همه چیز تموم شه وکتاب عشق علی و مریم بسته شده, حالا دیگه دوتا قلب نادمو پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغدیده از یه داماد نگون بخت!
مابقی هرچی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنن...
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنههرچی منتظر شدن برنگشته,در رو هم قفل کرده
داماد سراسیمه پشت در راه میره و داره از ناراحتی و نگرانی دیوونه میشه
مامان ,بابای دختره پشت در داد میزنن: مریم,دخترم,درو باز کن.
مریم جان سالمی؟؟؟
آخرش داماد طاقت نمیاره و با هر مصیبتی که شده درو میشکنه و میرن تو اتاق!
مریم نازه مامان,بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده,ولی رو لباش لبخنده!
همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن
کنار دست مریم یه کاغذه,یه کاغذی که با خون یکی شده!
بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمیکنه,با دستایی لرزان کاغذرو بر میداره,بازش میکنه و میخونه!
_سلام عزیزم,دارم برات نامه مینویسم,آخرین نامه ی زندگیمو,
آخه اینجا آخر خط زندگیمه,کاش منو تو لباس عروسی میدیدی.
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود!؟
علی جان دارم میرم,دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم,میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم!
دیدی بهت گفتم بازم باهم حرف می زنیم,ولی کاش منم حرفای تو رو میشنیدم,دارم میرم چون قسم خوردم,تو هم خوردی,یادته؟
گفتم یا تو یا مرگ,تو هم گفتی, یادته؟
علی تو اینجا نیستی ولی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟؟!
داماد قلبم تویی,چرا کنارم نمیای؟؟!
کاش بودی میدیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه!کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند!
علی جان مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت و داره!
حالا که چشام دارن سیاهی میرن,حالا که همه بدنم داره میلرزه,همه زندگیم داره مثل یه سریال از جلو چشمام میگذره!
روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد,یادته؟
روزی که دلامون لرزید ,یادته؟ روزای خوب عاشقیمون ,یادته؟
نقشه های آیندمون,یادته؟
علی جان من یادمه,یادمه چطور بزرگترامون, همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتن!
یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرونکه اگه دوسش تنها برو سراغش!
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسم دختر منو بیاری,یادته اون روز چقدر گریه کردم؟تو اشکامو پاک کردی و گفتی وقتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه,علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه ی کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم؟؟!
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیفته ولی نمی دونست عشق تو ,تو قلبمه نه تو چشمام!
روزی که بابام ما رو از شهرو دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود,که واسه آیندم پول نداشت ولی نمی دونست آرزو های من تو نگاه تو بود نه تو دستات!
دارم به قولم عمل میکنم,هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ!
پامو ازین اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم,دیگه تو رو ندارم,نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ,دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه!
همین جا تمومش میکنم ,واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام !
وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ
سفید لباس عروس چقدر بهم میاد!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم,دلم برات خیلی تنگ شده.میخوام ببینمت دستم میلرزه,
دستم بگیر منم باهات میام.......
پدر مریم نامه تو دستشه,کمرش شکست,بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه ,سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا میبینه!
آره پدر علی بود ,اونم یه نامه تو دستشه ,چشماش قرمزه,صورتش با اشک یکی شده بود!
هردو سکوت کردنو بهم نگاه کردن ,سکوتی که فریاد دردهاشون بود!
پدر علی هم اومده بود که نامه ی پسرشو برسونه به دست مریم , اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود ,حالا همه چیز تموم شه وکتاب عشق علی و مریم بسته شده, حالا دیگه دوتا قلب نادمو پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغدیده از یه داماد نگون بخت!
مابقی هرچی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنن...