06-06-2020، 11:34
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-06-2020، 11:35، توسط The moon.
دلیل ویرایش: افزودن تصاویر/
)
برای این چند نفر، همهچیز شوخی بود. نه قانون سرشان میشد و نه حرفهای جدی. آنها آنارشیستترین آدمهای روی كره زمین بودند كه هیچچیزی نمیتوانست مانع خرابكاریشان بشود. «برادران ماركس» با هر قاعده و قانونی میجنگیدند و با شلوغ كاری، نظم محیط را برهم میزدند. آنها با چهره خاصشان میتوانستند درباره فاشیسم، دیكتاتوری، میهنپرستی و… فیلم بسازند و از موسیلینی تا مدیران كمپانی وارنر را دست بیندازند.
در بین آثارشان فیلمهایی هست كه شوخیها و شلوغ كاریهایشان هنوز هم دستاول و بینظیر به نظر میرسد. «شبی در كازابلانكا» یكی از همین فیلمهاست كه بعد از 62 سال هنوز هم سرپا به نظر میرسد. اینجا هم با همان چهرههای تیپیك روبهروییم. سه برادری كه البته در قصه نسبتی با هم ندارند. ماجرا از وقتی شروع میشود كه متوجه میشویم گنجی در «هتل كازابلانكا» پنهان شده و یك افسر نازی دنبال آن است و میخواهد با كشتن مدیران هتل، خودش این پُست را بهدست بیاورد و به گنج پنهان برسد.
اما سرمایهگذاران به فكر كسی میافتند كه هتلی را در دل كویر اداره میكند. گروچو همان آدمی است كه به هتل كازابلانكا میآید تا آنجا را اداره كند. اما ورود او یعنی آغاز هرجومرج. در همان آغاز كار، گروچو میگوید: «… كار من اینه كه شماره تمام اتاقها رو عوض كنم.» و یكی از كارمندانش میپرسد: «ولی اونوقت مهمون ها همه به اتاقهای عوضی میرن. به قروقاطی شدنش فكر كردین؟» و گروچو جواب میدهد: «آره، ولی به بامزگیاش فكر كردی؟» مجموعه این دیالوگها كلید ورود به دنیای غریب آن هاست.
آنها بامزگی و شوخی و خرابكاری را بر همه چیز ترجیح میدهند و تماشاگرشان را در معرض اتفاقات غیرقابل وصف و دیوانهوار میگذارند. آنها خودشان نیروی تهدیدگری بودند كه هیچ چیزی نمیتوانست آنها را وادار به فرار كند یا حتی باعث لكنت در گفتارشان شود. تنها خودشان بودند كه در برابر حركات بیپروایشان كم میآوردند و تسلیم میشدند. گروچو با آن قیافه حقبهجانب و مدلِ سبیلِ نقاشی شده و سیگار برگی كه همیشه گوشه لبش است، مغز متفكری است كه اصولا درباره هر موضوعی حرف میزند و حاضرجوابی میكند.
چیكو هم یك نابغه در بازیهای كلامی است و نمیشود در ساخت اصطلاحات و تشبیهات در برابرش مقاوت كرد و با او كلكل كرد. اما این هارپو ست كه بدون دیالوگ، با انجام اعمال جنونآمیز و البته نبوغآمیز، اغلب راهحل ارائه میكند و در این میان بیش از همه هم به فضا آسیب میرساند! اوست كه نبض طنز و كارهای خندهدار را در دست دارد و میتواند هر جا دلش خواست شوخیهای بیپایانش را آغاز كند. هارپو در بین برادران ماركس، پدیدهای است كه به راحتی میتواند در هر لحظه و صحنهای آشوب به پا كند. به همین جهت هم تمركز داستان بر اوست.
«شبی در كازابلانكا» جزو شاهكارهای آنها نیست. اما تمام موتیفهای برادران ماركس را در خود دارد. در سال 1946، كمپانیها به قابلیت غیرقابل مهار بودن آنها پی برده بودند و به همین دلیل دیگر قید استفاده از كارگردانهای با تجربه آثار كمدی برای فیلمهای آنها را زده بودند. برادران ماركس بیشتر نیازمند اپراتوری بودند كه پشت دوربین بماند و حواسش به تجهیزات و آدمهای دیگر باشد. در این فیلم هم با اینكه فیلمنامهنویسانی با آنها همكاری داشتهاند، اما این گروچو است كه بخش عمدهای از شوخیهای فیلم را نوشته و طبق عادت همیشگی، هارپو را پررنگتر كرده است.
در آن سالها كمپانی برادران وارنر، گروچو را به خاطر استفاده از فیلم محبوب استودیو، «كازابلانكا»، تهدید به شكایت و دریافت غرامت میكنند. اما این دلیلی میشود تا یكی از كمیكترین نامهنگاریهای تاریخ رخ دهد. گروچو در جواب آنها، كمپانی را تهدید میكند كه به خاطر استفاده از عنوان «برادر» در نام شركتشان میخواهد ادعای غرامت كند. گروچو در این نامه می نویسد:
«انگار راه های زیادی برای تصاحب یک شهر هست. مثلا من تا همین چند روز پیش که می خواستیم این فیلم را بسازیم اصلا نمی دانستم شهر کازابلانکا انحصارا متعلق به برادران وارنر است... من متوجه دلیل این رفتار شما نمی شوم... من مطمئنم حتی یک بیننده متوسط سینما هم می تواند تفاوت اینگرید برگمان و هارپو را تشخیص دهد. نمی دانم من هم می توانم یا نه؛ اما بدم نمی آید یک بار امتحان کنم.
... شما ادعا می کنید مالک کازابلانکا هستید و هیچ کس بدون اجازه شما نمی تواند از این اسم استفاده کند. «برادران وارنر» چطور؟ آیا مالک آن هم هستید؟ شما احتمالا حق دارید از اسم وارنر استفاده کنید، اما «برادران» چی؟ ما مدتها پیش از شما رسما برادر بوده ایم، حتی پیش از آنکه برادران دیگری باشند؛ برادران اسمیت، برادران کارامازوف ...
و تو جک، فکر می کنی اسمت هم انحصاری است؟ البته که نیست. همین الان دو تا جک یادم هست که قبل از تو بودند - جک و لوبیای سحرآمیز، و جک قاتل سریالی لندن، که در آن روزگار برای خودش کسی بود...»
عمل دیوانهواری كه باعث میشود شركت برادران وارنر هم بفهمند با آدمهای ساده و اتوكشیدهای روبهرو نیستند. آنها ناامیدانه از برادران مارکس می خواهند لااقل طرح اولیه فیلم را برایشان تشریح کنند. و گروچو در جواب فیلمنامه ای کاملا تمسخرآمیز می فرستد تا برادران وارنر خشمگین و بکلی ناامید شوند. ستایش دیوانهوار آنها از بینظمی، نشانهای از انتقاد به رفتار و كردار مردم نبود. آنها هیچگاه منتقد روابط و اینگونه پُزهای روشنفكری نبودند. شوخی برای آنها تنها برای خنده بود و آنها ترجیح میدادند تماشاگرشان را از خنده رودهبُر كنند تا پندهای اخلاقی و حرفهای عجیب بزنند.
میگویند سالوادور دالی گمان میكرد آنها بهترین كاراكترها برای حمله به دنیای بورژوازی و قاعدهمند هستند. برای همین سراغشان رفت تا در فیلمی با آنها همكاری كند. حرفهای گروچو و حركات هارپو آنقدر عجیب بود كه سالوادور دالی از دستشان فرار كرد و با همه دیوانهبازی خودش در برابر آنها تسلیم شد. آنها نابغههای دیوانهای بودند كه میخواستند در دنیایی پر از هرجومرج زندگی كنند و به هر رابطه و رفتاری بخندند. برای برادران ماركس دنیای واقعی جای خندهداری بود. /شهروند امروز
در بین آثارشان فیلمهایی هست كه شوخیها و شلوغ كاریهایشان هنوز هم دستاول و بینظیر به نظر میرسد. «شبی در كازابلانكا» یكی از همین فیلمهاست كه بعد از 62 سال هنوز هم سرپا به نظر میرسد. اینجا هم با همان چهرههای تیپیك روبهروییم. سه برادری كه البته در قصه نسبتی با هم ندارند. ماجرا از وقتی شروع میشود كه متوجه میشویم گنجی در «هتل كازابلانكا» پنهان شده و یك افسر نازی دنبال آن است و میخواهد با كشتن مدیران هتل، خودش این پُست را بهدست بیاورد و به گنج پنهان برسد.

اما سرمایهگذاران به فكر كسی میافتند كه هتلی را در دل كویر اداره میكند. گروچو همان آدمی است كه به هتل كازابلانكا میآید تا آنجا را اداره كند. اما ورود او یعنی آغاز هرجومرج. در همان آغاز كار، گروچو میگوید: «… كار من اینه كه شماره تمام اتاقها رو عوض كنم.» و یكی از كارمندانش میپرسد: «ولی اونوقت مهمون ها همه به اتاقهای عوضی میرن. به قروقاطی شدنش فكر كردین؟» و گروچو جواب میدهد: «آره، ولی به بامزگیاش فكر كردی؟» مجموعه این دیالوگها كلید ورود به دنیای غریب آن هاست.
آنها بامزگی و شوخی و خرابكاری را بر همه چیز ترجیح میدهند و تماشاگرشان را در معرض اتفاقات غیرقابل وصف و دیوانهوار میگذارند. آنها خودشان نیروی تهدیدگری بودند كه هیچ چیزی نمیتوانست آنها را وادار به فرار كند یا حتی باعث لكنت در گفتارشان شود. تنها خودشان بودند كه در برابر حركات بیپروایشان كم میآوردند و تسلیم میشدند. گروچو با آن قیافه حقبهجانب و مدلِ سبیلِ نقاشی شده و سیگار برگی كه همیشه گوشه لبش است، مغز متفكری است كه اصولا درباره هر موضوعی حرف میزند و حاضرجوابی میكند.

چیكو هم یك نابغه در بازیهای كلامی است و نمیشود در ساخت اصطلاحات و تشبیهات در برابرش مقاوت كرد و با او كلكل كرد. اما این هارپو ست كه بدون دیالوگ، با انجام اعمال جنونآمیز و البته نبوغآمیز، اغلب راهحل ارائه میكند و در این میان بیش از همه هم به فضا آسیب میرساند! اوست كه نبض طنز و كارهای خندهدار را در دست دارد و میتواند هر جا دلش خواست شوخیهای بیپایانش را آغاز كند. هارپو در بین برادران ماركس، پدیدهای است كه به راحتی میتواند در هر لحظه و صحنهای آشوب به پا كند. به همین جهت هم تمركز داستان بر اوست.
«شبی در كازابلانكا» جزو شاهكارهای آنها نیست. اما تمام موتیفهای برادران ماركس را در خود دارد. در سال 1946، كمپانیها به قابلیت غیرقابل مهار بودن آنها پی برده بودند و به همین دلیل دیگر قید استفاده از كارگردانهای با تجربه آثار كمدی برای فیلمهای آنها را زده بودند. برادران ماركس بیشتر نیازمند اپراتوری بودند كه پشت دوربین بماند و حواسش به تجهیزات و آدمهای دیگر باشد. در این فیلم هم با اینكه فیلمنامهنویسانی با آنها همكاری داشتهاند، اما این گروچو است كه بخش عمدهای از شوخیهای فیلم را نوشته و طبق عادت همیشگی، هارپو را پررنگتر كرده است.
در آن سالها كمپانی برادران وارنر، گروچو را به خاطر استفاده از فیلم محبوب استودیو، «كازابلانكا»، تهدید به شكایت و دریافت غرامت میكنند. اما این دلیلی میشود تا یكی از كمیكترین نامهنگاریهای تاریخ رخ دهد. گروچو در جواب آنها، كمپانی را تهدید میكند كه به خاطر استفاده از عنوان «برادر» در نام شركتشان میخواهد ادعای غرامت كند. گروچو در این نامه می نویسد:

«انگار راه های زیادی برای تصاحب یک شهر هست. مثلا من تا همین چند روز پیش که می خواستیم این فیلم را بسازیم اصلا نمی دانستم شهر کازابلانکا انحصارا متعلق به برادران وارنر است... من متوجه دلیل این رفتار شما نمی شوم... من مطمئنم حتی یک بیننده متوسط سینما هم می تواند تفاوت اینگرید برگمان و هارپو را تشخیص دهد. نمی دانم من هم می توانم یا نه؛ اما بدم نمی آید یک بار امتحان کنم.
... شما ادعا می کنید مالک کازابلانکا هستید و هیچ کس بدون اجازه شما نمی تواند از این اسم استفاده کند. «برادران وارنر» چطور؟ آیا مالک آن هم هستید؟ شما احتمالا حق دارید از اسم وارنر استفاده کنید، اما «برادران» چی؟ ما مدتها پیش از شما رسما برادر بوده ایم، حتی پیش از آنکه برادران دیگری باشند؛ برادران اسمیت، برادران کارامازوف ...
و تو جک، فکر می کنی اسمت هم انحصاری است؟ البته که نیست. همین الان دو تا جک یادم هست که قبل از تو بودند - جک و لوبیای سحرآمیز، و جک قاتل سریالی لندن، که در آن روزگار برای خودش کسی بود...»

عمل دیوانهواری كه باعث میشود شركت برادران وارنر هم بفهمند با آدمهای ساده و اتوكشیدهای روبهرو نیستند. آنها ناامیدانه از برادران مارکس می خواهند لااقل طرح اولیه فیلم را برایشان تشریح کنند. و گروچو در جواب فیلمنامه ای کاملا تمسخرآمیز می فرستد تا برادران وارنر خشمگین و بکلی ناامید شوند. ستایش دیوانهوار آنها از بینظمی، نشانهای از انتقاد به رفتار و كردار مردم نبود. آنها هیچگاه منتقد روابط و اینگونه پُزهای روشنفكری نبودند. شوخی برای آنها تنها برای خنده بود و آنها ترجیح میدادند تماشاگرشان را از خنده رودهبُر كنند تا پندهای اخلاقی و حرفهای عجیب بزنند.
میگویند سالوادور دالی گمان میكرد آنها بهترین كاراكترها برای حمله به دنیای بورژوازی و قاعدهمند هستند. برای همین سراغشان رفت تا در فیلمی با آنها همكاری كند. حرفهای گروچو و حركات هارپو آنقدر عجیب بود كه سالوادور دالی از دستشان فرار كرد و با همه دیوانهبازی خودش در برابر آنها تسلیم شد. آنها نابغههای دیوانهای بودند كه میخواستند در دنیایی پر از هرجومرج زندگی كنند و به هر رابطه و رفتاری بخندند. برای برادران ماركس دنیای واقعی جای خندهداری بود. /شهروند امروز