یادنامه سیمین دانشور در شبی به یادماندنی رو نمایی شد
در مراسم رونمایی از کتاب «بی سرو سیمین» ـ یادنامه سیمین دانشور که به کوشش سیدجواد میرهاشمی تدوین شده ـ خیلی از نویسندگان و شاعران در منزل این زوج فقید گردهم آمده بودند. حرف و نقل های زیادی مطرح شد که مرور خاطره ها بخش پررنگ و جذاب این هم نشینی دلنشین بود.
غلامرضا امامی ، نویسنده و مترجم ادبی: دانشور در تمام زندگیاش تنها خودش بود، دکان دونبش باز نکرد و حرمت آلقلم را پاس داشت و تنها سخن از صدق زد. زیبا زیست و زیبایی را برای همه خواست و در یک کلام به سوگندش با قلم عمل کرد و حتی آخرین سخنش را همصدا با اولین سوره قرآن، «خواندن» قرار داد.
سیمین همیشه همراه جلال بود اما آن دو هیچ تاثیری بر یکدیگر نداشتند. با این حال آخرین دستنوشتههای همدیگر را میخواندند و حتی شرط ازدواج جلال با سیمین این بود که او تا آخر عمر دانشور بماند و نه اینکه آل احمد بشود.
جواد مجابی شاعر و نویسنده : این دو همیشه با هم در مجامع فرهنگی ظاهر میشدند. با وجود اینکه در جامعه روشنفکری آن زمان چنین رسمی وجود نداشت اما آن دو برخلاف سنت، همیشه با هم روزهای دوشنبه به کافه فیروز میآمدند و این به معنی شان و منزلتی بود که آلاحمد برای همسرش قائل بود. آن موقع من در روزنامه اطلاعات کار میکردم اما به خاطر وابستگی آن به دولت تا یک سال با اسم مستعار در آن مطلب مینوشتم. روزی به آلاحمد گفتم که اینگونه کار کردن اذیتم میکند و از سویی کار مطبوعاتی را دوست دارم و نمیدانم و چه کار باید بکنم؟ او به من گفت: مهم نیست در کجا کار میکنی. مهم این است که چقدر میتوانی درست حرف بزنی. تا زمانی که توانستی درست حرف بزنی، کارت را رها نکن.
وقتی آلاحمد کتاب نفرین زمین را منتشر کرد، سردبیر روزنامه (اطلاعات) از من خواست با او مصاحبهای داشته باشم چون جلال تا آن روز اصلاً تن به مصاحبه نمیداد. من به او گفتم که شما مصاحبه او را منتشر نخواهید کرد اما به هر شکل به این کار مجبور شدم. آلاحمد را در کافه فیروز پیدا کردم. یادم هست که عادت داشت به شدت بر کار شاگردانش نظارت کند و آن روز هم با دقت مشغول بررسی آثار آنها بود. به او ماجرا را گفتم و پذیرفت. با همراهی محمدعلی سپانلو مصاحبه شروع شد و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به ما افزوده شدند و بحث به موضوعات سیاسی کشید. آلاحمد با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت: میخواهند تا سال 2000 در این مملکت تعداد دهات را از 10 هزار به 2 هزار برسانند و این قتل عام بزرگ سنتهای ایرانی است.... ناگهان دانشور بلند شد و با بغض گفت: او را رها کنید. چرا وادارش میکنید چنین حرفهایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست. و گفتگو قطع شد. من البته متن مصاحبه را به روزنامه بردم و همانطور که فکر میکردم از چاپ آن سر باز زدند و بعدها در سال 56 آن را در نشریه چاپار منتشر کردم.
محمد بقایی ماکان، نویسنده: یادم هست در دوران لیسانس در دانشگاه تهران او را میدیدم که مانند مادری با دانشجویانش صحبت کرد تا جایی که من برای بار نخست فکر کردم او خودش نیز دانشجوست. بار دیگر او را در راهروهای رادیو در میدان ارگ دیدم که روی زمین نشسته است. خواستم برای او صندلی بیاورم که گفت «همه ما از خاکیم و باید به آن بازگردیم» بارها در مسیر شمیران او را میدیدم که در صف اتوبوس ایستاده است. من اصلاً فکر نمیکردم که چنین اخلاقی داشته باشد و در نتیجه همین رفتارهایش بود که به این نتیجه رسیدم که او بانویی است که دوست دارد با مردم باشد و بعدها همین موضوع را در آثارش نیز دیدم.
احمدرضا احمدی ، شاعر: به اعتقاد من، سیمین دانشور انسانی باذکاوت، شجاع و خلاق بود. در سالهای پس از انشعاب خلیل ملکی و آل احمد، توهینها و بیاحترامیها و تهمتهای بسیاری از طرف حزب توده به آل احمد و همسرش وارد شد، اما آنها خم به ابرو نمیآوردند.
در هر مجلسی که صحبت از جلال و سیمین می شود، خاطرات ناگفته جذابی به گوش می رسد. جلال آل احمد و سیمین دانشور چندین دهه بر تارک ادبیات این مرز و بوم درخشیده اند و به اندازه یک مثنوی خاطره باقی گذاشته اند.
در مراسم رونمایی از کتاب «بی سرو سیمین» ـ یادنامه سیمین دانشور که به کوشش سیدجواد میرهاشمی تدوین شده ـ خیلی از نویسندگان و شاعران در منزل این زوج فقید گردهم آمده بودند. حرف و نقل های زیادی مطرح شد که مرور خاطره ها بخش پررنگ و جذاب این هم نشینی دلنشین بود.
غلامرضا امامی ، نویسنده و مترجم ادبی: دانشور در تمام زندگیاش تنها خودش بود، دکان دونبش باز نکرد و حرمت آلقلم را پاس داشت و تنها سخن از صدق زد. زیبا زیست و زیبایی را برای همه خواست و در یک کلام به سوگندش با قلم عمل کرد و حتی آخرین سخنش را همصدا با اولین سوره قرآن، «خواندن» قرار داد.
سیمین همیشه همراه جلال بود اما آن دو هیچ تاثیری بر یکدیگر نداشتند. با این حال آخرین دستنوشتههای همدیگر را میخواندند و حتی شرط ازدواج جلال با سیمین این بود که او تا آخر عمر دانشور بماند و نه اینکه آل احمد بشود.
جواد مجابی شاعر و نویسنده : این دو همیشه با هم در مجامع فرهنگی ظاهر میشدند. با وجود اینکه در جامعه روشنفکری آن زمان چنین رسمی وجود نداشت اما آن دو برخلاف سنت، همیشه با هم روزهای دوشنبه به کافه فیروز میآمدند و این به معنی شان و منزلتی بود که آلاحمد برای همسرش قائل بود. آن موقع من در روزنامه اطلاعات کار میکردم اما به خاطر وابستگی آن به دولت تا یک سال با اسم مستعار در آن مطلب مینوشتم. روزی به آلاحمد گفتم که اینگونه کار کردن اذیتم میکند و از سویی کار مطبوعاتی را دوست دارم و نمیدانم و چه کار باید بکنم؟ او به من گفت: مهم نیست در کجا کار میکنی. مهم این است که چقدر میتوانی درست حرف بزنی. تا زمانی که توانستی درست حرف بزنی، کارت را رها نکن.
وقتی آلاحمد کتاب نفرین زمین را منتشر کرد، سردبیر روزنامه (اطلاعات) از من خواست با او مصاحبهای داشته باشم چون جلال تا آن روز اصلاً تن به مصاحبه نمیداد. من به او گفتم که شما مصاحبه او را منتشر نخواهید کرد اما به هر شکل به این کار مجبور شدم. آلاحمد را در کافه فیروز پیدا کردم. یادم هست که عادت داشت به شدت بر کار شاگردانش نظارت کند و آن روز هم با دقت مشغول بررسی آثار آنها بود. به او ماجرا را گفتم و پذیرفت. با همراهی محمدعلی سپانلو مصاحبه شروع شد و رفته رفته تعدادی دیگری نیز به ما افزوده شدند و بحث به موضوعات سیاسی کشید. آلاحمد با صدای بلند شروع به انتقاد از حکومت کرد و گفت: میخواهند تا سال 2000 در این مملکت تعداد دهات را از 10 هزار به 2 هزار برسانند و این قتل عام بزرگ سنتهای ایرانی است.... ناگهان دانشور بلند شد و با بغض گفت: او را رها کنید. چرا وادارش میکنید چنین حرفهایی را در جمع عمومی بزند؟ به صلاحش نیست. و گفتگو قطع شد. من البته متن مصاحبه را به روزنامه بردم و همانطور که فکر میکردم از چاپ آن سر باز زدند و بعدها در سال 56 آن را در نشریه چاپار منتشر کردم.
سیمین همیشه همراه جلال بود اما آن دو هیچ تاثیری بر یکدیگر نداشتند. با این حال آخرین دستنوشتههای همدیگر را میخواندند و حتی شرط ازدواج جلال با سیمین این بود که او تا آخر عمر دانشور بماند و نه اینکه آل احمد بشود
محمد بقایی ماکان، نویسنده: یادم هست در دوران لیسانس در دانشگاه تهران او را میدیدم که مانند مادری با دانشجویانش صحبت کرد تا جایی که من برای بار نخست فکر کردم او خودش نیز دانشجوست. بار دیگر او را در راهروهای رادیو در میدان ارگ دیدم که روی زمین نشسته است. خواستم برای او صندلی بیاورم که گفت «همه ما از خاکیم و باید به آن بازگردیم» بارها در مسیر شمیران او را میدیدم که در صف اتوبوس ایستاده است. من اصلاً فکر نمیکردم که چنین اخلاقی داشته باشد و در نتیجه همین رفتارهایش بود که به این نتیجه رسیدم که او بانویی است که دوست دارد با مردم باشد و بعدها همین موضوع را در آثارش نیز دیدم.
احمدرضا احمدی ، شاعر: به اعتقاد من، سیمین دانشور انسانی باذکاوت، شجاع و خلاق بود. در سالهای پس از انشعاب خلیل ملکی و آل احمد، توهینها و بیاحترامیها و تهمتهای بسیاری از طرف حزب توده به آل احمد و همسرش وارد شد، اما آنها خم به ابرو نمیآوردند.