04-01-2016، 13:12
غایب بزرگ شعر 80
«چهار پاره» همچنان غایب بزرگ شعر دهه هشتاد بود [حضورش در حوزه شعر کودک و نوجوان که اساساً مقوله دیگری است دال بر حیات آن در صحنه ادبی ژانری دیگر یعنی ادبیات بزرگسال نیست] آیا ظرفیتهای این قالب ادبی به اتمام رسیده در دهههای سی و چهل حتی «تغزلگرایان پیشنهاددهنده» هم دیگر تمایلی برای زنده کردن آن، از خود نشان نمیدهند. از یاد نبریم که «چهار پاره» چه در شعر نیما و چه پس از آن، توانسته آثاری به یاد ماندنی را در صحنه ادبیات مدرن ما به یادگار بگذارد. قابلیتهای این قالب، هنوز به طور کامل، کشف نشده، مطمئناً با نگاهی دیگر و لحاظ کردن تحولاتی که در 30 ساله اخیر در «غزل» شاهدش بودیم، میتوان به دستاوردهای غافلگیرکنندهای رسید.
ارثیهای که باید حفظش کرد
دلیل دوری گزیدن نسل جدید شاعران از شعر نیمایی چیست؟ آیا دستیابی به «شهود» [چه در «زبان» چه در «جهان»] در دل «عروض نو» تا به این حد مشکل است؟ یا جوانان، قدرت فراوری از زبانهای پیشنهادی در دهههای پیشین را ندارند؟ به هر حال، علت، هر چه باشد حاصلاش تقلیل شاعران نیماییگو در دهه هشتاد بوده. این ریزش را البته در دهههای شصت و هفتاد هم شاهد بودیم. گاه از سوی شاعرانی که شعرشان، ملاک و معیار تمیز اثری موفق از اثری ناموفق، در این حوزه بوده و هست. به گمانم دهه نود میتواند دههای مناسب در باب بازاندیشی در این مقوله باشد منتها یادمان نرود که در وهله نخست، مخاطبان دهه نود را باید در مدارس، با خوانش «وزن عروضی» [چه کلاسیک چه نو] آشنا کنیم.
شعرهای سهل در دستگاه تکثیر!
روزگاری بود - در دهههای پیشین – که آرزویمان این بود شاعران نوگرا، به جای پیچاندن لقمه دور سر و بعد به دهان بردنش، طوری بسرایند که طبیعیترین حالت ممکن در «زبان» باشد.
در سالهای نخست دهه هشتاد به نظر میرسید داریم به این آرزو نزدیک میشویم اما بعد مشخص شد که شاعران این نسل، مشغول افتادن از آن سر باماند و «اقلگرایی در شهود» را با «پرهیز از مبهمگویی شاعرانه» اشتباه گرفتهاند و شعرها، ابتدا در کاربرد «زبان» و «جهاننگری» شدند. مثل هم [انگار همه را یک نفر گفته باشد] بعد، کار به جایی رسید که تصاویر و توصیفات هم مثل هم شدند! «دستگاه تکثیر» بدجور به شعر هشتاد آسیب زد.
دیگر چیزی نمانده به اتمام دهه هشتاد شمسی و از آنجا که شصت سالی است شعر ایران، ده سال به ده سال مورد بازنگری قرار میگیرد و اغلب، رخت عوض میکند بهتر است نگاهی گذرا داشته باشیم به دستاوردهای شعر این دهه در حوزههای مختلف. شعر این دهه را همچون دهههای پیشین، میشود به دو گروه کلی کلاسیک کاران و نوگرایان [با توجه به «قالب شعری» آثارشان] تقسیمبندی کرد. کلاسیککاران، به دلیل تغییرات دههای از زمان مشروطه به اینسو، تنوع بیشتری در آثار خود دارند و نوگرایان، اغلب در چند رویکرد مشخص و معدود، آثارشان طبقهبندی میشود.
پرسابقهترین نحله «کلاسیکگویی»، در این دهه هم، همچنان بر سر دلمشغولیهایش پای فشرد. این نحله که «بازتولید» «زبان»های شناخته شده استادان سبک عراقی را [متأثر از «سبک و سیاق بازگشت ادبی»] پیشه کرده، نه تنها حاصلی بیش از «استقبال»،در غزلیات یا قصاید خود نداشت که به «اجرا»ی نوآورانه مضامین کهن هم نه التزام داشت نه اعتقاد. در این آثار، همچنان، تیشه در بیستون و پیرهن در کنعان و پیرخرابات در کوی رندی، مشغول تقلید از آثار سعدی و حافظ و مولانا بودند و «زمان»، توقفی چند قرنی را در این آثار سپری میکرد.
گاهی هم که شاعران این نحله، به «زمانه» اشارتی داشتند، آن اشاره در انبوه روایات و نشانههای غیرمرتبط هزار ساله، به استعارهای غیرقابل درک و محتاج حضور شاعر [برای معنی کردن اثرش] بدل میشود. این گروه از شاعران، در این دهه هم از حمایت انجمنهای ادبی پرسابقه برخوردار بودند [و انتظار میرود که این روند، لااقل چند دهه دیگر هم تداوم یابد!] اما کلاسیکگرایان دیگر که میتوان آنان را به این گروهها تقسیم کرد: هندیگویان متأثر آثار شاعران متقدم این سبک، شعر صریحگویان ادامه شعر مشروطه، تغزلگرایان پیشنهاد دهنده اما همچنان در بند کاربردهای کلاسیک مضامین هزارساله، هندیگویان پیشنهاد دهنده،«غزل نو» ییها، گویندگان غزل انقلاب، گویندگان غزل فرم و غزل پست مدرن، هر یک، مسیرهای پرفراز و نشیبی را [از سکون تا پیشروی قابل توجه به سمت تسخیر اذهان مخاطبان عام و خاص] پیمودند.
دو گروه نخست، با دو سطح کیفی کاملاً متمایز [شعر مشروطه کلاً به سمت توضیحگرایی و نثرگونگی در دل وزن عروضی متمایل است] در اقلیت بودند و چیزی هم البته بر گذشته ادبی خود نیفزودند.
گروه سوم، توانستند برخی از شاعران نسل جدید را به خود و روششان متمایل کنند اما بیشترین نمودشان را در آثار اینترنتی ایرانیان خارج از کشور شاهد بودیم که به این طریق میخواستند هم ارتباط فرهنگیشان را با زبان فارسی حفظ کنند و هم «فرهنگ زمینی» غربی را با رویکردهای آسمانی شعر کهن بر سر میز مذاکره بنشانند، توافقی که در دهه 80 مشکلتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید! پنج گروه بعدی، فعالیت چشمگیری را از خود به نمایش گذاشتند و در این دهه، گویی تولدی دوباره داشتند [مگر غزل پست مدرن که تولدش در همین دهه بود] بازده ادبی این پنج گروه هم توانست به جذب شاعران نسل تازه بینجامد و هم مخاطبان متعلق به این نسل را مشتاق پیگیری کند.
چهرههای قدیمیتر این نحلهها هم [باز غزل پست مدرن را باید استثنا دانست] به کیفیت بیش از پیش اندیشیدند عموماً. [خب، همیشه استثنا وجود دارد.] نوگرایان البته با تنوعی کمتر هم دچار ریزش شدند نسبت به دهههای پیشین و هم از ارائه پیشنهادهای تازه برای این دهه بازماندند. شعر نیمایی نه تنها به رکود که به بنبست رسید و شعر سپید همچنان زیر سایه «شعر منثور» مغفول ماند تا «شعر منثورگویان نوآمده» که خود را بینیاز از آموختن وزن عروضی میدیدند، نام «شعر سپیدگو» بر خود نهند. [شعر سپید حاصل تقاطع وزن عروضی و موسیقی عادی کلام است و اغلب، محتاج جناسها و گاه قوافی و ردیفهای جاندار. در حالی که شعر منثور حداکثر از موسیقی کلامی حاصل از خوانش برخوردار است و به شکل مکتوب اکثراً فاقد هویت موسیقایی] در این میان، مبهمگویان، پیچیدهگویان، استعارهگرایان و حتی «سهل و ممتنعگویان» پشت در این دهه ماندند تا «سهلنویسان» و «یک بار مصرف نویسان» حرف نخست را بزنند. کار بدانجا پیش رفت که در نیمههای این دهه، بازگشت دوبارهای داشتیم به سهلانگارانه نویسی؛ با این همه نباید از یاد برد که یکدستنویسی در این دهه موجب شد که یک «حداقل کیفیت عمومی» را در آن شاهد باشیم؛ حداقل کیفیتی که در سبک بازگشت هم خود را به رخ میکشید! [و این یعنی، ما محتاج بازنگری در شعر نوی پارسی هستیم!]
«چهار پاره» همچنان غایب بزرگ شعر دهه هشتاد بود [حضورش در حوزه شعر کودک و نوجوان که اساساً مقوله دیگری است دال بر حیات آن در صحنه ادبی ژانری دیگر یعنی ادبیات بزرگسال نیست] آیا ظرفیتهای این قالب ادبی به اتمام رسیده در دهههای سی و چهل حتی «تغزلگرایان پیشنهاددهنده» هم دیگر تمایلی برای زنده کردن آن، از خود نشان نمیدهند. از یاد نبریم که «چهار پاره» چه در شعر نیما و چه پس از آن، توانسته آثاری به یاد ماندنی را در صحنه ادبیات مدرن ما به یادگار بگذارد. قابلیتهای این قالب، هنوز به طور کامل، کشف نشده، مطمئناً با نگاهی دیگر و لحاظ کردن تحولاتی که در 30 ساله اخیر در «غزل» شاهدش بودیم، میتوان به دستاوردهای غافلگیرکنندهای رسید.
ارثیهای که باید حفظش کرد
دلیل دوری گزیدن نسل جدید شاعران از شعر نیمایی چیست؟ آیا دستیابی به «شهود» [چه در «زبان» چه در «جهان»] در دل «عروض نو» تا به این حد مشکل است؟ یا جوانان، قدرت فراوری از زبانهای پیشنهادی در دهههای پیشین را ندارند؟ به هر حال، علت، هر چه باشد حاصلاش تقلیل شاعران نیماییگو در دهه هشتاد بوده. این ریزش را البته در دهههای شصت و هفتاد هم شاهد بودیم. گاه از سوی شاعرانی که شعرشان، ملاک و معیار تمیز اثری موفق از اثری ناموفق، در این حوزه بوده و هست. به گمانم دهه نود میتواند دههای مناسب در باب بازاندیشی در این مقوله باشد منتها یادمان نرود که در وهله نخست، مخاطبان دهه نود را باید در مدارس، با خوانش «وزن عروضی» [چه کلاسیک چه نو] آشنا کنیم.
شعرهای سهل در دستگاه تکثیر!
روزگاری بود - در دهههای پیشین – که آرزویمان این بود شاعران نوگرا، به جای پیچاندن لقمه دور سر و بعد به دهان بردنش، طوری بسرایند که طبیعیترین حالت ممکن در «زبان» باشد.
در سالهای نخست دهه هشتاد به نظر میرسید داریم به این آرزو نزدیک میشویم اما بعد مشخص شد که شاعران این نسل، مشغول افتادن از آن سر باماند و «اقلگرایی در شهود» را با «پرهیز از مبهمگویی شاعرانه» اشتباه گرفتهاند و شعرها، ابتدا در کاربرد «زبان» و «جهاننگری» شدند. مثل هم [انگار همه را یک نفر گفته باشد] بعد، کار به جایی رسید که تصاویر و توصیفات هم مثل هم شدند! «دستگاه تکثیر» بدجور به شعر هشتاد آسیب زد.
دیگر چیزی نمانده به اتمام دهه هشتاد شمسی و از آنجا که شصت سالی است شعر ایران، ده سال به ده سال مورد بازنگری قرار میگیرد و اغلب، رخت عوض میکند بهتر است نگاهی گذرا داشته باشیم به دستاوردهای شعر این دهه در حوزههای مختلف. شعر این دهه را همچون دهههای پیشین، میشود به دو گروه کلی کلاسیک کاران و نوگرایان [با توجه به «قالب شعری» آثارشان] تقسیمبندی کرد. کلاسیککاران، به دلیل تغییرات دههای از زمان مشروطه به اینسو، تنوع بیشتری در آثار خود دارند و نوگرایان، اغلب در چند رویکرد مشخص و معدود، آثارشان طبقهبندی میشود.
پرسابقهترین نحله «کلاسیکگویی»، در این دهه هم، همچنان بر سر دلمشغولیهایش پای فشرد. این نحله که «بازتولید» «زبان»های شناخته شده استادان سبک عراقی را [متأثر از «سبک و سیاق بازگشت ادبی»] پیشه کرده، نه تنها حاصلی بیش از «استقبال»،در غزلیات یا قصاید خود نداشت که به «اجرا»ی نوآورانه مضامین کهن هم نه التزام داشت نه اعتقاد. در این آثار، همچنان، تیشه در بیستون و پیرهن در کنعان و پیرخرابات در کوی رندی، مشغول تقلید از آثار سعدی و حافظ و مولانا بودند و «زمان»، توقفی چند قرنی را در این آثار سپری میکرد.
گاهی هم که شاعران این نحله، به «زمانه» اشارتی داشتند، آن اشاره در انبوه روایات و نشانههای غیرمرتبط هزار ساله، به استعارهای غیرقابل درک و محتاج حضور شاعر [برای معنی کردن اثرش] بدل میشود. این گروه از شاعران، در این دهه هم از حمایت انجمنهای ادبی پرسابقه برخوردار بودند [و انتظار میرود که این روند، لااقل چند دهه دیگر هم تداوم یابد!] اما کلاسیکگرایان دیگر که میتوان آنان را به این گروهها تقسیم کرد: هندیگویان متأثر آثار شاعران متقدم این سبک، شعر صریحگویان ادامه شعر مشروطه، تغزلگرایان پیشنهاد دهنده اما همچنان در بند کاربردهای کلاسیک مضامین هزارساله، هندیگویان پیشنهاد دهنده،«غزل نو» ییها، گویندگان غزل انقلاب، گویندگان غزل فرم و غزل پست مدرن، هر یک، مسیرهای پرفراز و نشیبی را [از سکون تا پیشروی قابل توجه به سمت تسخیر اذهان مخاطبان عام و خاص] پیمودند.
دو گروه نخست، با دو سطح کیفی کاملاً متمایز [شعر مشروطه کلاً به سمت توضیحگرایی و نثرگونگی در دل وزن عروضی متمایل است] در اقلیت بودند و چیزی هم البته بر گذشته ادبی خود نیفزودند.
گروه سوم، توانستند برخی از شاعران نسل جدید را به خود و روششان متمایل کنند اما بیشترین نمودشان را در آثار اینترنتی ایرانیان خارج از کشور شاهد بودیم که به این طریق میخواستند هم ارتباط فرهنگیشان را با زبان فارسی حفظ کنند و هم «فرهنگ زمینی» غربی را با رویکردهای آسمانی شعر کهن بر سر میز مذاکره بنشانند، توافقی که در دهه 80 مشکلتر از هر زمان دیگری به نظر میرسید! پنج گروه بعدی، فعالیت چشمگیری را از خود به نمایش گذاشتند و در این دهه، گویی تولدی دوباره داشتند [مگر غزل پست مدرن که تولدش در همین دهه بود] بازده ادبی این پنج گروه هم توانست به جذب شاعران نسل تازه بینجامد و هم مخاطبان متعلق به این نسل را مشتاق پیگیری کند.
چهرههای قدیمیتر این نحلهها هم [باز غزل پست مدرن را باید استثنا دانست] به کیفیت بیش از پیش اندیشیدند عموماً. [خب، همیشه استثنا وجود دارد.] نوگرایان البته با تنوعی کمتر هم دچار ریزش شدند نسبت به دهههای پیشین و هم از ارائه پیشنهادهای تازه برای این دهه بازماندند. شعر نیمایی نه تنها به رکود که به بنبست رسید و شعر سپید همچنان زیر سایه «شعر منثور» مغفول ماند تا «شعر منثورگویان نوآمده» که خود را بینیاز از آموختن وزن عروضی میدیدند، نام «شعر سپیدگو» بر خود نهند. [شعر سپید حاصل تقاطع وزن عروضی و موسیقی عادی کلام است و اغلب، محتاج جناسها و گاه قوافی و ردیفهای جاندار. در حالی که شعر منثور حداکثر از موسیقی کلامی حاصل از خوانش برخوردار است و به شکل مکتوب اکثراً فاقد هویت موسیقایی] در این میان، مبهمگویان، پیچیدهگویان، استعارهگرایان و حتی «سهل و ممتنعگویان» پشت در این دهه ماندند تا «سهلنویسان» و «یک بار مصرف نویسان» حرف نخست را بزنند. کار بدانجا پیش رفت که در نیمههای این دهه، بازگشت دوبارهای داشتیم به سهلانگارانه نویسی؛ با این همه نباید از یاد برد که یکدستنویسی در این دهه موجب شد که یک «حداقل کیفیت عمومی» را در آن شاهد باشیم؛ حداقل کیفیتی که در سبک بازگشت هم خود را به رخ میکشید! [و این یعنی، ما محتاج بازنگری در شعر نوی پارسی هستیم!]