12-11-2015، 15:22
یکی از جالبترین و پرخواننده ترین این مصاحبهها، پاسخ به یک سوال بودد که خبرنگاران پاریس ریویو در طول سالهای متمادی آن را از نویسندگان مختلف پرسیده بودند: زندگی روزانه خود را چطور سپری میکنید؟ آنچه میخوانید پاسخهای هفت نویسنده بزرگ قرن بیستم به این سوال است
به نظر مارسل پروست ، هنرمند کسی است که برای کشف «من» خویش تلاش می کند و برای شناختنش، به حسهایش وفادار میماند و به برداشت های مستقیم خود از نگرش هایش نیز وفادار میماند. برداشت هایی که حاصل نگاه فردی اش به گذشته خویش بوده است. این چنین است که تمام ادبیات او زندگی شخصی خود اوست، زندگی گذشته و زندگی درونی او. پروست سعی می کند که لایه لایه خود را از دوران کودکی دوباره آغاز نماید. و برای رسیدن به این هدف از حافظه ی «ارادی» و «غیر ارادی» خویش کمک می گیرد. هنرمند نزد او اثر خود را برای گفتن «چیزی» خلق نمی کند، بلکه آن را برای بازگو کردن خویش خلق می کند، می نویسد تا خود را بنویسد. می نگارد تا خود را بنگارد. بیان اوژن دلکروا که یافتن را در حین انجام قابل کشف می داند، بر این مطلب تکیه دارد که هنرمند در حالی که خلق می کند خود را نیز باز می شناسد.
اشاره: نویسندگان بزرگ زندگی روزانه خود را چطور سپری میکنند؟ این مسئله همیشه یکی از سوالهای رسانهها برای جذب مخاطب بودهاست. برای رسانههای فارسی زبان این مسائل قابل درک نیست. اما یکی از افتخارات نشریاتی نظیر «پاریس ریویو» و یا «کایهدو سینما» آرشیو مصاحبهها و مقالاتیست که در طول دههها از بزرگترین نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران جهان تدوین کردهاند. باز نشر این مصاحبهها و یا تجمیع آن مقالات و انتشار آنها در یک مجموعه یکی از منابع درآمد این نشریه است. در بهار سال 2013 این نشریه گزیدهای از این مصاحبهها را بمناسبت شصت سال انتشار «پاریس ریویو» در قالب «مصاحبههای برگزیده موضوعی» منتشر کرد. یکی از جالبترین و پرخواننده ترین این مصاحبهها، پاسخ به یک سوال بودد که خبرنگاران پاریس ریویو در طول سالهای متمادی آن را از نویسندگان مختلف پرسیده بودند: زندگی روزانه خود را چطور سپری میکنید؟ آنچه میخوانید پاسخهای هفت نویسنده بزرگ قرن بیستم به این سوال است که در طول مصاحبههای خود با نشریه پاریس ریویو اعلام کردهاند. این مطلب در ویژهنامه شصتسالگی این نشریه منتشر شده بود. و حال ترجمه فارسی آن برای اولین بار منتشر میشود:
ری برادبری
علاقهی عجیبم، من رو به سمت ماشینتحریرم میکشونه! اصلا شاید بخاطر علاقه ماشین تحریر نویسنده شدم. هرروز این علاقه وادارم میکنه تا 12 ساعت از وقتم رو با اون بگذرونم. البته این وسط ممکنه اتفاقات برنامهریزی نشدهای پیش بیاد. ولی معمولا او اتفاقات هرچقدرهم که اجتناب ناپذیر باشند، نمیتونند من رو از برنامهی اصلی خودم، که نوشتنه منصرف کنند. چرا که یک شخصی توی مغزم مدام به من میگه برو بنویس! …. من هرجایی میتونم کار کنم، من توی اتاق خواب نوشتم. و اصلا زندگی کردم! من بچه که بودم وقتی پدر و مادرم توی اتاق حرف میزدند من توی نشیمن مینوشتم اما این مسئله آزارم میداد. تااینکه جایی رو در زمان تحصیل در یو.سی.ال.ای پیدا کردم که در ازای 30 سنت به شما اجازه میداد، 30 دقیقه تایپ کنید.
ژوان دیدیون
من به ساعتی تنهایی در طول روز احتیاج دارم. معمولا قبل از شام این اتفاق میافتد. و زمانیست کار روزنهام تمام شده! دیگر سعی میکنم خیلی به آن روز فکر نکنم. چون پروندهاش بسته شده. بنابراین سعی میکنم از نوشیدن لذت ببرم. این کار من رو به سمت نوشتن سوق میدهد. میتوانم بگویم این بازه خیلی مهم است. چون حالتی برزخی برای من ایجاد میکند تا ازگرداب روزمرگی فارغ بشم. بعد کار اصلی من شروع میشود: نوشتن در سکوت شب.
اما وقتهایی که در حال نوشتن کاری (قراردادی شده) هستم، اصلا دوست ندارم بیرون بروم یا کسی را برای شام دعوت کنم. چون در اینصورت زمان را بیهوده از دست میدهم. و اگر من زمان نداشته باشم و مجبور به انجام کاری عقب افتاده در روزهای آتی باشم آنکار را بد انجام میدهم. یک مسئله دیگر هم مربوط به زمانیست که به پایان کتاب نزدیک میشوم. در این شرایط ناچارم بیش از هرزمان دیگری با کتاب نزدیکی کنم. چیزی شبیه همخوابگی. در این شرایط کتاب برای من مثل یک آشنا میماند که مرا به خانهاش دعوت میکند تا چیزی را به اتمام برسانیم. ممکن است فکر کنید من دیوانه هستم اما عمیقا باور دارم که کتابی که در دست نوشتن دارم حتی در خواب نیز من را رها نمیکند.
جک کروآک:من نوشتن را با روشن کردن یک شمع شروع میکنم و وقتی کارم تمام شد شمع را خاموش میکنم. این کار برای من شبیه مناسک یه آئین مذهبیست.
جک کروآک
من نوشتن را با روشن کردن یک شمع شروع میکنم و وقتی کارم تمام شد شمع را خاموش میکنم. این کار برای من شبیه مناسک یه آئین مذهبیست (که آن را از یک فیلم فرانسوی در باره جرج فردریش هندل بود آموختم).
میزکار من در اتاق خواب و نزدیک تختخوابم قرار دارد. با نور ملایمی در نیم شب و یک نوشیدنی برای وقتی که خسته شدم. اینها برای من ایدهآل است. اما اگر شما خانهای نداشته باشید با یک اتاقی در یک متل یا جایی اجاره کنید تا کسی مزاحم کارتان نشود.
سوزان سانتاگ
من معمولا صبح زود بیدار میشوم. حداکثر ساعت 8 و معمولا این قانون برای من شکسته نمیشود.
من معمولا ناهار را با راجر میخورم. و برای ناهار خوردن بیرون نمیروم. البته یک روز در هفته این قانون را میشکنم.
من هر روز توی دفترچهام مینویسم. بعد تایپ میکنم.
من معمولا به مردم میگویم که سر صبح مزاحم من نشوند. و به من زنگ نزنند چون جواب نمیدهم.
من سعی میکنم هر روز بعد از ظهرها را به خواندن اختصاص بدهم. چه خواندن نوشتههای خودم چه نوشتههای دیگران.
من معمولا یک روز در هفته را نیز جواب دادن نامهها تخصیص میدهم.( جمعهها؟ روزی که من باید به بیمارستان بروم) [سانتاگ بخش زیادی از عمر خود را درگیر مبارزه با بیماریهای مختلف بود. وی چند مرحله دچار بیماری سرطان شده بود.مترجم]
معمولا با یک خودکار فشاری مینویسم. بعضی وقتها هم با مداد. و یک زیر دستی زرد رنگ دارم که کاغذها را روی آن میگذارم. بعد نوشتههایم را با دقت تایپ میکنم. خودم ویراستار خودم هست. اینکار زمان زیادی از من میگیرد اما من اصرار دارم خودم آن را انجام دهم. نه اینکه کار ویراستاران را قبول نداشته باشم. اما معمولا در حین تایپ نوشتههایم را تغییر میدهم و ادیت میکنم. و این کار خودم است.
نوشتن من ناگهانیست. محصول نوعی طوفان ذهنی ست. من موقعی مینویسم که مجبور باشم. معمولا این اتفاق زمانی در من میافتد که ایده به من فشار وارد میکند. زمانی که احساس میکنم این ایده به اندازه کافی در ذهنم بزرگ و بالغ شدهاست و حالا زمان آنست که بیرون بیاید. وقتی اینکار را انجام میدهم، (یعنی زایش ایدههایم) خیلی کم میخوابم، بیرون نمیروم و حتی یادم میرود غذا بخورم. چون برایم درست پیاده کردن ایدهام از هرچیزی مهمتر میشود.
سیمون دو بوآر
من معمولا عجله دارم. همیشه دولتم مسعجل بوده! هرچند این مسئله راخیلی دوست ندارم . اول صبح آرامش و در طول روز کا کنم. معمولا شبها کار میکنم. قبل از نوشتن یک چای مینوشم. و در حین خوردن چای به سوژهام فکر میکنم. این حدود ساعت 10 است. ساعت 5 با دوستانم بیرو میروم و وقتی برگردم خانه دوبار میروم سروقت کارم و تا ساعت 9 کار میکنم.
اگر کارها درست پیشبرود من هر نیم ساعت به خودم استراحت میدهم و در این حین کارم را بازخوانی میکنم. و این روند تا اتمام نوشتنم ادامه مییابد.
ارنست همینگوی
وقتی من قصد نوشتن یک کتاب یا یک داستان را دارم، صبح زود بعد از طلوع آفتاب بیدار میشوم. برایم فرقی نمیکند حال نوشتن را داشتهباشم یا نه، هیچکس این قائله را برهم نمیزند. کرم نوشتن مرا رها نمیکند. وقتی نوشتهام را میخوانم در حین خواندن مرحله بعدی کارم به ذهنم خطور میکنم و من خواندن را متوقف میکنم و کار را جلو میبرم. اگر از ساعت شش صبح هم شروع کنم به نوشتم حتی تا طلوع ماه در آسمان نیز مینویسم. به شرط اینکه خالی نباشم. وقتی در ذهنم چیزی نباشد نمینویسم. گاهی وقتها هم ذهنتان خالیست اما احساسی در آن پرسه میزند. شبیه وقتی که به یک آدم ناشناس دل میبندند. در چنین شرایطی میتوان شعر گفت. و برای من وقتی این اتفاق بیفتد کارم را منقطع میکند. در چنین شرایطی ادامه کار برایم سخت میشود. این وضعیت کمی پیچیدهاست. بیشتر از این نمیتوانم توضیح بدهم.
دان دلیللو
من معمولا اول صبح با یک ماشین تحریر دستی شروع به نوشتن میکنم. و حدود چهار ساعت یک روز کار میکنم. دو سه ساعت هم در بعد از ظهر کار میکنم. و این وسط نه سیگار، نه قهوه و نه غذا هیچکدامشان را نمیپذیرم. البته خیلی قبلترها کارم را برای کشیدن سیگار متوقف میکردم. اما اینکار فضای ذهنم را منکسر میکرد. رشته افکار را از پاره میکند. یک نویسنده باید پیشنیازهای امنیتی لازم برای حفظ تنهایی خود را تامین کند. باید فکری بهحال نیازهای خانوادهاش هم بکند. معمولا د موقع نوشتن بهطور اصرافگونهای توجهم را جلب کارم میکنم. من این شیوه را از بورخس یاد گرفتم. میدانید آدم باید یکجوری خودش را وقف نوشتن نوشتهاش بکند!
منابع:
آوانگارد /مترجم: مهناز براری
آوا
به نظر مارسل پروست ، هنرمند کسی است که برای کشف «من» خویش تلاش می کند و برای شناختنش، به حسهایش وفادار میماند و به برداشت های مستقیم خود از نگرش هایش نیز وفادار میماند. برداشت هایی که حاصل نگاه فردی اش به گذشته خویش بوده است. این چنین است که تمام ادبیات او زندگی شخصی خود اوست، زندگی گذشته و زندگی درونی او. پروست سعی می کند که لایه لایه خود را از دوران کودکی دوباره آغاز نماید. و برای رسیدن به این هدف از حافظه ی «ارادی» و «غیر ارادی» خویش کمک می گیرد. هنرمند نزد او اثر خود را برای گفتن «چیزی» خلق نمی کند، بلکه آن را برای بازگو کردن خویش خلق می کند، می نویسد تا خود را بنویسد. می نگارد تا خود را بنگارد. بیان اوژن دلکروا که یافتن را در حین انجام قابل کشف می داند، بر این مطلب تکیه دارد که هنرمند در حالی که خلق می کند خود را نیز باز می شناسد.
اشاره: نویسندگان بزرگ زندگی روزانه خود را چطور سپری میکنند؟ این مسئله همیشه یکی از سوالهای رسانهها برای جذب مخاطب بودهاست. برای رسانههای فارسی زبان این مسائل قابل درک نیست. اما یکی از افتخارات نشریاتی نظیر «پاریس ریویو» و یا «کایهدو سینما» آرشیو مصاحبهها و مقالاتیست که در طول دههها از بزرگترین نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران جهان تدوین کردهاند. باز نشر این مصاحبهها و یا تجمیع آن مقالات و انتشار آنها در یک مجموعه یکی از منابع درآمد این نشریه است. در بهار سال 2013 این نشریه گزیدهای از این مصاحبهها را بمناسبت شصت سال انتشار «پاریس ریویو» در قالب «مصاحبههای برگزیده موضوعی» منتشر کرد. یکی از جالبترین و پرخواننده ترین این مصاحبهها، پاسخ به یک سوال بودد که خبرنگاران پاریس ریویو در طول سالهای متمادی آن را از نویسندگان مختلف پرسیده بودند: زندگی روزانه خود را چطور سپری میکنید؟ آنچه میخوانید پاسخهای هفت نویسنده بزرگ قرن بیستم به این سوال است که در طول مصاحبههای خود با نشریه پاریس ریویو اعلام کردهاند. این مطلب در ویژهنامه شصتسالگی این نشریه منتشر شده بود. و حال ترجمه فارسی آن برای اولین بار منتشر میشود:
ری برادبری
علاقهی عجیبم، من رو به سمت ماشینتحریرم میکشونه! اصلا شاید بخاطر علاقه ماشین تحریر نویسنده شدم. هرروز این علاقه وادارم میکنه تا 12 ساعت از وقتم رو با اون بگذرونم. البته این وسط ممکنه اتفاقات برنامهریزی نشدهای پیش بیاد. ولی معمولا او اتفاقات هرچقدرهم که اجتناب ناپذیر باشند، نمیتونند من رو از برنامهی اصلی خودم، که نوشتنه منصرف کنند. چرا که یک شخصی توی مغزم مدام به من میگه برو بنویس! …. من هرجایی میتونم کار کنم، من توی اتاق خواب نوشتم. و اصلا زندگی کردم! من بچه که بودم وقتی پدر و مادرم توی اتاق حرف میزدند من توی نشیمن مینوشتم اما این مسئله آزارم میداد. تااینکه جایی رو در زمان تحصیل در یو.سی.ال.ای پیدا کردم که در ازای 30 سنت به شما اجازه میداد، 30 دقیقه تایپ کنید.
ژوان دیدیون
من به ساعتی تنهایی در طول روز احتیاج دارم. معمولا قبل از شام این اتفاق میافتد. و زمانیست کار روزنهام تمام شده! دیگر سعی میکنم خیلی به آن روز فکر نکنم. چون پروندهاش بسته شده. بنابراین سعی میکنم از نوشیدن لذت ببرم. این کار من رو به سمت نوشتن سوق میدهد. میتوانم بگویم این بازه خیلی مهم است. چون حالتی برزخی برای من ایجاد میکند تا ازگرداب روزمرگی فارغ بشم. بعد کار اصلی من شروع میشود: نوشتن در سکوت شب.
اما وقتهایی که در حال نوشتن کاری (قراردادی شده) هستم، اصلا دوست ندارم بیرون بروم یا کسی را برای شام دعوت کنم. چون در اینصورت زمان را بیهوده از دست میدهم. و اگر من زمان نداشته باشم و مجبور به انجام کاری عقب افتاده در روزهای آتی باشم آنکار را بد انجام میدهم. یک مسئله دیگر هم مربوط به زمانیست که به پایان کتاب نزدیک میشوم. در این شرایط ناچارم بیش از هرزمان دیگری با کتاب نزدیکی کنم. چیزی شبیه همخوابگی. در این شرایط کتاب برای من مثل یک آشنا میماند که مرا به خانهاش دعوت میکند تا چیزی را به اتمام برسانیم. ممکن است فکر کنید من دیوانه هستم اما عمیقا باور دارم که کتابی که در دست نوشتن دارم حتی در خواب نیز من را رها نمیکند.
جک کروآک:من نوشتن را با روشن کردن یک شمع شروع میکنم و وقتی کارم تمام شد شمع را خاموش میکنم. این کار برای من شبیه مناسک یه آئین مذهبیست.
جک کروآک
من نوشتن را با روشن کردن یک شمع شروع میکنم و وقتی کارم تمام شد شمع را خاموش میکنم. این کار برای من شبیه مناسک یه آئین مذهبیست (که آن را از یک فیلم فرانسوی در باره جرج فردریش هندل بود آموختم).
میزکار من در اتاق خواب و نزدیک تختخوابم قرار دارد. با نور ملایمی در نیم شب و یک نوشیدنی برای وقتی که خسته شدم. اینها برای من ایدهآل است. اما اگر شما خانهای نداشته باشید با یک اتاقی در یک متل یا جایی اجاره کنید تا کسی مزاحم کارتان نشود.
سوزان سانتاگ
من معمولا صبح زود بیدار میشوم. حداکثر ساعت 8 و معمولا این قانون برای من شکسته نمیشود.
من معمولا ناهار را با راجر میخورم. و برای ناهار خوردن بیرون نمیروم. البته یک روز در هفته این قانون را میشکنم.
من هر روز توی دفترچهام مینویسم. بعد تایپ میکنم.
من معمولا به مردم میگویم که سر صبح مزاحم من نشوند. و به من زنگ نزنند چون جواب نمیدهم.
من سعی میکنم هر روز بعد از ظهرها را به خواندن اختصاص بدهم. چه خواندن نوشتههای خودم چه نوشتههای دیگران.
من معمولا یک روز در هفته را نیز جواب دادن نامهها تخصیص میدهم.( جمعهها؟ روزی که من باید به بیمارستان بروم) [سانتاگ بخش زیادی از عمر خود را درگیر مبارزه با بیماریهای مختلف بود. وی چند مرحله دچار بیماری سرطان شده بود.مترجم]
معمولا با یک خودکار فشاری مینویسم. بعضی وقتها هم با مداد. و یک زیر دستی زرد رنگ دارم که کاغذها را روی آن میگذارم. بعد نوشتههایم را با دقت تایپ میکنم. خودم ویراستار خودم هست. اینکار زمان زیادی از من میگیرد اما من اصرار دارم خودم آن را انجام دهم. نه اینکه کار ویراستاران را قبول نداشته باشم. اما معمولا در حین تایپ نوشتههایم را تغییر میدهم و ادیت میکنم. و این کار خودم است.
نوشتن من ناگهانیست. محصول نوعی طوفان ذهنی ست. من موقعی مینویسم که مجبور باشم. معمولا این اتفاق زمانی در من میافتد که ایده به من فشار وارد میکند. زمانی که احساس میکنم این ایده به اندازه کافی در ذهنم بزرگ و بالغ شدهاست و حالا زمان آنست که بیرون بیاید. وقتی اینکار را انجام میدهم، (یعنی زایش ایدههایم) خیلی کم میخوابم، بیرون نمیروم و حتی یادم میرود غذا بخورم. چون برایم درست پیاده کردن ایدهام از هرچیزی مهمتر میشود.
سیمون دو بوآر
من معمولا عجله دارم. همیشه دولتم مسعجل بوده! هرچند این مسئله راخیلی دوست ندارم . اول صبح آرامش و در طول روز کا کنم. معمولا شبها کار میکنم. قبل از نوشتن یک چای مینوشم. و در حین خوردن چای به سوژهام فکر میکنم. این حدود ساعت 10 است. ساعت 5 با دوستانم بیرو میروم و وقتی برگردم خانه دوبار میروم سروقت کارم و تا ساعت 9 کار میکنم.
اگر کارها درست پیشبرود من هر نیم ساعت به خودم استراحت میدهم و در این حین کارم را بازخوانی میکنم. و این روند تا اتمام نوشتنم ادامه مییابد.
ارنست همینگوی
وقتی من قصد نوشتن یک کتاب یا یک داستان را دارم، صبح زود بعد از طلوع آفتاب بیدار میشوم. برایم فرقی نمیکند حال نوشتن را داشتهباشم یا نه، هیچکس این قائله را برهم نمیزند. کرم نوشتن مرا رها نمیکند. وقتی نوشتهام را میخوانم در حین خواندن مرحله بعدی کارم به ذهنم خطور میکنم و من خواندن را متوقف میکنم و کار را جلو میبرم. اگر از ساعت شش صبح هم شروع کنم به نوشتم حتی تا طلوع ماه در آسمان نیز مینویسم. به شرط اینکه خالی نباشم. وقتی در ذهنم چیزی نباشد نمینویسم. گاهی وقتها هم ذهنتان خالیست اما احساسی در آن پرسه میزند. شبیه وقتی که به یک آدم ناشناس دل میبندند. در چنین شرایطی میتوان شعر گفت. و برای من وقتی این اتفاق بیفتد کارم را منقطع میکند. در چنین شرایطی ادامه کار برایم سخت میشود. این وضعیت کمی پیچیدهاست. بیشتر از این نمیتوانم توضیح بدهم.
دان دلیللو
من معمولا اول صبح با یک ماشین تحریر دستی شروع به نوشتن میکنم. و حدود چهار ساعت یک روز کار میکنم. دو سه ساعت هم در بعد از ظهر کار میکنم. و این وسط نه سیگار، نه قهوه و نه غذا هیچکدامشان را نمیپذیرم. البته خیلی قبلترها کارم را برای کشیدن سیگار متوقف میکردم. اما اینکار فضای ذهنم را منکسر میکرد. رشته افکار را از پاره میکند. یک نویسنده باید پیشنیازهای امنیتی لازم برای حفظ تنهایی خود را تامین کند. باید فکری بهحال نیازهای خانوادهاش هم بکند. معمولا د موقع نوشتن بهطور اصرافگونهای توجهم را جلب کارم میکنم. من این شیوه را از بورخس یاد گرفتم. میدانید آدم باید یکجوری خودش را وقف نوشتن نوشتهاش بکند!
منابع:
آوانگارد /مترجم: مهناز براری
آوا