24-10-2015، 17:07
دو ماسک نمایش، که یکی با منحنی لبخند آراسته شده است و دیگری با لبی آویزان و اندوهگین از دیرباز اشاره به دو نوع متفاوتِ نمایش یعنی کمدی و تراژدی دارد.
این دو ماسک از زمان یونانیان باستان استفاده میشد و با تماشای یکی لبخند بر لب مخاطبان مینشست و با تماشای دیگری اشک از چشمان سرازیر میشد. بر همین اساس، نمایش را به دو نوع متفاوت تراژدی و کمدی تقسیم کردهاند.
با توجه به اینکه در تاریخ ادبیاتِ نمایشی، نمایشنامههای گوناگونی نگاشته شدهاند ممکن است این سوال ذهن ما را درگیرکند که آیا میتوان همه نمایشها را به دو دستهی کمدی و تراژدی تقسیم کرد؟ اگر این امکان وجود دارد، پس لازم است که تعریفی وسیع همراه با ویژگیهای هریک از این دو نوع ارائه دهیم که بتوان طیف گستردهای از نمایشها را در هریک لحاظ کرد. در این مقاله سعی شده است عناصر اصلی تراژدی تعریف شود. در مقالهی بعد از همین سری، عناصر کمدی بررسی خواهد شد.
پیش از اینکه به تعاریفی که در این عرصه از کمدی و تراژدی ارائه شده است اشاره بکنیم لازم است بر سه نکته تأکید کنیم. اول اینکه صرف مواجه شدن با یک نمایشنامه، سوال کلیدی و اساسیای که درباب آن پرسیده میشود نباید تراژدی و کمدی بودنِ آن باشد بلکه باید به اثری که در دل و جان مخاطب باقی میگذارد توجه کرد و در نظر گرفت که تا چه حد هدفِ مورد نظر خود را تحقق بخشیده است. نکتهی دوم این است که هیچ نوع تعریفی در باب تراژدی و کمدی ارائه نشده است که در پسِ آن انتقادی به آن وارد نشده باشد. بر همین اساس نمیتوان به صورت حتم تعریفی ارائه کرد که تمام جوانب هریک از این انواع را در بربگیرد. نکتهی تکمیلی دیگر این است که امروزه، در ادبیات پست مدرن با توجه به اینکه بسیاری از اصول زیر سوال میروند نمیتوان انتظار داشت که عناصر را به آنگونه که تعریف خواهد شد در یک نمایشنامه پیدا کرد.
اولین نظریه پردازی که تعریفی از هریک از این انواع ارائه کرده است، ارسطو است. او در کتاب فن شعر تراژدی را تقلیدی از زندگی واقعی میداند که در قالب نمایش درآمده است و به صورت کامل و جدی نگاشته شده است. در تراژدی اتفاقاتی روی میدهد که باعث میشود احساس ترس و ترحم در مخاطب شک بگیرد. شخصیت اصلی یک تراژدی به طور مشخص افراد خاص و ممتاز جامعه هستند، شخصیتهایی که از هرجهت از ما بهترند. برای نمونه در نمایشنامهی ادیپوس شهریار سوفوکل، ادیپوس یک شاهزاده است. در نمایشنامهی رومئو و ژولیت، هردو شخصیت اصلی نمایشنامه از بزرگان هستند و اشرافزاده محسوب میشوند.
مخاطب پس از خواندن یک تراژدی، احساس نمیکند که اتفاقاتی که در عوض اعمال شخصیت اصلی گریبان او را گرفت، حق او بوده است بلکه این احساس به هدر رفتن پتانسیلی انسانی و روحی بزرگ، در جان مخاطب ریشه میگیرد.
بر اساس اتفاقاتی که در تراژدی پشت سر هم کنار یکدیگر قرار گرفتهاند، شخصیت اصلی ممتاز، از اوج عزت و قدرت به حضیض خفت کشیده میشود. در اصل علت اصلیای که شخصیت تراژدی عموماً از هرجهت برتر تصویر میشود از این رو است که مدار سقوط او برای مخاطب هرچه بیشتر جلب توجه کند. این وقایع موجب برانگیختن کاتارسیس (Catharsis) و یا همان تزیکه و پالایش روحی در مخاطب میشود. پس از تماشای سقوطِ شخصیت اصلی نمایش، احساس ترس از مبتلا شدن به موقعیتی مشابه و همدردی با شخصیت اصلی نمایش، وجود مخاطب را فرامیگیرد و در این زمان است که کاتارسیس یا لذتِ هنری که به صورت اختصاصی برای تراژدی توسط ارسطو به کار برده شده است، اتفاق میافتد.
علت سقوط شخصیت اصلی، همرشیا (Hamartia) یا نقص غمانگیز است. هرچند ممکن است که شخصیت اصلی نسبت به کاری که انجام داده است بیخبر باشد اما باز مسئول است. در نمایشنامهی ادیپوس شهریار، ادیپوس بدون اینکه بداند مردی که در مسیر مانع او میشود، پدرش است او را به قتل میرساند و بیخبر با مادر خود ازدواج میکند و از او دو پسر و دو دختر به دنیا میآورد. هرچند هریک از این اعمال خود به تنهایی میتوانند به عنوان همرشیا ذکر شوند اما نقطهی ضعف اصلی ادیپوس زمانی هویدا میشود که او برای شناسایی عامل اصلی طاعون در دیار خود، تیرسیاس را که نابینا بود را مسخره میکند و او را از کار پیشگویی و تشخیص عامل اصلی بیماری طاعون، ناتوان میخواند. او حتی در این مسیر به دیگران نیز تهمت میزند بدون اینکه بداند این وجودِ خودِ اوست که عامل طاعون است. در اصل پافشاری ادیپوس همرشیا و یا نقص غمانگیز او است. در نمایشنامهی اتللو نقطهی ضعف اصلی اتللو در سادهلوحی و زودباوری او در برابر تهمتهایی بود که به همسرش، دزدمونا زده بودند.
هرچند در تراژدی این شخصیت اصلی است که مسئول اعمال خودش است اما مکافاتی که برای او در قبال اشتباهاتش رخ میدهد از جرم و جنایت او چند برابر سنگینتر است و همین است که نمایشنامه را غمانگیز میکند. مخاطب پس از خواندن یک تراژدی، احساس نمیکند که اتفاقاتی که در عوض اعمال شخصیت اصلی گریبان او را گرفت، حق او بوده است بلکه این احساس به هدر رفتن پتانسیلی انسانی و روحی بزرگ، در جان مخاطب ریشه میگیرد.
در مقالهی بعدی از همین سری، به بررسی ویژگیهای کمدی خواهیم پرداخت.
این دو ماسک از زمان یونانیان باستان استفاده میشد و با تماشای یکی لبخند بر لب مخاطبان مینشست و با تماشای دیگری اشک از چشمان سرازیر میشد. بر همین اساس، نمایش را به دو نوع متفاوت تراژدی و کمدی تقسیم کردهاند.
با توجه به اینکه در تاریخ ادبیاتِ نمایشی، نمایشنامههای گوناگونی نگاشته شدهاند ممکن است این سوال ذهن ما را درگیرکند که آیا میتوان همه نمایشها را به دو دستهی کمدی و تراژدی تقسیم کرد؟ اگر این امکان وجود دارد، پس لازم است که تعریفی وسیع همراه با ویژگیهای هریک از این دو نوع ارائه دهیم که بتوان طیف گستردهای از نمایشها را در هریک لحاظ کرد. در این مقاله سعی شده است عناصر اصلی تراژدی تعریف شود. در مقالهی بعد از همین سری، عناصر کمدی بررسی خواهد شد.
پیش از اینکه به تعاریفی که در این عرصه از کمدی و تراژدی ارائه شده است اشاره بکنیم لازم است بر سه نکته تأکید کنیم. اول اینکه صرف مواجه شدن با یک نمایشنامه، سوال کلیدی و اساسیای که درباب آن پرسیده میشود نباید تراژدی و کمدی بودنِ آن باشد بلکه باید به اثری که در دل و جان مخاطب باقی میگذارد توجه کرد و در نظر گرفت که تا چه حد هدفِ مورد نظر خود را تحقق بخشیده است. نکتهی دوم این است که هیچ نوع تعریفی در باب تراژدی و کمدی ارائه نشده است که در پسِ آن انتقادی به آن وارد نشده باشد. بر همین اساس نمیتوان به صورت حتم تعریفی ارائه کرد که تمام جوانب هریک از این انواع را در بربگیرد. نکتهی تکمیلی دیگر این است که امروزه، در ادبیات پست مدرن با توجه به اینکه بسیاری از اصول زیر سوال میروند نمیتوان انتظار داشت که عناصر را به آنگونه که تعریف خواهد شد در یک نمایشنامه پیدا کرد.
اولین نظریه پردازی که تعریفی از هریک از این انواع ارائه کرده است، ارسطو است. او در کتاب فن شعر تراژدی را تقلیدی از زندگی واقعی میداند که در قالب نمایش درآمده است و به صورت کامل و جدی نگاشته شده است. در تراژدی اتفاقاتی روی میدهد که باعث میشود احساس ترس و ترحم در مخاطب شک بگیرد. شخصیت اصلی یک تراژدی به طور مشخص افراد خاص و ممتاز جامعه هستند، شخصیتهایی که از هرجهت از ما بهترند. برای نمونه در نمایشنامهی ادیپوس شهریار سوفوکل، ادیپوس یک شاهزاده است. در نمایشنامهی رومئو و ژولیت، هردو شخصیت اصلی نمایشنامه از بزرگان هستند و اشرافزاده محسوب میشوند.
مخاطب پس از خواندن یک تراژدی، احساس نمیکند که اتفاقاتی که در عوض اعمال شخصیت اصلی گریبان او را گرفت، حق او بوده است بلکه این احساس به هدر رفتن پتانسیلی انسانی و روحی بزرگ، در جان مخاطب ریشه میگیرد.
بر اساس اتفاقاتی که در تراژدی پشت سر هم کنار یکدیگر قرار گرفتهاند، شخصیت اصلی ممتاز، از اوج عزت و قدرت به حضیض خفت کشیده میشود. در اصل علت اصلیای که شخصیت تراژدی عموماً از هرجهت برتر تصویر میشود از این رو است که مدار سقوط او برای مخاطب هرچه بیشتر جلب توجه کند. این وقایع موجب برانگیختن کاتارسیس (Catharsis) و یا همان تزیکه و پالایش روحی در مخاطب میشود. پس از تماشای سقوطِ شخصیت اصلی نمایش، احساس ترس از مبتلا شدن به موقعیتی مشابه و همدردی با شخصیت اصلی نمایش، وجود مخاطب را فرامیگیرد و در این زمان است که کاتارسیس یا لذتِ هنری که به صورت اختصاصی برای تراژدی توسط ارسطو به کار برده شده است، اتفاق میافتد.
علت سقوط شخصیت اصلی، همرشیا (Hamartia) یا نقص غمانگیز است. هرچند ممکن است که شخصیت اصلی نسبت به کاری که انجام داده است بیخبر باشد اما باز مسئول است. در نمایشنامهی ادیپوس شهریار، ادیپوس بدون اینکه بداند مردی که در مسیر مانع او میشود، پدرش است او را به قتل میرساند و بیخبر با مادر خود ازدواج میکند و از او دو پسر و دو دختر به دنیا میآورد. هرچند هریک از این اعمال خود به تنهایی میتوانند به عنوان همرشیا ذکر شوند اما نقطهی ضعف اصلی ادیپوس زمانی هویدا میشود که او برای شناسایی عامل اصلی طاعون در دیار خود، تیرسیاس را که نابینا بود را مسخره میکند و او را از کار پیشگویی و تشخیص عامل اصلی بیماری طاعون، ناتوان میخواند. او حتی در این مسیر به دیگران نیز تهمت میزند بدون اینکه بداند این وجودِ خودِ اوست که عامل طاعون است. در اصل پافشاری ادیپوس همرشیا و یا نقص غمانگیز او است. در نمایشنامهی اتللو نقطهی ضعف اصلی اتللو در سادهلوحی و زودباوری او در برابر تهمتهایی بود که به همسرش، دزدمونا زده بودند.
هرچند در تراژدی این شخصیت اصلی است که مسئول اعمال خودش است اما مکافاتی که برای او در قبال اشتباهاتش رخ میدهد از جرم و جنایت او چند برابر سنگینتر است و همین است که نمایشنامه را غمانگیز میکند. مخاطب پس از خواندن یک تراژدی، احساس نمیکند که اتفاقاتی که در عوض اعمال شخصیت اصلی گریبان او را گرفت، حق او بوده است بلکه این احساس به هدر رفتن پتانسیلی انسانی و روحی بزرگ، در جان مخاطب ریشه میگیرد.
در مقالهی بعدی از همین سری، به بررسی ویژگیهای کمدی خواهیم پرداخت.