21-01-2012، 9:38
توی فروشگاه کوچک مانتوفروشی پاساژی در بازار تهران نشسته بودم که خانمی سر داخل مغازه کرد و از فروشنده پرسید:
"خانم مانتوی کوتاه دارید؟" ،
خانم فروشنده پرسید چقدر کوتاه؟ ،
دختر خانم با دست نشون داد و گفت مثلا تا اینجام باشه.
خانم فروشنده گفت اینقدر کوتاه نداریم. فروشش ممنوعه.
دختر خانم گفت خب اینجاها خیاطی نیست بدم کوتاه کنن؟
خانم فروشنده گفت: چرا هست!
دختر خانم وارد مغازه شد و چندتا مانتو را امتحان کرد.
دائما اصرار داشت که هر چی بیشتر مانتو بهش بچسبه!
خانم فروشنده که اون هم یه خانم جوان بود کنجکاو شد که آخه دختر چرا اینقدر حساسی؟!
دختر خانم گفت آخه فردا با دوستام می خوام برم بیرون. - بعدش شروع کردن به خندیدن_
خانم فروشنده پرسید مگه تا حالا با دوستات بیرون نرفتی که اینقدر حساسیت به خرج می دی؟!
دختر خانم گفت نه اولین بارمه.
حدسم درست بود دختر خانم ماجرای ما دانشجوی ترم اول دانشگاهه توی یکی از دانشگاههای اطراف تهران
کم کم فروشگاه شلوغ شد و من که از پا درد به تک صندلی داخل فروشگاه پناه برده بودم از حرف ها و حرکاتی که خانم ها و آقایان! می آمدند آنجا می کردند خجالت زده شده بودم. از مغازه بیرون رفتم.
***
حدود یک ربع بعد که همسرم از فروشگاه بیرون اومد گفت دیدی دختره را؟!
گفتم ای بابا مگه شما هم دیدیش؟!!
گفت: دختره دانشجوی ترم اول رشته ... بود. فردا می خواست بره گردش و ...
همسرم ادامه داد تازه به تو هم تیکه انداخت!
گفتم به من؟!!!
گفت: وقتی فهمید که من متاهلم اول کلی بحث کرد که چرا زود ازدواج کردی و آخرش هم برگشت با یه لحن خاصی گفت نکنه شوهرت همون پسر حزب اللهیییه بود که اینجا نشسته بود ...
"خانم مانتوی کوتاه دارید؟" ،
خانم فروشنده پرسید چقدر کوتاه؟ ،
دختر خانم با دست نشون داد و گفت مثلا تا اینجام باشه.
خانم فروشنده گفت اینقدر کوتاه نداریم. فروشش ممنوعه.
دختر خانم گفت خب اینجاها خیاطی نیست بدم کوتاه کنن؟
خانم فروشنده گفت: چرا هست!
دختر خانم وارد مغازه شد و چندتا مانتو را امتحان کرد.
دائما اصرار داشت که هر چی بیشتر مانتو بهش بچسبه!
خانم فروشنده که اون هم یه خانم جوان بود کنجکاو شد که آخه دختر چرا اینقدر حساسی؟!
دختر خانم گفت آخه فردا با دوستام می خوام برم بیرون. - بعدش شروع کردن به خندیدن_
خانم فروشنده پرسید مگه تا حالا با دوستات بیرون نرفتی که اینقدر حساسیت به خرج می دی؟!
دختر خانم گفت نه اولین بارمه.
حدسم درست بود دختر خانم ماجرای ما دانشجوی ترم اول دانشگاهه توی یکی از دانشگاههای اطراف تهران
کم کم فروشگاه شلوغ شد و من که از پا درد به تک صندلی داخل فروشگاه پناه برده بودم از حرف ها و حرکاتی که خانم ها و آقایان! می آمدند آنجا می کردند خجالت زده شده بودم. از مغازه بیرون رفتم.
***
حدود یک ربع بعد که همسرم از فروشگاه بیرون اومد گفت دیدی دختره را؟!
گفتم ای بابا مگه شما هم دیدیش؟!!
گفت: دختره دانشجوی ترم اول رشته ... بود. فردا می خواست بره گردش و ...
همسرم ادامه داد تازه به تو هم تیکه انداخت!
گفتم به من؟!!!
گفت: وقتی فهمید که من متاهلم اول کلی بحث کرد که چرا زود ازدواج کردی و آخرش هم برگشت با یه لحن خاصی گفت نکنه شوهرت همون پسر حزب اللهیییه بود که اینجا نشسته بود ...