26-04-2015، 13:28
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-04-2015، 13:30، توسط |мιѕѕ мєняαѕα|.)
بشارتهاى انبیاء الهى درباره آمدن رسول خدا ( ص ) از جمله این بشارتها آیه 14 و 15 از كتاب یهودا است كه مىگوید: «لكن خنوخ «ادریس» كه هفتم از آدم بود در باره همین اشخاص خبر داده گفت اینك خداوند با دههزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داورى نماید و جمیع بىدینان را ملزم سازد و بر همه كارهاى بىدینى كه ایشان كردند و بر تمامى سخنان زشت كه گناهكاران بىدین بخلاف او گفتند…»كه دههزار مقدس فقط با رسول خدا(ص) تطبیق مىكند كه در داستان فتح مكه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطب كه این آیه از كتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى (ع) نوشته شده. و از آن جمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده: «و گفت خدا از كوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها و درخشید از كوهپاران و آمد با دههزار مقدس از دست راستش با یك قانون آتشین …»(كه طبق تحقیق جغرافىدانان منظور از «پاران» -یا فاران- مكه است، و دههزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا (ص) است. و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا: 16، 17، 25، 26 چنین است: «اگر مرا دوست دارید احكام مرا نگاه دارید، و من از پدر خواهم خواست و او دیگرى را كه فارقلیط است به شما خواهد داد كه همیشه با شما خواهد بود، خلاصه حقیقتى كه جهان آن را نتواند پذیرفت زیرا كه آن را نمىبیند و نمىشناسد، اما شما آن را مىشناسید زیرا كه با شما مىماند و در شما خواهد بود. اینها را به شما گفتم مادام كه با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس كه او را پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را به شما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم بیاد آورد». كه بر طبق تحقیق كلمه «فارقلیط» كه ترجمه عربى «پریكلیتوس» است بمعناى «احمد» است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آن را به «تسلىدهنده» ترجمه كردهاند. و در فصل پانزدهم: 26 چنین است: «لیكن وقتى فارقلیط كه من او را از جانب پدر مىفرستم و او روح راستى است كه از جانب پدر عمل مىكند و نسبت به من گواهى خواهد داد.» و در فصل شانزدهم: 7، 12، 13، 14 چنین است: «و من به شما راست مىگویم كه رفتن من براى شما مفید است، زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم اكنون بسى چیزها دارم كه به شما بگویم لیكن طاقت تحمل ندارید، اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما را به هر حقیقتى هدایت خواهد كرد، زیرا او از پیش خود تكلم نمىكند بلكه آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد…»
و سخنان دیگرى كه از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در كتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره بعهده خواننده محترم مىگذاریم و به همین مقدار در اینجا اكتفا نموده و قسمتهائى از سخنان دانشمندان و كاهنان و پیشگوئیهاى آنان كه قبل از تولد رسول خدا (ص) كردهاند نقل كرده به دنبال گفتار قبلى خود بازمىگردیم.
پیشگوئىها و سخنان كاهنان
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد; ربیعة بن نصر كه یكى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناكى دید و براى دانستن تعبیر آن تمامى كاهنان و منجمان را به دربار خویش احضار كرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.آنها گفتند: خواب خود را بیان كن تا ما تعبیر كنیم. ربیعه در جواب گفت: من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر كنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یكى از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است. یكى از آنها گفت: چنین شخصى را كه پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یكى «سطیح» و دیگرى «شق» كه این دو كاهن مىتوانند خواب را نقل كرده و تعبیر كنند. ربیعة به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار كرد، سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت، سطیح گفت: آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى كه از تاریكى بیرون آمد و در سرزمین تهامه درافتاد و هر جاندارى را در كام خود فرو برد! ربیعه گفت: درست است اكنون بگو تعبیر آن چیست؟ سطیح اظهار داشت: سوگند به هر جاندارى كه در این سرزمین زندگى مىكند كه مردم حبشه به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند. پادشاه با وحشت پرسید: این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت یا پس از آن؟ سطیح گفت: نه، پس از سلطنت تو خواهد بود. ربیعه پرسید: آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت یا منقطع مىشود! گفت: نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مىشود! پرسید: سلطنت آنها به دست چه كسى از بین میرود؟ گفت: به دست مردى بنام ارم بن ذى یزن كه از مملكت عدن بیرون خواهد آمد. پرسید: آیا سلطنت ارم بن ذى دوام خواهد یافت؟ گفت: نه، آن هم منقرض خواهد شد. پرسید: به دست چه كسى؟ گفت: به دست پیغمبرى پاكیزه كه از جانب خدا بدو وحى مىشود. پرسید: آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟ گفت: مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالك بن نضر كه پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود. ربیعه پرسید: مگر این جهان پایانى دارد؟ گفت: آرى پایان این جهان آن روزى است كه اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیكوكاران به سعادت رسند و بدكاران بدبخت گردند. ربیعه گفت: آیا آنچه گفتى خواهد شد؟ سطیح پاسخ داد: آرى سوگند به صبح و شام كه آنچه گفتم خواهد آمد. پس از این سخنان «شق» نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار «سطیح» گفت و همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد كوچ كردن به سرزمین عراق برآید و به شاپور -پادشاه فارس- نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمین عراق سكونت دهد و شاپور نیز سرزمین «حیره» را كه در نزدیكى كوفه بود براى سكونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل كرد، و نعمان بن منذر فرمانرواى مشهور حیره از فرزندان ربیعه بن نصر است.
و نیز داستان دیگرى از «تبع» نقل مىكند و خلاصهاش این است كه مىگوید: «تبع» پادشاه دیگر یمن به مردم شهر یثرب خشم كرد و در صدد ویرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و بهمین منظور لشكرى گران فراهم كرد و به یثرب آمد. مردم مدینه آماده جنگ با «تبع» شدند و چنانچه نزد انصار مدینه معروف است، مردم روزها با تبع و لشكریانش جنگ مىكردند و چون شب مىشد براى تبع و لشكریانش به خاطر اینكه میهمان و وارد بر ایشان بودند خرما و آذوقه مىفرستادند و بدینوسیله از آنها پذیرایى مىكردند. مدتى بر این منوال گذشت تا روزى دو تن از احبار و دانشمندان یهود از بنى قریظه به نزد «تبع» رفته و بدو گفتند: فكر ویرانى این شهر را از سر دور كن و از این تصمیم انصراف حاصل نما، و اگر در این كار اصرار ورزى و پافشارى كنى نیروى غیبى تو را از این كار جلوگیرى خواهد كرد و ما ترس آن را داریم كه به عقوبت این عمل گرفتار شوى. تبع پرسید: چرا؟ گفتند: براى آنكه این شهر هجرتگاه پیغمبرى است كه از حرم قریش (یعنى مكه معظمه) بیرون آید، و این شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.) تبع كه این سخن را شنید دانست كه آن دو بیهوده نمىگویند و از روى علم و اطلاع و خبرهایى كه از كتابها دارند این سخن را مىگویند و به همین سبب از ویرانى شهر مدینه منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تاثیر كرد. و در كتاب اكمال صدوق (ره) است كه تبع در این باره اشعارى سرظخ ںظ آر اط «ضصظ آسث: حتى اتانى من قریظة عالم حبر لعمرك فى الیهود مسدد
قال ازدجر عن قریة محجوبة لنبى مكة من قریش مهتد
فعفوت عنهم عفو غیر مثرب و تركتهم لعقاب یوم سرمد
و تركتها لله ارجو عفوه یوم الحساب من الحمیم الموقد
و در پارهاى از روایات نیز آمده است كه رسول خدا(ص) فرمود: «تبع» را دشنام نگویید زیرا كه مسلمان شد و ایمان آورد. و در روایتى كه صدوق (ره) از امام صادق (ع) روایت كرده آن حضرت فرمود: «تبع» به اوس و خزرج (ساكنان شهر مدینه) گفت: در این شهر بمانید تا این پیغمبر بیرون آید، و من نیز اگر زمان او را درك كنم كمر به خدمت او خواهم بست و به یارى او خواهم شتافت.
و از آن جمله زید بن عمرو بن نفیل بود كه سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص) در سرزمین حجاز میزیست و به جستجوى دین حینف ابراهیم بود، و از آئین یهود و دیگر آئینهاى آن زمان پیروى نمىكرد و با بتپرستان مبارزه مىنمود، و از ذبیحه آنان نمىخورد. و از اشعار او است كه مىگوید: اربا واحدا ام الف رب ادین اذا تقسمت الامور
عزلت اللات و العزى جمیعا كذلك یفعل الجلد الصبور
عامر بن ربیعة گوید: وقتى مرا دید و بمن گفت: اى عامر من از رفتار قوم خود بیزارم و پیرو دین ابراهیم و معبود او و اسماعیل هستم و آنها رو به این خانه نماز مىگذاردند، و من چشم به راه ظهور پیغمبرى هستم از فرزندان اسماعیل و گمان ندارم او را درك كنم اما از هم اكنون من بدو ایمان دارم و او را تصدیق كرده و گواهى مىدهم كه او پیغمبر است، و اگر عمر تو طولانى شد و او را دیدار كردى سلام مرا بدو برسان. عامر گفت: چون رسول خدا (ص) به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زید را براى آن حضرت بازگو كردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا كرد و پاسخ سلامش را داد و فرمود: او را در بهشت دیدم كه پیروزمندانه گام برمیداشت.
و دیگر از كسانى كه سالها قبل از ولادت رسول خدا (ص) از آمدن آن حضرت خبر مىداد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت «قس بن ساعدة» است كه از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است در بلاغت بدو مثل میزنند، و بیشتر عمر خود را به صورت رهبانیت دور از مردم و در بیاباها بسر مىبرد. وى از حكماء عرب و از معمرین آنها است كه چنانچه در برخى از تواریخ ذكر شده ششصد سال عمر كرد، و كسى بود كه شمعون صفا و لوقا و یوحنا را درك كرد و از آنها فقه و حكمت آموخت و زمان رسول خدا (ص) را نیز درك كرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنیا رفت. و رسول خدا در بارهاش مىفرمود: «رحم الله قسا یحشر یوم القیامة امة واحدة» خدا رحمت كند قس را كه در روز قیامت به صورت یك امت تنها محشور مىگردد. شیخ مفید (ره) و دیگران روایت كردهاند كه وى در «سوق عكاظ» عربها را مخاطب قرار داده و بدانها مىگفت: «یقسم بالله قس بن ساعدة قسما بزا لا اثم فیه ما لله على الارض دین احب الیه من دین قد اظلكم زمانه و ادرككم اوانه، طوبى لمن ادرك صاحبه فبایعه و ویل لمن ادركه ففارقه» یعنى: قس بن ساعدة به خداى یگانه سوگند مىخورد سوگندى محكم كه گناهى در آن نیست كه در روى زمین آئینى وجود ندارد كه نزد خدا محبوبتر باشد از آئینى كه زمان ظهورش بر سر شما سایه افكنده (و نزدیك گشته) و وقت آن شما را درك نموده، خوشا به حال كسى كه صاحب آن دین و آئین را درك كند و با او بیعت كند و واى به حال كسى كه او را درك كند و از وى كناره گیرد. و بارها اتفاق افتاد كه رسول خدا (ص) از افراد قبیله ایاد حالات قس بن ساعدة و سخنان حكمت آمیز و اشعار او را جویا میشد، و آنان نیز كم و بیش هر چه دیده یا شنیده بودند براى آن حضرت نقل مىكردند. و كراجكى در كتاب كنز الفواید از مرد عربى كه براى رسول خدا (ص) روایت كرده نقل مىكند كه وى گفت: هنگامى براى پیدا كردن شترى كه از من گم شده بود در بیابانها گردش مىكردم بناگاه قس بن ساعدة را مشاهده كردم كه در میان دو قبر ایستاده و نماز مىخواند، و چون از نمازش فراغت یافت از وى پرسیدم این دو قبر از كیست؟ پاسخ داد: اینها قبر دو تن از برادران من است كه خداى یگانه را با من در اینجا پرستش مىكردند و اینك از دنیا رفتهاند و من بر سر قبر این دو خداى را پرستش مىكنم تا وقتى كه بدانها ملحق شوم آنگاه به آن دو قبر رو كرد و گریان شده اشعارى گفت و پس از اینكه اشعارش پایان یافت بدو گفتم: چرا به نزد قوم خود نمىروى و در خوبى و بدى آنها شركت نمىجوئى؟ گفت: مادر بر عزایت بگرید مگر ندانستهاى كه فرزندان اسماعیل دین پدرشان را واگذارده و از بتان پیروى نموده و آنها را بزرگ دانستهاند! پرسیدم: این نماز را كه مىخوانى چیست؟ پاسخ داد: براى خداى آسمانها مىگزارم. از او سؤال كردم: مگر آسمانها هم خدائى دارد، و بجز لات و عزى خدائى هست؟ دیدم حالش دگرگون شد و بخشم درآمده گفت: اى برادر ایادى از من دور شو كه به راستى از براى آسمانها خدائى است كه آن را آفریده و به ستارگان زیور داده و به ماه تابان نورانیش كرده. شبش را تار، و روزش را تابناك و آشكار نموده، و به زودى از سوى مكه همگان را مشمول رحمت عامهاش قرار خواهد داد، به وسیله مردى تابناك از فرزندان لؤى بن غالب كه نامش: محمد، است و او مردم را به كلمه اخلاص دعوت مىكند، و من گمان ندارم او را درك كنم، و اگر او را مىدیدم دست خویش به عنوان بیعت و تصدیق در دستش مىنهادم و به هر كجا كه مىرفت به همراه او مىرفتم… و در حدیثى كه مفید(ره) از ابن عباس روایت كرده اینگونه است كه مرد عرب گفت: یا رسول الله من از قس چیز عجیبى مشاهده كردم! حضرت فرمود: -چه دیدى؟ عرض كرد: روزى در یكى از كوههاى نزدیك خود كه نامش سمعان بود مىرفتم و آن روز بسیار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را دیدم كه در زیر درختى نشسته و پیش رویش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زیادى گرفتهاند و مىخواهند از آن چشمه آب بخورند، و مشاهد كردم كه یكى از آن درندگان به سر دیگرى فریاد زد و در اینوقت «قس» را دیدم كه دست خود بر آن درنده زده گفت: صبر كن تا رفیقت كه پیش از تو آمده آب بیاشامد آنگاه نوبت تو است! من كه چنان دیدم سخت وحشت كرده و ترسیدم، «قس» متوجه من شده گفت: نترس كه تو را صدمه نخواهند زد، در این وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد كه در میان آنها مكانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود. از او پرسیدم: این دو قبر چیست؟ و هم چنان كه در روایت قبلى بود پاسخ مرا داد، تا به آخر حدیث …
و بلكه در پارهاى از روایات است كه از اوصیاء رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نیز خبر داد و این اشعار از اوست كه مىگوید: اقسم قس قسما لیس مه مكتتما لو عاش الفى سنة لم یلق منها ساما
حتى یلاقى احمدا و النقباء الحكماء هم اوصیاء احمد، اكرم من تحت السما
یعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى لیس بناس ذكرهم حتى احل الرجما
و نیز از او نقل شده: تخلف المقدار منهم عصبة بصفین و فى یوم الجمل
و الزم الثار اللحسین بعده و احتشدوا على ابنه حتى قتل