12-04-2015، 13:02
![خر و عاقبت خنده دار چت کردن 1](http://www.irannaz.com/images/2014/10/the-hilarious-sequel-to-chat.jpg)
گفت هیجده ساله هستم … تو اسمت را بگو، من هاله هستم گفتم اسم من هم هست فرهاد … ز دست عاشقی صد داد و بیدادبگفت هاله ز موهای کمندش … کمان ِابرو و قد بلندشبگفت چشمان من خیلی فریباست … ز صورت هم نگو البته زیباستندیده عاشق زارش شدم من … اسیرش گشته بیمارش شدم منز بس هرشب به او چت می نمودم … به او من کم کم عادت می نمودمدر او دیدم تمام آرزوهام … که باشد همسر و امید فردامبرای دیدنش بی تاب بودم … زفکرش بی خور و بی خواب بودمبه خود گفتم که وقت آن رسیده … که بینم چهره ی آن نور دیدهبه او گفتم که قصدم دیدن توست… زمان دیدن و بوییدن توستز رویارویی ام او طفره می رفت … هراسان بود او از دیدنم سختخلاصه راضی اش کردم به اجبار… گرفتم روز بعدش وقت دیداررسید از راه، وقت و روز موعود … زدم از خانه بیرون اندکی زودچو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت …