امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ذکر همنشینی با محبوب

#1
در مطلب حاضر حضرت استادپیرامون اهمیت ذکر خداوند به عنوان بالاترین نعمت های الهی و شرافت یافتن انسان از سوی خداوند به ذکر خدا سخن گفته است که با هم آن را از نظر می گذرانیم.

آن چه دراذهان متعارف از کلمه «ذکر» متبادر می شود اذکار لفظی است؛ ولی در استعمالات قرآنی و مناجات و ادعیه، خیلی وسیع تر است. اذکار لفظی هم «ذکر» است، اما اصل «ذکر» مربوط به قلب است. یاد کردن از کسی به این نیست که فقط اسمش بر زبان انسان جاری شود. اصل یاد، دردل است. ذکر لفظی، از آن جهت که تلازمی با یاد قلبی دارد ذکر گفته می شود. و ذکر حقیقی، برای دل است. و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه . (اعراف/ ۲۰۵)



سایه ای از معرفت
ذکر انسان نسبت به خدای متعال، حتی ذکر قلبی و توجه به اسماء و صفات الهی در واقع، یاد بعضی از صفات و حتی افعال الهی است. مثلاً وقتی خدا را به عنوان «کریم»، «غفور» یا «رازق» یاد می کنیم،در واقع مفهوم این صفات و مفهوم این افعال در ذهن ما نقش می بندد و اگر توجه داشته باشیم، این مفاهیم را یک اشاره ای قرار می دهیم برای موجودی که می دانیم درخارج وجود دارد. «ذکر» در واقع یک سایه ای از معرفت است. انسان وقتی کسی را با خصوصیاتی دیده است و حالا یادش می کند، این یاد کردن، سایه ای از آن شناختی است که انسان از آن حضور داشته است.

طبعاً مقدار ارزش، وسعت و عمقش بستگی به آن معرفت اصلی دارد.هرکس خدا را یاد می کند به عنوان سایه ای از آن شناختی است که نسبت به خدا دارد. شناخت ها بسیار متفاوت است. ذکر هم اگر واقعا با توجه باشد و فقط لقلقله لسان نباشد، ارزشش، تابع آن معرفتی است که انسان نسبت به خدا دارد. هر قدر معرفت بیشترباشد، این یاد که سایه ای از آن معرفت است، به همان اندازه می تواند ارزش داشته باشد. بنابراین هر قدر معرفت انسان عمیق تر، گسترده تر وشامل اسماء و صفات بیشتری از خدای متعال باشد این توجه و ذکر به همان اندازه ارزش پیدا می کند.

درفرازی از مناجات ذاکرین امام سجاد (ع) آمده است:«الهی لولا الواجب من قبول امرک، لنزهتک من ذکری ایاک؛ اگر نبود امر تو که من یاد تو باشم، و بر من واجب نبود که این امر را اطاعت کنم، من خودم را لایق یاد تو نمی دانستم و تو را از یاد خودم منزه می دانستم. علی ان ذکری لک بقدری، لابقدرک؛ مخصوصاً اینکه ظرفیت و ارزش یاد من به اندازه ظرفیت من است، نه به اندازه قدر تو.

من هرچه معرفتم زیاد شود و یاد و ذکرم ارزشمندتر باشد، به اندازه ظرفیت خودم است؛ یک موجود ضعیف فقیر کم ظرفیت ناتوان هیچ وقت نمی تواند تو را آن طور که لایق و شأن تو است یاد کند. رابطه قدر من و تو، محدود ونامحدود است.هیچ نسبتی بین قدر و منزلت من و تو وجود ندارد. من چه طور می خواهم تو را یاد کنم؟ و این یاد من چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ ولی تو امر کردی و اطاعت امر تو واجب است.

نکته دیگر، این که تو اجازه دادی که من با این ضعف و قصورم تو را یاد کنم، خودش بزرگترین افتخار و نعمتی است که به من عطا کرده ای. در روایات درباره ارزش و فضیلت ذکر، مطالب عجیبی آمده وما جفا می کنیم که به این روایات مراجعه نمی کنیم.



نعم الجلیس
روایتی که مضمونش مکرر در احادیث قدسی وارد شده این است: انا جلیس من ذکرئی (کافی / ۲/۴۹۶) هر کس مرا یاد کند من همنشین او هستم. خیلی وقت ها آرزو داریم با شخصیت های بزرگ مثل رهبر انقلاب همنشین شویم. رهبر عزیزمان یکی از کسانی است که نسبت به امام زمان (عج) می گوید: روحی لتراب مقدمه الفداء؛ ما افتخار می کنیم چنین کسی را یک لحظه ببینیم. اگر می توانستیم خود امام زمان (عج) را ببینیم، چه افتخاری بود! تازه، امام زمان بنده ای ازبندگان خداست. هر چه دارد از عطای الهی است. پس همنشینی با خدای متعال چه شأن و مقامی دارد.

شبیه این حدیث قدسی در دعایی که بعد از زیارت حضرت رضا (ع) خوانده می شود، وجود دارد. یا موجود من طلبه؛ ای کسی که هر کس تو را جستجو کند، می یابد؛ یعنی نمی شود کسی خدا را طلب کند، ولی او را پیدا نکند. کسی هم که خدا را یاد کند او را در کنار خودش می یابد. منتها ما بصیرت نداریم و به درستی ارزشش را درک نمی کنیم. اگر انسان واقعاً این دو حدیث را باور کند جا دارد همه چیز را رها کند و هم نشینی با خدای متعال را بر هر کاری مقدم بدارد. البته اگر تکلیف واجب دیگری نداشته باشد، ولی متأسفانه آدمیزاد گاهی طوری می شود که نه تنها از یاد خدا و هم نشینی با او لذتی نمی برد که حتی گاهی احساس خستگی، بی میلی و بی رغبتی هم می کند: تا می رسد به آن حد از پستی که: و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لایومنون بالاخره. (زمر/۵۴)

در مورد خدایی که ذکرش این قدر اهمیت دارد، امام سجاد (ع) می فرماید: اگر تو بر من یاد خودت را واجب نکرده بودی من خودم را لایق ذکر تو نمی دانستم. تو را از یاد خودم منزه می دانستم، یعنی به معنای ساده تر: از یاد کردن تو خجالت می کشیدم. از آن سو، در حدیثی قدسی، حضرت موسی (ع) در مناجاتش با خدای متعال، عرض کرد: خدایا در بعضی حالات، خجالت می کشم که تو را یاد کنم. چون انسان کارها و حالاتی دارد که خجالت می کشد کسی او را ببیند؛ چه رسد به اینکه در آن حال یاد خدا کند، حضرت موسی (ع) عرض کرد من خجالت می کشم در آن حالات تو را یاد کنم، در جواب خطاب شد: ان ذکری حسن علی کل حال یاد من، همه جا و در هر حال نیکو است.

(کافی /۲/۴۹۸)



محدویت قدر انسان
یاد خدا، اکسیری است که این همه مورد تاکید واقع شده است معما این است که با این همه اهمیت که خدای متعال خودش در مورد ذکر تاکید کرده است، امام (ع) در پیشگاه الهی عرض می کند: اگر فرمان تو نبود، من تو را منزه می دانستم و خجالت می کشیدم تو را یاد کنم! به نظر می رسد که یاد کردن ما از چند جهت کاستی دارد. بعضی چیزها لازمه انسانیت ما است. هر کاری کنیم و هر کس دیگر هم باشد، این نقص را دارد، و آن این است که یاد ما، به قدر و اندازه ظرفیت ما است. ظرفیت و ذهن و مفاهیمی که تصور می کنیم محدود است. طبعاً، الفاظی که به کار می بریم آیینه همان مفاهیم اند. نمی تواند به صورتی باشد که لایق ذات الهی باشد، ما باید بپذیریم که وجود خود ما محدود است. بدن مان را که خوب درک می کنیم، روح ما هم متناسب با عالم خودش محدود است. روح ما شامل همه کمالات و مراتب وجود نیست. اگرچه عالمش لطیف تر از عالم ماده است ولی به هرحال محدود است. این نقص برطرف کردنی نیست و این لایق وجود نامتناهی نیست.

انسان هرچقدر هم منزلتش بالا باشد، مخلوق است و مخلوق هم لازمه اش محدودیت است. غیر ازاین محدودیت و کاستی ذاتی، کاستی دیگری هم داریم. امثال ما وقتی ذکر می گوییم معمولا توجه به معنایش نداریم. مثلا وارد شده است فلان روز هزارمرتبه «لااله الاالله» یا صدمرتبه فلان ذکر را بگویید، ما هم برای ثواب می گوییم، اما اشتغال ما به این الفاظ، چنان فرقی با بقیه الفاظ ندارد. البته نسبت به انجام ندادنش بهتر است، همین که آدم می نشیند و برای اطاعت خدا یا امید ثواب کاری را انجام می دهد، خودش ارزش دارد و یک یاد خفی از خدا در عمق دلش هست. اما نسبت به آن ارزشی که یاد حقیقی خدا دارد و آدم جلیس خدا می شود خیلی فاصله دارد.

وقتی در صدد برآییم که کارمان روح داشته باشد، چه کار می کنیم؟ سعی می کنیم به معنای اذکار توجه داشته باشیم. یعنی غیر از تلفط و لفظ، یک مفهومی هم در ذهن خودمان می آوریم. «یاغفار» که می گوییم، یعنی ای کسی که گناهان را می آمرزی، ولی تصور این مفهوم خیلی هنر بزرگی نیست. شبیه همان چیزی است که در زبان جاری می کنیم. این هم یک کاری است که در ذهن انجام می گیرد. مثل خیلی از خیالاتی که از ذهن آدم عبور می کند. پس باید طوری الفاظ را ادا و به معنایش توجه پیدا کنیم که در واقع آن معنا، نشانه، یا اشاره ای قلبی به ذات الهی باشد، دل ما باید توجهی به خود خدا پیدا کند.

این دیگر غایت چیزی است که از امثال ما برمی آید. وقتی ذکر می گوییم یا نماز می خوانیم، غیراز لفظی که ادا می کنیم، به معنایش هم توجه داشته باشیم و این معنا را اشاره به مصداق بدهیم.

این که گاهی در ذهنمان معنای دعا را تصور می کنیم یا مثلا ترجمه دعا را می خوانیم، این غیر از آن است که دل را متوجه او بکنیم. اگر خدا توفیق داد و این کار را کردیم و غیر از لقلقه زبان و توجه به مفهوم، دل ما از راه معنا هم به مصداق این معنا توجهی پیدا کرد، آیا ظرف محدود ذهن و زبان ما لیاقت این ذکر را دارد یا نه؟ برای این که به عیب کار خودمان پی ببریم خوب است توجه کنیم به چیزی که هم در آیات به آن تأکید شده و هم در روایات تصریحاتی نسبت به آن هست و آن این است که انسان وقتی کار خوبی انجام می دهد یک اثر واقعی در روحش می گذارد؛ وقتی گناه هم می کند یک اثر واقعی در وجودش دارد. ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا. (حجرات/۲۱) آنهایی که چشم بصیرتشان باز بوده، دیده اند که کسی که غیبت می کند دارد گوشت مرده می خورد.

یا وقتی دروغ می گوید یا فحش می دهد دهانش متعفن می شود. اگر باور کنیم که این ابزارها از گناه تاثیر پیدا می کند و حالا می خواهیم با این دهان و زبان متعفن اسم شریف خدا را ببریم چه احساسی خواهیم داشت؟ اگر چیزی را مقدس و محبوب می دانید، آن را در جای عالی می گذارید، معطرش می کنید، آیا این دهان ما که با هزاران گناه آلوده شده، لیاقت دارد که نام مقدس خدا را برخود جاری کند؟ آیا جا نداشت اگر خدا هم اجازه نداده بود خجالت بکشیم که با این زبان، نام خدا را ببریم؟ به همین نسبت با ذهنی که با تصورات زشت، یا تصور گناه، آلوده شده، مفاهیمی را تصور کنیم که ابزاری برای توجه به خدای متعال باشد؟! این است که امام معصوم(ع) در مقام مناجات عرض می کند که من خجالت می کشم از اینکه تو را یاد کنم. حالا از آن طرف ببینید خدا چه لطفی کرده است. او که این آلودگی ها را می بیند، بی لیاقتی، زشتی و پلشتی های ما را می داند، اما در عین حال می گوید: بیا مرا در هر حالی یاد کن، و هرکس هم مرا یاد کند من همنشین او می شوم. آیا این بالاترین نعمت نیست؟ بالاترین منتی نیست که خدا بر بنده می گذارد؟!

این تعارف نیست. امام سجاد(ع) می فرماید: و من اعظم النعم علینا، از بالاترین نعمت های تو بر ما این است که جریان ذکرک علی السنتنا؛ همین که ذکر تو بر زبان ما جاری شود بزرگترین نعمتی است که تو به ما می دهی. ما با این همه بی لیاقتی، زشتی و تعفنی که داریم لایق این نیستیم که یاد تو بر زبان ما جاری شود. تو که این توفیق را به ما می دهی، بالاترین منت را بر ما می گذاری که اجازه می دهی، یاد تو را داشته باشم. همین اذنی که تو داده ای که تو را یاد کنیم و تو را تسبیح بگوییم و تو را تنزیه کنیم، بزرگترین نعمت هاست.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  همنشینی، فرصتی سوزنده یا سازنده؟!
  می دونی محبوب تر از حضرت عیسی کی بود؟
  معرفی محبوب‌ترین برنامه موبایلی در میان مسلمانان اروپا
  اشتباه نکنید، محبوب نیستید!
  چرا این بزرگ مرد هنوز محبوب دل ها است؟
Rainbow محبوب تر ازپیامبرخدا
  شوخی، محبوب خداوند
  راز همنشینی با یار غایب
Smile کی محبوب خدا می شویم؟
  شوخی، محبوب خداوند

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان