اعتقاد به معجزه و امور خارق العاده و غیرطبیعى براى مردم مسلمان و معتقد به كتاب مقدس آسمانى قرآن یك اصل مسلم و قطعى است زیرا قرآن كریم معجزات فراوانى را براى انبیاء عظام و پیامبران عالیقدر صریحا اثبات مى نماید و همچنین به جانشینان و اوصیاء و مقربان درگاه حق. چنانچه در قرآن مى فرماید: «وابتغوا إلیه الوسیلة» یعنى بوسیله محمد و آل محمد علیهم السلام به خدا تقرب و آن بزرگواران را در خانه حق شفیع کنید تا مهمات دین و دنیا و آخرت را كفایت فرماید.
رازدانِ دلتنگان
مرحوم حاج شیخ محمدجواد بیدآبادى به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس به اتفاق خواهرش از اصفهان حركت نمود و به مشهد مشرف شدند. چون هیجده روز از مدت توقف، در آن مكان شریف گذشت، شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى كند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما كرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .
امام علیه السلام فرمود: چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى . آیا نمى دانى كه من زوار را دوست مى دارم؟
چون مرحوم حاجى بیدار مى شود، از خواهرش مى پرسد كه از امام رضا علیه السلام روز گذشته چه خواستى؟ گفت : چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم، به آن حضرت شكایت كرده، درخواست مراجعت نمودم .
گفت: خواهرم! غمگین مباش؛ حضرت رضا علیه السلام به من دستور دادند كه فردا به اصفهان برگردیم.
طبیب حقیقی
مرحوم شیخ موسى نجل شیخ على نجفى نقل فرمود: به زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام مشرف شدم، دچار بیمارى سختى شدم و در اثر آن ناخوشى هر دو چشمم آب سیاه آورد، بطوری كه جائى را نمى دیدم.
شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى كند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما كرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .
مبلغى هم پول داشتم، صاحب خانه بعنوان قرض از من گرفت و مركبى هم داشتم كه صاحب خانه از من خریده بود نه پولى را كه طلب داشتم مى داد، نه وجه مركب را و چند كتاب هم داشتم، مفقود شد و از این جهات بسیار دلتنگ بودم .
آنگاه با دلتنگى تمام نزد طبیب رفتم. چون چشمانم را دید دوائى را تجویز نمود و گفت تا سه روز آن را استفاده نما اگر بهبودى یافتى فبها، اگر بهبودى نیافتى علاجى ندارد، چون آب سیاه آورده. من به گفته او عمل كردم بهبودى حاصل نشد. لذا مایوس از همه جا شده رو به دارالشفاى حقیقى كه حرم حضرت رضا علیه السلام باشد شدم.
وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم:
اى سید من! مى دانى كه من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اكنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مركب و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم .
از صبح كه به حرم مشرف شدم تا ظهر مشغول گریه و زارى بودم. آنگاه براى ظهر به منزل رفتم و بعد از نماز و صرف نهار خواب مرا ربود. وقتى از خواب بیدار شدم، چشمانم را روشن و بینا دیدم. با خود گفتم: خوابم یا بیدار؟ فوراً برخاستم و به راه افتادم . اهل خانه چون مرا بینا دیدند تعجب كرده و از مرحمت حضرت رضا علیه السلام اظهار خوشحالى نمودند.
بعد از این قضیه آن طلبى را كه داشتم با وجه مركب به من رسید و كتابهاى مفقود شده نیز پیدا شد.
امام رضا
مهماندار مهربان
علامه حاج شیخ علی اصغر كرباسی در منزل آقای فلسفی بالای منبر فرمودند: من در تهران روزهای یازدهم ماه در منزلی جهت منبر رفتن دعوت شده بودم، ماه ذیقعده پیش آمد من هم مطابق معمول رفتم جهت انجام وظیفه «روز تولد حضرت رضا علیه السلام» دیدم درب منزل بسته است و كسی در خانه نیست. در این اثناء یك بانویی آمد و گفت: آقا، اینها مشهد مقدس مشرف هستند، شما تشریف ببرید داخل و روضه را بخوانید.
كلید انداخت و درب را گشود من همه به همان اطاق همیشگی رفتم و روضه را خواندم و بازگشتم.
ماه بعد كه جهت منبر مشرف شدم، اهل آن خانه از من پوزش طلبیدند كه ماه گذشته برای اولین بار روز تولد حضرت رضا علیه السلام مشهد مشرف شدیم و شما پشت درب آمدید.
من گفتم: خواهری درب را باز كرد و گفت: شما روضه را بخوانید اینها مشهد هستند.
اهل خانه گفتند: ما به كسی كلید نداده بودیم و از جریان گشودن درب بی خبر هستیم.
سپس گفتند: ما در همان نزدیكی حرم شریف یك اطاق در طبقه پنجم كرایه كرده بودیم هنوز مشغول اثاث كشی بودیم كه طفلی از ما از بالای بام به زیر افتاد.
من (خانم آن خانه) حضرت رضا علیه السلام را صدا زدم كه: آقا ما هنوز به حرم مشرف نشده ایم به داد برس. آمدم پایین و صدا زدم من مادر این بچه هستم. بچه رااز مردم گرفتم داخل ماشین شده به طرف بیمارستان امام رضا علیه السلام رفتیم در بین راه بچه چشمهایش را باز كرد و گفت: مادر: من باكم نیست. گفتم: مگر از بام نیفتادی؟! گفت: نه، بین راه آقایی مرا گرفت و روی زمین گذارد.
وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم: اى سید من! مى دانى كه من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اكنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مركب و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم
نیتِ پاک یک عاشق
شخص بازرگانى به قصد زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه از محل خود حركت نموده رو به راه گذاشت .در بین راه در یكى از منازل كه منزل كرده بود، یك مرد كور و نابینا كه مادرزادى بود مطلع شد و فهمید كه آن مرد رو به زیارت حضرت رضا علیه السلام مى رود. از او خواهش و استدعا كرد كه چون مشرف شدى و زیارت كردى چون خواستى برگردى قدرى از خاك روضه منوره آن بزرگوار براى من بیاور، شاید خداى متعال ببركت آن تربت مطهره شریفه چشمان مرا شفا مرحمت فرماید. آن شخص هم خواهش او را قبول كرد.
وقتى مشرف شد و زیارت كرد هنگامى كه از مشهد حركت كرد یادش رفت از خاك بردارد تا به همان منزل رسید كه كور خواهش خاك كرده بود و اتفاقاً بسیار بى خرجى شده بود و آن كور هم مطلع شد كه آن زائر از زیارت برگشته لذا به نزد او آمد و مطالبه خاك كرد. آن زائر تاجر چون فراموش كرده بود و نمى خواست جواب ناامیدى به آن كور بدهد. فوراً از جا برخاست و رفت و قدرى خاك از همان مكان برداشت و براى او آورد. آن مرد كور هم با خوشحالى تمام گرفت و با خلوص نیت كه این خاك، خاك قبر امام رضا علیه السلام است، بر چشمان خود كشید.
همان شب از نظر عنایت حضرت رضا علیه السلام چشمهاى او بینا شد. پس هدیه بسیارى به آن زائر داد و آن زائر به بركت وجود مقدس امام هشتم علیه السلام مخارج راهش فراهم آمد و روانه شد.
چیز نادیده چه لذت دارد آنكه دیدست و چشیدست بصیرت دارد
هر كه نشناخت رضا را و اطاعت ننمود از كجا، كی خبر از فیض و سعادت دارد؟
تا نیایی و نبینی تو جلال و كرمش تو چه دانی كه به زائر چه محبت دارد
رافتش را بنما درك تو از نام رئوف چون ز لطفش به خلایق همه رافت دارد
ضامن آهوی وحشی شده تا دریابی كه به زوار و غریبان چه كرامت دارد
رازدانِ دلتنگان
مرحوم حاج شیخ محمدجواد بیدآبادى به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس به اتفاق خواهرش از اصفهان حركت نمود و به مشهد مشرف شدند. چون هیجده روز از مدت توقف، در آن مكان شریف گذشت، شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى كند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما كرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .
امام علیه السلام فرمود: چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى . آیا نمى دانى كه من زوار را دوست مى دارم؟
چون مرحوم حاجى بیدار مى شود، از خواهرش مى پرسد كه از امام رضا علیه السلام روز گذشته چه خواستى؟ گفت : چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم، به آن حضرت شكایت كرده، درخواست مراجعت نمودم .
گفت: خواهرم! غمگین مباش؛ حضرت رضا علیه السلام به من دستور دادند كه فردا به اصفهان برگردیم.
طبیب حقیقی
مرحوم شیخ موسى نجل شیخ على نجفى نقل فرمود: به زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام مشرف شدم، دچار بیمارى سختى شدم و در اثر آن ناخوشى هر دو چشمم آب سیاه آورد، بطوری كه جائى را نمى دیدم.
شب آن حضرت در عالم مکاشفه به ایشان امر فرمودند: فردا باید به اصفهان برگردى. عرض مى كند: مولاى من ! قصد توقف چهل روزه در جوار شما كرده ام و هنوز هجده روز بیشتر نشده است .
مبلغى هم پول داشتم، صاحب خانه بعنوان قرض از من گرفت و مركبى هم داشتم كه صاحب خانه از من خریده بود نه پولى را كه طلب داشتم مى داد، نه وجه مركب را و چند كتاب هم داشتم، مفقود شد و از این جهات بسیار دلتنگ بودم .
آنگاه با دلتنگى تمام نزد طبیب رفتم. چون چشمانم را دید دوائى را تجویز نمود و گفت تا سه روز آن را استفاده نما اگر بهبودى یافتى فبها، اگر بهبودى نیافتى علاجى ندارد، چون آب سیاه آورده. من به گفته او عمل كردم بهبودى حاصل نشد. لذا مایوس از همه جا شده رو به دارالشفاى حقیقى كه حرم حضرت رضا علیه السلام باشد شدم.
وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم:
اى سید من! مى دانى كه من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اكنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مركب و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم .
از صبح كه به حرم مشرف شدم تا ظهر مشغول گریه و زارى بودم. آنگاه براى ظهر به منزل رفتم و بعد از نماز و صرف نهار خواب مرا ربود. وقتى از خواب بیدار شدم، چشمانم را روشن و بینا دیدم. با خود گفتم: خوابم یا بیدار؟ فوراً برخاستم و به راه افتادم . اهل خانه چون مرا بینا دیدند تعجب كرده و از مرحمت حضرت رضا علیه السلام اظهار خوشحالى نمودند.
بعد از این قضیه آن طلبى را كه داشتم با وجه مركب به من رسید و كتابهاى مفقود شده نیز پیدا شد.
امام رضا
مهماندار مهربان
علامه حاج شیخ علی اصغر كرباسی در منزل آقای فلسفی بالای منبر فرمودند: من در تهران روزهای یازدهم ماه در منزلی جهت منبر رفتن دعوت شده بودم، ماه ذیقعده پیش آمد من هم مطابق معمول رفتم جهت انجام وظیفه «روز تولد حضرت رضا علیه السلام» دیدم درب منزل بسته است و كسی در خانه نیست. در این اثناء یك بانویی آمد و گفت: آقا، اینها مشهد مقدس مشرف هستند، شما تشریف ببرید داخل و روضه را بخوانید.
كلید انداخت و درب را گشود من همه به همان اطاق همیشگی رفتم و روضه را خواندم و بازگشتم.
ماه بعد كه جهت منبر مشرف شدم، اهل آن خانه از من پوزش طلبیدند كه ماه گذشته برای اولین بار روز تولد حضرت رضا علیه السلام مشهد مشرف شدیم و شما پشت درب آمدید.
من گفتم: خواهری درب را باز كرد و گفت: شما روضه را بخوانید اینها مشهد هستند.
اهل خانه گفتند: ما به كسی كلید نداده بودیم و از جریان گشودن درب بی خبر هستیم.
سپس گفتند: ما در همان نزدیكی حرم شریف یك اطاق در طبقه پنجم كرایه كرده بودیم هنوز مشغول اثاث كشی بودیم كه طفلی از ما از بالای بام به زیر افتاد.
من (خانم آن خانه) حضرت رضا علیه السلام را صدا زدم كه: آقا ما هنوز به حرم مشرف نشده ایم به داد برس. آمدم پایین و صدا زدم من مادر این بچه هستم. بچه رااز مردم گرفتم داخل ماشین شده به طرف بیمارستان امام رضا علیه السلام رفتیم در بین راه بچه چشمهایش را باز كرد و گفت: مادر: من باكم نیست. گفتم: مگر از بام نیفتادی؟! گفت: نه، بین راه آقایی مرا گرفت و روی زمین گذارد.
وقتى مشرف شدم به آن حضرت عرض كردم: اى سید من! مى دانى كه من براى تحصیل علوم دینیه آمده ام و اكنون چشمم چنین شده و حال شفاى چشمم و وصول طلبم و وجه مركب و كتابهاى خود را از حضرتت مى خواهم
نیتِ پاک یک عاشق
شخص بازرگانى به قصد زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه از محل خود حركت نموده رو به راه گذاشت .در بین راه در یكى از منازل كه منزل كرده بود، یك مرد كور و نابینا كه مادرزادى بود مطلع شد و فهمید كه آن مرد رو به زیارت حضرت رضا علیه السلام مى رود. از او خواهش و استدعا كرد كه چون مشرف شدى و زیارت كردى چون خواستى برگردى قدرى از خاك روضه منوره آن بزرگوار براى من بیاور، شاید خداى متعال ببركت آن تربت مطهره شریفه چشمان مرا شفا مرحمت فرماید. آن شخص هم خواهش او را قبول كرد.
وقتى مشرف شد و زیارت كرد هنگامى كه از مشهد حركت كرد یادش رفت از خاك بردارد تا به همان منزل رسید كه كور خواهش خاك كرده بود و اتفاقاً بسیار بى خرجى شده بود و آن كور هم مطلع شد كه آن زائر از زیارت برگشته لذا به نزد او آمد و مطالبه خاك كرد. آن زائر تاجر چون فراموش كرده بود و نمى خواست جواب ناامیدى به آن كور بدهد. فوراً از جا برخاست و رفت و قدرى خاك از همان مكان برداشت و براى او آورد. آن مرد كور هم با خوشحالى تمام گرفت و با خلوص نیت كه این خاك، خاك قبر امام رضا علیه السلام است، بر چشمان خود كشید.
همان شب از نظر عنایت حضرت رضا علیه السلام چشمهاى او بینا شد. پس هدیه بسیارى به آن زائر داد و آن زائر به بركت وجود مقدس امام هشتم علیه السلام مخارج راهش فراهم آمد و روانه شد.
چیز نادیده چه لذت دارد آنكه دیدست و چشیدست بصیرت دارد
هر كه نشناخت رضا را و اطاعت ننمود از كجا، كی خبر از فیض و سعادت دارد؟
تا نیایی و نبینی تو جلال و كرمش تو چه دانی كه به زائر چه محبت دارد
رافتش را بنما درك تو از نام رئوف چون ز لطفش به خلایق همه رافت دارد
ضامن آهوی وحشی شده تا دریابی كه به زوار و غریبان چه كرامت دارد