29-09-2014، 18:52
ســـــــــــــــــــلام به همه دوستای گلم اولن بگم این داستانو خودم نوشتم تکه تکه پس سپاس فراموش نشه
یه روز که می خواستیم بریم عروسی دره کمدمو باز کردمو دیدم تو کمدم تار عنکبوت بسته وای تازه یادم افتاد چون دیروز اساس کشی داشتیم لباسمو بردم خونه مادر بزرگم تا خاک نگیره و کثیف نشه حالا مامانمم از اون یکی اتاق داره داد میزنه و غرغر میکنه که بدووووو
منم قضیه رو واسش تعریف کردم اونم برگشته به من میگه بیا لباسای منو بپوش فک کن لباس های زیگلری و گشاد گشاد اوق
منم گفتم نع من تو خونه میمونم مامانمم قبول کرد فک کن یه روز کامل با لپ تاب و تب لت هورااا اما یهو مامانم گفت ما شاید دیر وقت برگردیم و راستی توو حق نداری با لپ تاب و تبلت بازی کنی برای همینم من اون هارو توی اتاق خودمون میزارم و دره اتاق هم قفل میشه منم سرمو تکون دادمو مامانم اینا خلاصه رفتن چند ساعت گذشت یکم ترسیدم اخه همه چی یهو تق صدا میداد یکم دستشوییم گرفت اومد برم که با اون صدا ها پشیمون شدم چند دقیقه بعد دیه داشتم میترکیدم که اومدم برم دستشویی دیدم واای دستشویی تو اتاق مامانم ایناست و به علت اون لپ تابو تبلت دره اتاقشونم قفله نعععععععع
یک ساعت گذشت سرگرم تلویزیون دیدم بودم که ششششش یهو مبل زرد شد نعع تا دو دقیقه دیگه مامانم اینا میان اومدنو چون شب بودو خوابشون میومد زردیه رو مبلو ندیدن ولی صبح که پاشدن .......... ادامه دارد در قسمت دوم
ســـــــــــپاس فراموش نشه هاا از خودم نوشتم این داستانو خیلی فک کردم تا این داستانه رو نوشتم
یه روز که می خواستیم بریم عروسی دره کمدمو باز کردمو دیدم تو کمدم تار عنکبوت بسته وای تازه یادم افتاد چون دیروز اساس کشی داشتیم لباسمو بردم خونه مادر بزرگم تا خاک نگیره و کثیف نشه حالا مامانمم از اون یکی اتاق داره داد میزنه و غرغر میکنه که بدووووو
منم قضیه رو واسش تعریف کردم اونم برگشته به من میگه بیا لباسای منو بپوش فک کن لباس های زیگلری و گشاد گشاد اوق
منم گفتم نع من تو خونه میمونم مامانمم قبول کرد فک کن یه روز کامل با لپ تاب و تب لت هورااا اما یهو مامانم گفت ما شاید دیر وقت برگردیم و راستی توو حق نداری با لپ تاب و تبلت بازی کنی برای همینم من اون هارو توی اتاق خودمون میزارم و دره اتاق هم قفل میشه منم سرمو تکون دادمو مامانم اینا خلاصه رفتن چند ساعت گذشت یکم ترسیدم اخه همه چی یهو تق صدا میداد یکم دستشوییم گرفت اومد برم که با اون صدا ها پشیمون شدم چند دقیقه بعد دیه داشتم میترکیدم که اومدم برم دستشویی دیدم واای دستشویی تو اتاق مامانم ایناست و به علت اون لپ تابو تبلت دره اتاقشونم قفله نعععععععع
یک ساعت گذشت سرگرم تلویزیون دیدم بودم که ششششش یهو مبل زرد شد نعع تا دو دقیقه دیگه مامانم اینا میان اومدنو چون شب بودو خوابشون میومد زردیه رو مبلو ندیدن ولی صبح که پاشدن .......... ادامه دارد در قسمت دوم
ســـــــــــپاس فراموش نشه هاا از خودم نوشتم این داستانو خیلی فک کردم تا این داستانه رو نوشتم