09-09-2014، 12:30
مي گویند عشق عقل را فراری مي دهد و کسی که به این احساس مبتلا مي شود، نه مي بیند و نه مي شنود. از نگاه عده ای حسادت و سرسختی همراه همیشگی عشق است و از نظر گروهی دیگر، عاشق دنیا را از نگاه معشوقش مي بیند و جز به خواسته او نفس نمي کشد. همسر شما از کدام دسته است؟ از گروه عاشقان رؤیایی یا کسانی که مي خواهند معشوق شان را با غل و زنجیر به خود پایبند کنند؟ روان شناسان مي گویند اگر شریک زندگی شما احساسی خوشایند و آرامش بخش را به شما هدیه نمي کند و به جای ساختن یک زندگی آرام خانه را برای تان جهنم کرده، نمي توانید اسمش را عاشق بگذارید. اگر مي خواهید احساس او را آزمایش کنید و مطمئن شوید چیزی که ضربان قلبش را تندتر مي کند بیماری است یا عشق، در ادامه این مطلب با ما باشید.
گرفتار سندرم ترومای عاشقی است
3 سال از ازدواج دخترم گذشته بود که همسرش به او خیانت کرد و بعد هم از او جدا شد. دخترم از روزی که فهمید زن دیگری در زندگی شوهرش است، به شدت افسرده شد. مدام در حال مرور کردن آن اتفاق است و موضوع خیانت از ذهنش محو نمي شود. مشاجره های بعد از آن روز هر لحظه در خاطرش زنده مي شوند. برای رها شدن از این وضعیت، به خانه ما برگشته، عکس های عروسی اش را پاره کرده و با همه دوستانی که بعد از ازدواج با آنها آشنا شده بود قطع رابطه کرده. انگار مي خواهد باور کند که هرگز ازدواج نکرده.
عاشق شکست خورده
دختر شما به سندرم ترومای عاشقی دچار شده. یعنی به خاطر اتفاق ناگوار یا همان ترومایی که در زندگی اش رخ داده، یکپارچگی روانی اش را از دست داده و به نوعی وحشت و درماندگی آزار دهنده دچار شده. چنین ترومایی معمولا بعد از از دست دادن یک عزیز، مورد خیانت قرار گرفتن یا یک شکست عاطفی بزرگ ایجاد مي شود. گاهی مبتلایان دچار افسردگی و حتی اختلالات انطباقی جدی مي شوند و گاهی سعی مي کنند با پاک کردن همه نشانه هایی که آنها را به یاد آن حادثه مي اندازد، از آن فاصله بگیرند. چنین فردی تنها یک عاشق شکست خورده نیست. بلکه به درمان روانپزشکی و روانشناختی نیاز دارد.
اختلال شخصیت مرزی
من سومین کسی هستم که تصمیم گرفته با او ازدواج کند. مي گوید اولین نامزدش اهل ساختن زندگی نبوده و همسر سابقش هم زنی بی فکر و سختگیر بوده. نمي دانم او واقعا قربانی اشتباهات دیگران است یا اینکه توان سازگاری با دیگران را ندارد. با وجود اینکه من هنوز با دوستان مدرسه ام هم در ارتباطم، در زندگی او خبری از دوستان قدیمي نیست. بیش از اندازه سیگار مي کشد و مي گوید بی فکری خانواده اش زمانی او را به سمت اعتیاد برده بوده. مي گوید عاشقم است و اگر روزی در زندگی اش نباشم، دلیل دیگری برای زنده ماندن ندارد. اما از طرف دیگر با من هم خوب تا نمي کند و با بهانه های بسیار کوچک از من مي رنجد و بددهنی مي کند. نمي دانم مي تواند زندگی خوبی را برایم بسازد یا نه. چون حتی در کارش هم ثبات رویه ندارد. مغازه دار است و چند هفته با اشتیاق یک کسب و کار را شروع مي کند و خیلی زود پشیمان مي شود و سراغ کسب تازه ای مي رود. به خاطر از این شاخه به آن شاخه پریدن هایش شرایط اقتصادی خوبی هم ندارد.
اصلاح ناپذیر
نمي گوییم اگر از او جدا شوید زنده مي ماند. شاید تهدیدهای او به خودکشی زیاد هم بی راه نباشد. فردی که شخصیت مرزی دارد ممکن است بعد از تنها رها شدن، فرد مقابلش را به بی عاطفه بودن متهم کند و برای ثابت کردن این اتهام با اعتیاد یا حتی خودکشی به خودش آسیب برساند. اما شما در هیچ کدام از این اتفاقات مقصر نیستید.
واقعیت این است که حتی اگر هر کسی جز شما در این موقعیت قرار مي گرفت باز هم همین اتفاقات مي افتاد. شما نمي توانید چنین عاشقی را اصلاح کنید، چراکه اگر به او دلخوری تان را نشان دهید، تصور مي کند از او بیزار شده اید.
پارانوئید است
هر حرف ساده ای که مي زنم، تبدیل به یک دعوای بزرگ مي شود. همیشه گمان مي کند با حرف هایم به او طنه مي زنم یا از ناتوانی هایش شکایت مي کنم. بعد از هر جمله ام مي گوید: «آهان... منظورت این بود...» این اتفاق نه تنها در خلوت ما، که بعد از هر مهمانی هم مي افتد. از حرف هایی که به دیگران زدم، لبخندهایم یا هر حرکت دیگری یک مقصود خیالی پنهان را کشف مي کند و من را به خاطر این خیالات محاکمه مي کند. وقتی مهربانم، مي گوید: «چه اشتباهی کردی که با مهربانی مي خواهی جبرانش کنی؟» وقتی خسته ام مي کند و بدخلق مي شوم، مي گوید: «پای بهتر از من به زندگی ات باز شده که دیگر حوصله ام را نداری؟» هر بار پس از دعواها و اتهام هایی که به من مي زند، مي گوید عشق من دیوانه اش کرده و با التماس و گریه طلب بخشش مي کند اما تنها چند ساعت بعد، همه ماجرا از اول شروع مي شود. توی این خانه حتی حق نفس کشیدن هم ندارم.
بیماری سوظن
دیوانه شدن از عشق دیگری و نشان دادن رفتارهای دوگانه و البته آزاردهنده به این بهانه، نشانه عشق نیست. مردی که به قول خودش از فرط عشق مدام همسرش را به خیانت متهم مي کند یا حرف هایش را جملاتی برای سرزنش کردن و اتهام زدن تفسیر مي کند، ممکن است به بیماری پارانویا مبتلا باشد. چنین مردی یک لحظه عاشق و شیداست و یک لحظه دشمنی سرسخت که در پی انتقام گرفتن است. زندگی با چنین مردی، یک تعقیب و گریز بی پایان است. اگر این عاشق به پارانویا مبتلا باشد، مي تواند برای انتقام گرفتن از معشوقی که از نظر او خیانتکار است، به او آسیبی جدی برساند. چنین بیماری حتی به اعضای خانواده و دوستان دیگرش هم اعتماد ندارد و اگر برای درمان به متخصص مراجعه کند، حتی نمي تواند به درمانگرش هم اعتماد کند.
دوری از من عذابش میدهد
آنقدر عاشقم است که حتی نمیتواند چند دقیقه دوریام را تحمل کند. کافی است چند ساعت با دوستانم بیرون روم تا به جای اینکه او هم سراغ دوستانش برود، دلتنگ من شود و با تلفن و پیامک و حتی آمدن به محل قرار از من بخواهد که به خانه برگردم و در کنارش باشم. در این رابطه حرف، حرف من است و تصمیم، تصمیم من. نظرات مهم زندگی را من میدهم و او هم با اشتیاق حرفهایم را میپذیرد. این بله گفتنهای بیقیدوشرطش گاهی آزارم میدهد اما مدام می گوید می ترسد تصمیمهایش درست نباشد و با اشتباه کردن من را ناراحت کند. در زندگی مشترکمان، انگار او یک کودک است و من مادری که باید از او مراقبت کنم و برایش تصمیم بگیرم. گاهی فکر میکنم او با این همه وابستگی و نیازی که به حمایت دارد، چطور میخواهد پدر شود و از کودکمان مراقبت و حمایت کند.
اختلال شخصیت وابسته دارد
تصور مي کنید این مرد بله قربان گو عاشق شماست؟ متاسفیم که ناامیدتان مي کنیم. او بیشتر از آنکه عاشق باشد، بیماری است که به اختلال شخصیت وابسته مبتلاست. برای چنین فردی مهم نیست چه کسی در جایگاه معشوق قرار گرفته باشد. او دوست دارد به کسی وابسته شود و تمام مسئولیت های مهم زندگی را به دوشش بیندازد. تنها ماندن آزارش مي دهد و از تصمیم گرفتن مي ترسد. به همین دلیل مدام حضور شما را طلب مي کند و اجازه مي دهد به جایش تصمیم بگیرید. او برای جلب محبت شما هر کاری مي کند و حتی اگر تحقیر یا سرزنشش کنید هم از این رفتارها دست بر نمي دارد. چنین مردی نمي تواند یک پدر توانا باشد، چون خودش بیشتر از هر کسی به حمایت و مراقبت احتیاج دارد. پس اگر قصد ادامه دادن زندگی با او را دارید، باید با کمک یک متخصص درمانش کنید.
گرفتار سندرم ترومای عاشقی است
3 سال از ازدواج دخترم گذشته بود که همسرش به او خیانت کرد و بعد هم از او جدا شد. دخترم از روزی که فهمید زن دیگری در زندگی شوهرش است، به شدت افسرده شد. مدام در حال مرور کردن آن اتفاق است و موضوع خیانت از ذهنش محو نمي شود. مشاجره های بعد از آن روز هر لحظه در خاطرش زنده مي شوند. برای رها شدن از این وضعیت، به خانه ما برگشته، عکس های عروسی اش را پاره کرده و با همه دوستانی که بعد از ازدواج با آنها آشنا شده بود قطع رابطه کرده. انگار مي خواهد باور کند که هرگز ازدواج نکرده.
عاشق شکست خورده
دختر شما به سندرم ترومای عاشقی دچار شده. یعنی به خاطر اتفاق ناگوار یا همان ترومایی که در زندگی اش رخ داده، یکپارچگی روانی اش را از دست داده و به نوعی وحشت و درماندگی آزار دهنده دچار شده. چنین ترومایی معمولا بعد از از دست دادن یک عزیز، مورد خیانت قرار گرفتن یا یک شکست عاطفی بزرگ ایجاد مي شود. گاهی مبتلایان دچار افسردگی و حتی اختلالات انطباقی جدی مي شوند و گاهی سعی مي کنند با پاک کردن همه نشانه هایی که آنها را به یاد آن حادثه مي اندازد، از آن فاصله بگیرند. چنین فردی تنها یک عاشق شکست خورده نیست. بلکه به درمان روانپزشکی و روانشناختی نیاز دارد.
اختلال شخصیت مرزی
من سومین کسی هستم که تصمیم گرفته با او ازدواج کند. مي گوید اولین نامزدش اهل ساختن زندگی نبوده و همسر سابقش هم زنی بی فکر و سختگیر بوده. نمي دانم او واقعا قربانی اشتباهات دیگران است یا اینکه توان سازگاری با دیگران را ندارد. با وجود اینکه من هنوز با دوستان مدرسه ام هم در ارتباطم، در زندگی او خبری از دوستان قدیمي نیست. بیش از اندازه سیگار مي کشد و مي گوید بی فکری خانواده اش زمانی او را به سمت اعتیاد برده بوده. مي گوید عاشقم است و اگر روزی در زندگی اش نباشم، دلیل دیگری برای زنده ماندن ندارد. اما از طرف دیگر با من هم خوب تا نمي کند و با بهانه های بسیار کوچک از من مي رنجد و بددهنی مي کند. نمي دانم مي تواند زندگی خوبی را برایم بسازد یا نه. چون حتی در کارش هم ثبات رویه ندارد. مغازه دار است و چند هفته با اشتیاق یک کسب و کار را شروع مي کند و خیلی زود پشیمان مي شود و سراغ کسب تازه ای مي رود. به خاطر از این شاخه به آن شاخه پریدن هایش شرایط اقتصادی خوبی هم ندارد.
اصلاح ناپذیر
نمي گوییم اگر از او جدا شوید زنده مي ماند. شاید تهدیدهای او به خودکشی زیاد هم بی راه نباشد. فردی که شخصیت مرزی دارد ممکن است بعد از تنها رها شدن، فرد مقابلش را به بی عاطفه بودن متهم کند و برای ثابت کردن این اتهام با اعتیاد یا حتی خودکشی به خودش آسیب برساند. اما شما در هیچ کدام از این اتفاقات مقصر نیستید.
واقعیت این است که حتی اگر هر کسی جز شما در این موقعیت قرار مي گرفت باز هم همین اتفاقات مي افتاد. شما نمي توانید چنین عاشقی را اصلاح کنید، چراکه اگر به او دلخوری تان را نشان دهید، تصور مي کند از او بیزار شده اید.
پارانوئید است
هر حرف ساده ای که مي زنم، تبدیل به یک دعوای بزرگ مي شود. همیشه گمان مي کند با حرف هایم به او طنه مي زنم یا از ناتوانی هایش شکایت مي کنم. بعد از هر جمله ام مي گوید: «آهان... منظورت این بود...» این اتفاق نه تنها در خلوت ما، که بعد از هر مهمانی هم مي افتد. از حرف هایی که به دیگران زدم، لبخندهایم یا هر حرکت دیگری یک مقصود خیالی پنهان را کشف مي کند و من را به خاطر این خیالات محاکمه مي کند. وقتی مهربانم، مي گوید: «چه اشتباهی کردی که با مهربانی مي خواهی جبرانش کنی؟» وقتی خسته ام مي کند و بدخلق مي شوم، مي گوید: «پای بهتر از من به زندگی ات باز شده که دیگر حوصله ام را نداری؟» هر بار پس از دعواها و اتهام هایی که به من مي زند، مي گوید عشق من دیوانه اش کرده و با التماس و گریه طلب بخشش مي کند اما تنها چند ساعت بعد، همه ماجرا از اول شروع مي شود. توی این خانه حتی حق نفس کشیدن هم ندارم.
بیماری سوظن
دیوانه شدن از عشق دیگری و نشان دادن رفتارهای دوگانه و البته آزاردهنده به این بهانه، نشانه عشق نیست. مردی که به قول خودش از فرط عشق مدام همسرش را به خیانت متهم مي کند یا حرف هایش را جملاتی برای سرزنش کردن و اتهام زدن تفسیر مي کند، ممکن است به بیماری پارانویا مبتلا باشد. چنین مردی یک لحظه عاشق و شیداست و یک لحظه دشمنی سرسخت که در پی انتقام گرفتن است. زندگی با چنین مردی، یک تعقیب و گریز بی پایان است. اگر این عاشق به پارانویا مبتلا باشد، مي تواند برای انتقام گرفتن از معشوقی که از نظر او خیانتکار است، به او آسیبی جدی برساند. چنین بیماری حتی به اعضای خانواده و دوستان دیگرش هم اعتماد ندارد و اگر برای درمان به متخصص مراجعه کند، حتی نمي تواند به درمانگرش هم اعتماد کند.
دوری از من عذابش میدهد
آنقدر عاشقم است که حتی نمیتواند چند دقیقه دوریام را تحمل کند. کافی است چند ساعت با دوستانم بیرون روم تا به جای اینکه او هم سراغ دوستانش برود، دلتنگ من شود و با تلفن و پیامک و حتی آمدن به محل قرار از من بخواهد که به خانه برگردم و در کنارش باشم. در این رابطه حرف، حرف من است و تصمیم، تصمیم من. نظرات مهم زندگی را من میدهم و او هم با اشتیاق حرفهایم را میپذیرد. این بله گفتنهای بیقیدوشرطش گاهی آزارم میدهد اما مدام می گوید می ترسد تصمیمهایش درست نباشد و با اشتباه کردن من را ناراحت کند. در زندگی مشترکمان، انگار او یک کودک است و من مادری که باید از او مراقبت کنم و برایش تصمیم بگیرم. گاهی فکر میکنم او با این همه وابستگی و نیازی که به حمایت دارد، چطور میخواهد پدر شود و از کودکمان مراقبت و حمایت کند.
اختلال شخصیت وابسته دارد
تصور مي کنید این مرد بله قربان گو عاشق شماست؟ متاسفیم که ناامیدتان مي کنیم. او بیشتر از آنکه عاشق باشد، بیماری است که به اختلال شخصیت وابسته مبتلاست. برای چنین فردی مهم نیست چه کسی در جایگاه معشوق قرار گرفته باشد. او دوست دارد به کسی وابسته شود و تمام مسئولیت های مهم زندگی را به دوشش بیندازد. تنها ماندن آزارش مي دهد و از تصمیم گرفتن مي ترسد. به همین دلیل مدام حضور شما را طلب مي کند و اجازه مي دهد به جایش تصمیم بگیرید. او برای جلب محبت شما هر کاری مي کند و حتی اگر تحقیر یا سرزنشش کنید هم از این رفتارها دست بر نمي دارد. چنین مردی نمي تواند یک پدر توانا باشد، چون خودش بیشتر از هر کسی به حمایت و مراقبت احتیاج دارد. پس اگر قصد ادامه دادن زندگی با او را دارید، باید با کمک یک متخصص درمانش کنید.