01-09-2014، 20:58
"اسماعيل ميرزا" مشهور به "شاه اسماعيل اوّل"، در روز سه شنبه 25 رجب سال 892 ق در اردبيل متولد شد.[1] نسب وي با پنج واسطه به "شيخ صفي الدين اردبيلي" ميرسد.
"اسماعيل ميرزا"، پسر "شيخ حيدر" است كه در جنگ با «فرخ يسار شروانشاه» كشته شد. مادرش «حليمه ميگم آغا» دختر «اوزون حسن آق قويونلو» است. نام اصلي مادرش، «مارتا» بود، كه ظاهراً تا پايان عمر، مسيحي بود و اكنون قبرش در محوطۀ آرامگاه صفويان – خارج بقعۀ "شيخ صفي" است.[2] پس از كشته شدن «حيدر»، "يعقوب بيك"، خواهرش "حليمه" را به همراه سه فرزند "حيدر"، «"علي"، "ابراهيم" و "اسماعيل"» در رجب سال 893 هـ در حالي كه "اسماعيل" يكسال بيشتر نداشت، در قلعه استخر فارس زنداني كرد.[3] «رستم بيك» پس از "يعقوب بيك" به قدرت رسيد و چون براي مقابله با "فرخ يسار" به كمك فرزندان "شيخ حيدر" و مريدان آنها نيازمند بود، لذا در سال 898 هـ. عمه خود "حليمه بيگم" و فرزندانش را پس از حدود چهار سال و نيم از حبس آزاد كرد و به تبريز آورد.[4] "رستم بيك" پس از اينكه با كمك رشادتهاي «سلطان علي» و مريدانش به اهداف خود رسيد، به خانوادۀ "شيخ حيدر" اجازه داد به اردبيل بروند. ولي با افزايش مريدان آنها در اردبيل، آنها را دوباره به تبريز برگرداند و تصميم گرفت تا "علي" و سران صوفيه را از بين ببرد. "سلطان علي" و مردانش با اطلاع از اين موضوع، شبانه فرار كردند. "رستم بيك"، سپاهي پنج هزار نفري به فرماندهي «اَيبه سلطان» به تعقيب آنان فرستاد كه در روستاي «شماس» در نزديكي اردبيل با صوفيان روبرو شدند. "سلطان علي" كه كشته شدنش را پيش بيني ميكرد، "اسماعيل ميرزا" را به جانشيني خود اتنخاب كرد.[5]
پس از كشته شدن "سلطان علي" برادرانش "ابراهيم" و "اسماعيل" به اردبيل رفتند و مدتي مخفيانه در اردبيل اقامت كردند. تا اينكه برخي از مريدان آنها تصميم گرفتند، "شاهزادگان" را به گيلان ببرند، لذا آنها به همراه دويست نفر از مريدانش به طرف گيلان روانه شدند و چون به لاهيجان رسيدند «كاركيا ميرزا علي» فرمانرواي آن ديار از آنان به گرمي استقبال كرد. "رستم بيك" پس از اطلاع از حضور "شاهزادگان" در لاهيجان، پياپي مأموراني را براي تحويل گرفتن "شاهزادگان"، به لاهيجان فرستاد، ولي «كاركيا ميرزا» با دستاويزهاي گوناگون منكر حضور آنان شد. وي هر دو برادر را در زنبيلي گذاشت و بالاي درختي آويزان كرد و در برابر مأموران رستم بيك سوگند ياد كرد كه پاي آنها در هيچ نقطهاي از خاك قلمرو او نيست. "كاركيا ميرزا"، مولانا «شمس الدين لاهيجي» را براي آموزش "اسماعيل ميرزا" انتخاب كرد. "اسماعيل" نزد او فارسي و عربي و بويژه قرآن و اصول مذهب را فرا گرفت.[6]
"اسماعيل ميرزا" پس از پنج سال اقامت در لاهيجان، به همراه هفت تن از مريدان خاص خود؛ "حسن بيك لله"، "دده بيك"، "خادم بيك خليفه"، "رستم بيك قراماني"، "بيرام بيك قراماني"، "الياس بيك ايغور اوغلي" و "قراپيري بيك قاجار"، عازم اردبيل شد و هرچه به اين شهر نزديكتر ميشد، بر تعداد يارانش افزوده ميشد. وي در سال 905 با نيروي هفت هزار نفري به جنگ «فرخ يسار»، قاتل پدرش رفت و او را شكست داد. در ادامه "قلعه باكو" را فتح كرد و به دليل افراط و تعصب، بناها را با خاك يكسان كرد و به قبر «خليل الله» قاتل "شيخ جنيد"، بيحرمتي كرد و استخوانهاي او را از قبر درآورد و سوزانيد.[7] پس از آن به جنگ با «الوند بيك» حاكم آذربايجان پرداخت و با شكست دادن او، وارد تبريز شد.
"اسماعيل ميرزا" در تابستان سال 907 هـ در سن 15 سالگي در تبريز تاجگذاري كرد و به "شاه اسماعيل" معروف شد.[8] "شاه اسماعيل" پس از نشستن بر تخت پادشاهي دستور داد تا همۀ خطبا، خطبه بنام دوازده امام بخوانند و عبارت «اشهد أنّ علياً ولي الله» را به اذان اضافه كنند و فرمان داد، در بازارها ابابكر و عمر و عثمان را لعن كنند و هر كس مخالفت كرد، سرش را از تن جدا كنند.[9]وي در مقابل مخالفت اطرافيان خود، مبني بر عواقب رسمي كردن مذهب «شيعه اثني عشري» گفت: «مرا بدين كار واداشتهاند؛ خداي عالم و حضرت معصومين همراه منند و من از هيچ كس باك ندارم و يك كس را زنده نميگذارم، روز جمعه ميروم و خطبه مقرر ميدارم.[10]
به دستور وي، قزلباشان هر كسی را كه نسبت به مذهب شيعه كمترين بيعلاقگي نشان ميداد، بيپروا مي كشتند. به دستور وي نه تنها گور «سلطان يعقوب بيك»، بلكه گور بسياري از فرماندهاني كه در نبرد «تبر سران» و كشته شدن «شيخ حيدر» شركت داشتند، نبش كردند و دستور داد كه استخوانهاي آنان را به بازار تبريز ببرند و آنجا بسوزانند.[11]
"شاه اسماعيل" با تأسيس دولت صفوي توانست، سرزمين ايران كهن را كه تا آن زمان پاره پاره بود، متحد كند؛ و وحدتي سياسي در آن پديد آورد. [صفويه از ظهور تا زوال، ص 70] همچنين برقراري تشيع اثني عشري بعنوان مذهب رسمي كشور توسط شاه اسماعيل، موجب ايجاد آگاهي بيشتري نسبت به هويّت ملّي و بدين طريق ايجاد دولت متمركزتر و قويتر شد. [ايران عصر صفوي، ص 27].
شاه اسماعيل با شكست دادن مخالفان توانست قلمرو حكومت خود را گسترش دهد. وي توانست با شكست دادن «سلطان مراد آق قويونلو» در نزديكي همدان بر سراسر عراق عجم مسلط شود. در سال 909 هـ، نيروهاي قزلباش، سمنان و فارس و در سال بعد يزد را متصرف شوند و در سال 914هـ بر عراق عرب مسلط گرديد. وي در سال 916 هـ، رقيب سنّي خود «شيبك خان ازبك» را شكست داد. وي دستور داد تا سر شيبك خان را از بدن جدا ساخته و پوست كنده و پركاه كرده براي سلطان عثماني «بايزيد» فرستادند. [احسن التواريخ/ ص 161].
اين پيروزيهاي پياپي و قدرت روزافزون دولت نوبنياد صفوي، عامل مؤثري بود كه موجب سياست خصمانه سلطان سليم، عليه شاه اسماعيل گرديد. لذا سلطان سليم به كشتار شيعيان قلمرو خود پرداخت و چها هزار نفر از آنان را به قتل رساند و در سال 920 ق سلطان سليم، پس از گرفتن فتوي از علماي سنّي مبني بر وجوب جهاد با «زنادقۀ قزلباش» با لشكري كه مجهز به تعداد زيادي توپ بود، عازم مرزهاي آذربايجان گرديد [تاريخ صفويه، ص 92]. شاه ايران با شصت هزار نيرو در دشت «چالدران» به مقابله عثمانيها رفت و با وجود رشادتهاي شاه اسماعيل و قزلباشان، سپاه ايران شكست خورد.
پس از اين شكست، شاه اسماعيل به عزاداري پرداخت، خرقۀ سياه ميپوشيد و پرچمها را به رنگ سياه درآورد و بر روي آنها كلمۀ «القصاص» نوشته شد. وي ديگر مانند گذشته توجه خود را مصروف امور دولت نميكرد. [ايران عصر صفويه، ص 40].
شاه اسماعيل براي صوفيان قزلباش كه اكثراً جزء غلات شيعه بودند، خداي زنده و مظهر كمال و قدرت بود كه هميشه پيروز ميگردد، ولي شكست چالدران به افسانۀ شكست ناپذيري و عقيدۀ خرافي الوهيت وي پايان داد. [شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با...، ص 495].
در مورد انگيزههاي شاه اسماعيل از رسمي كردن مذهب تشيع بايد گفت: اين اقدام اولاً توان يك ايدئولوژي مذهبي پويا را به خدمت دولت جديد درآورد و به دولت قدرت غلبه بر مشكلات را ميداد. ثانياً اينكه اين عمل تمايز آشكاري بين دولت صفويه و امپراتوري عثماني كه قدرت اصلي جهان اسلام در قرن دهم بود، بوجود آورد و بدين ترتيب به دولت صفوي هويّت ارضي و سياسي داد.[12]
دكتر ولايتي در اين مورد ميگويد: شاه اسماعيل از رسمي كردن مذهب شيعه اثني عشري، دو مقصود را دنبال ميكرد: يكي برانداختن حكومت ملوك الطوايفي و ديگري جايگزين كردن حكومتي مقتدر و متمركز تحت لواي مذهب تشيع.[13]
در مورد روابط "شاه اسماعيل" با عثمانيها بايد گفت: در طول سالهاي 910 تا 916 هـق كه "شاه اسماعيل" گرفتار رقباي داخلي و جنگ با ازبكان بود، روابط سياسي ايران و عثماني، ظاهراً با صلح و دوستي سپري گرديد. امّا پس از پيروزي "شاه اسماعيل" بر «شيبك خان ازبك» و فرستادن سر وي براي سلطان عثماني در سال 916 ق، به تدريج رويۀ حسن تفاهم و دوستي آنها به سياست دشمني و تخاصم مبدّل شد.[14]
سرانجام "شاه اسماعيل" پس از حدود 23 سال پادشاهي، در سن 38 سالگي در روز دوشنبه 19 رجب سال 930 درگذشت و جسد او را در آرامگاه نياكانش در خانقاه «شيخ صفي» به خاك سپردند. وي هنگام مرگ نه فرزند از خود به يادگار گذاشت؛ چهار پسر به نامهاي: "تهماسب ميرزا"، "القاسب ميرزا"، "سام ميرزا" و "بهرام ميرزا". و پنج دختر بنامهاي: "خانش خانم"، "پريخان خانم"، "مهين بانو سلطانم"، "فرنگيس خانم" و "شاه زينب خانم".[15]
"اسماعيل ميرزا"، پسر "شيخ حيدر" است كه در جنگ با «فرخ يسار شروانشاه» كشته شد. مادرش «حليمه ميگم آغا» دختر «اوزون حسن آق قويونلو» است. نام اصلي مادرش، «مارتا» بود، كه ظاهراً تا پايان عمر، مسيحي بود و اكنون قبرش در محوطۀ آرامگاه صفويان – خارج بقعۀ "شيخ صفي" است.[2] پس از كشته شدن «حيدر»، "يعقوب بيك"، خواهرش "حليمه" را به همراه سه فرزند "حيدر"، «"علي"، "ابراهيم" و "اسماعيل"» در رجب سال 893 هـ در حالي كه "اسماعيل" يكسال بيشتر نداشت، در قلعه استخر فارس زنداني كرد.[3] «رستم بيك» پس از "يعقوب بيك" به قدرت رسيد و چون براي مقابله با "فرخ يسار" به كمك فرزندان "شيخ حيدر" و مريدان آنها نيازمند بود، لذا در سال 898 هـ. عمه خود "حليمه بيگم" و فرزندانش را پس از حدود چهار سال و نيم از حبس آزاد كرد و به تبريز آورد.[4] "رستم بيك" پس از اينكه با كمك رشادتهاي «سلطان علي» و مريدانش به اهداف خود رسيد، به خانوادۀ "شيخ حيدر" اجازه داد به اردبيل بروند. ولي با افزايش مريدان آنها در اردبيل، آنها را دوباره به تبريز برگرداند و تصميم گرفت تا "علي" و سران صوفيه را از بين ببرد. "سلطان علي" و مردانش با اطلاع از اين موضوع، شبانه فرار كردند. "رستم بيك"، سپاهي پنج هزار نفري به فرماندهي «اَيبه سلطان» به تعقيب آنان فرستاد كه در روستاي «شماس» در نزديكي اردبيل با صوفيان روبرو شدند. "سلطان علي" كه كشته شدنش را پيش بيني ميكرد، "اسماعيل ميرزا" را به جانشيني خود اتنخاب كرد.[5]
پس از كشته شدن "سلطان علي" برادرانش "ابراهيم" و "اسماعيل" به اردبيل رفتند و مدتي مخفيانه در اردبيل اقامت كردند. تا اينكه برخي از مريدان آنها تصميم گرفتند، "شاهزادگان" را به گيلان ببرند، لذا آنها به همراه دويست نفر از مريدانش به طرف گيلان روانه شدند و چون به لاهيجان رسيدند «كاركيا ميرزا علي» فرمانرواي آن ديار از آنان به گرمي استقبال كرد. "رستم بيك" پس از اطلاع از حضور "شاهزادگان" در لاهيجان، پياپي مأموراني را براي تحويل گرفتن "شاهزادگان"، به لاهيجان فرستاد، ولي «كاركيا ميرزا» با دستاويزهاي گوناگون منكر حضور آنان شد. وي هر دو برادر را در زنبيلي گذاشت و بالاي درختي آويزان كرد و در برابر مأموران رستم بيك سوگند ياد كرد كه پاي آنها در هيچ نقطهاي از خاك قلمرو او نيست. "كاركيا ميرزا"، مولانا «شمس الدين لاهيجي» را براي آموزش "اسماعيل ميرزا" انتخاب كرد. "اسماعيل" نزد او فارسي و عربي و بويژه قرآن و اصول مذهب را فرا گرفت.[6]
"اسماعيل ميرزا" پس از پنج سال اقامت در لاهيجان، به همراه هفت تن از مريدان خاص خود؛ "حسن بيك لله"، "دده بيك"، "خادم بيك خليفه"، "رستم بيك قراماني"، "بيرام بيك قراماني"، "الياس بيك ايغور اوغلي" و "قراپيري بيك قاجار"، عازم اردبيل شد و هرچه به اين شهر نزديكتر ميشد، بر تعداد يارانش افزوده ميشد. وي در سال 905 با نيروي هفت هزار نفري به جنگ «فرخ يسار»، قاتل پدرش رفت و او را شكست داد. در ادامه "قلعه باكو" را فتح كرد و به دليل افراط و تعصب، بناها را با خاك يكسان كرد و به قبر «خليل الله» قاتل "شيخ جنيد"، بيحرمتي كرد و استخوانهاي او را از قبر درآورد و سوزانيد.[7] پس از آن به جنگ با «الوند بيك» حاكم آذربايجان پرداخت و با شكست دادن او، وارد تبريز شد.
"اسماعيل ميرزا" در تابستان سال 907 هـ در سن 15 سالگي در تبريز تاجگذاري كرد و به "شاه اسماعيل" معروف شد.[8] "شاه اسماعيل" پس از نشستن بر تخت پادشاهي دستور داد تا همۀ خطبا، خطبه بنام دوازده امام بخوانند و عبارت «اشهد أنّ علياً ولي الله» را به اذان اضافه كنند و فرمان داد، در بازارها ابابكر و عمر و عثمان را لعن كنند و هر كس مخالفت كرد، سرش را از تن جدا كنند.[9]وي در مقابل مخالفت اطرافيان خود، مبني بر عواقب رسمي كردن مذهب «شيعه اثني عشري» گفت: «مرا بدين كار واداشتهاند؛ خداي عالم و حضرت معصومين همراه منند و من از هيچ كس باك ندارم و يك كس را زنده نميگذارم، روز جمعه ميروم و خطبه مقرر ميدارم.[10]
به دستور وي، قزلباشان هر كسی را كه نسبت به مذهب شيعه كمترين بيعلاقگي نشان ميداد، بيپروا مي كشتند. به دستور وي نه تنها گور «سلطان يعقوب بيك»، بلكه گور بسياري از فرماندهاني كه در نبرد «تبر سران» و كشته شدن «شيخ حيدر» شركت داشتند، نبش كردند و دستور داد كه استخوانهاي آنان را به بازار تبريز ببرند و آنجا بسوزانند.[11]
"شاه اسماعيل" با تأسيس دولت صفوي توانست، سرزمين ايران كهن را كه تا آن زمان پاره پاره بود، متحد كند؛ و وحدتي سياسي در آن پديد آورد. [صفويه از ظهور تا زوال، ص 70] همچنين برقراري تشيع اثني عشري بعنوان مذهب رسمي كشور توسط شاه اسماعيل، موجب ايجاد آگاهي بيشتري نسبت به هويّت ملّي و بدين طريق ايجاد دولت متمركزتر و قويتر شد. [ايران عصر صفوي، ص 27].
شاه اسماعيل با شكست دادن مخالفان توانست قلمرو حكومت خود را گسترش دهد. وي توانست با شكست دادن «سلطان مراد آق قويونلو» در نزديكي همدان بر سراسر عراق عجم مسلط شود. در سال 909 هـ، نيروهاي قزلباش، سمنان و فارس و در سال بعد يزد را متصرف شوند و در سال 914هـ بر عراق عرب مسلط گرديد. وي در سال 916 هـ، رقيب سنّي خود «شيبك خان ازبك» را شكست داد. وي دستور داد تا سر شيبك خان را از بدن جدا ساخته و پوست كنده و پركاه كرده براي سلطان عثماني «بايزيد» فرستادند. [احسن التواريخ/ ص 161].
اين پيروزيهاي پياپي و قدرت روزافزون دولت نوبنياد صفوي، عامل مؤثري بود كه موجب سياست خصمانه سلطان سليم، عليه شاه اسماعيل گرديد. لذا سلطان سليم به كشتار شيعيان قلمرو خود پرداخت و چها هزار نفر از آنان را به قتل رساند و در سال 920 ق سلطان سليم، پس از گرفتن فتوي از علماي سنّي مبني بر وجوب جهاد با «زنادقۀ قزلباش» با لشكري كه مجهز به تعداد زيادي توپ بود، عازم مرزهاي آذربايجان گرديد [تاريخ صفويه، ص 92]. شاه ايران با شصت هزار نيرو در دشت «چالدران» به مقابله عثمانيها رفت و با وجود رشادتهاي شاه اسماعيل و قزلباشان، سپاه ايران شكست خورد.
پس از اين شكست، شاه اسماعيل به عزاداري پرداخت، خرقۀ سياه ميپوشيد و پرچمها را به رنگ سياه درآورد و بر روي آنها كلمۀ «القصاص» نوشته شد. وي ديگر مانند گذشته توجه خود را مصروف امور دولت نميكرد. [ايران عصر صفويه، ص 40].
شاه اسماعيل براي صوفيان قزلباش كه اكثراً جزء غلات شيعه بودند، خداي زنده و مظهر كمال و قدرت بود كه هميشه پيروز ميگردد، ولي شكست چالدران به افسانۀ شكست ناپذيري و عقيدۀ خرافي الوهيت وي پايان داد. [شاه اسماعيل اوّل، پادشاهي با...، ص 495].
در مورد انگيزههاي شاه اسماعيل از رسمي كردن مذهب تشيع بايد گفت: اين اقدام اولاً توان يك ايدئولوژي مذهبي پويا را به خدمت دولت جديد درآورد و به دولت قدرت غلبه بر مشكلات را ميداد. ثانياً اينكه اين عمل تمايز آشكاري بين دولت صفويه و امپراتوري عثماني كه قدرت اصلي جهان اسلام در قرن دهم بود، بوجود آورد و بدين ترتيب به دولت صفوي هويّت ارضي و سياسي داد.[12]
دكتر ولايتي در اين مورد ميگويد: شاه اسماعيل از رسمي كردن مذهب شيعه اثني عشري، دو مقصود را دنبال ميكرد: يكي برانداختن حكومت ملوك الطوايفي و ديگري جايگزين كردن حكومتي مقتدر و متمركز تحت لواي مذهب تشيع.[13]
در مورد روابط "شاه اسماعيل" با عثمانيها بايد گفت: در طول سالهاي 910 تا 916 هـق كه "شاه اسماعيل" گرفتار رقباي داخلي و جنگ با ازبكان بود، روابط سياسي ايران و عثماني، ظاهراً با صلح و دوستي سپري گرديد. امّا پس از پيروزي "شاه اسماعيل" بر «شيبك خان ازبك» و فرستادن سر وي براي سلطان عثماني در سال 916 ق، به تدريج رويۀ حسن تفاهم و دوستي آنها به سياست دشمني و تخاصم مبدّل شد.[14]
سرانجام "شاه اسماعيل" پس از حدود 23 سال پادشاهي، در سن 38 سالگي در روز دوشنبه 19 رجب سال 930 درگذشت و جسد او را در آرامگاه نياكانش در خانقاه «شيخ صفي» به خاك سپردند. وي هنگام مرگ نه فرزند از خود به يادگار گذاشت؛ چهار پسر به نامهاي: "تهماسب ميرزا"، "القاسب ميرزا"، "سام ميرزا" و "بهرام ميرزا". و پنج دختر بنامهاي: "خانش خانم"، "پريخان خانم"، "مهين بانو سلطانم"، "فرنگيس خانم" و "شاه زينب خانم".[15]