امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نگاهي به مهم ترين انديشه هاي نوگرايانه ميرزا فتحعلي آخوندزاده (1295-1227ق)

#1
مقدمه
جريان روشنفکران وابسته و غربگرا در روزگار مشروطيت، با حمايت استعمار انگليس در رويارويي با جريان مذهبي براي به کژراهه کشيدن نهضت مشروطيت، شگردها و شيوه هاي تبليغاتي مختلفي را به کار بستند. پايگاه فکري آنها، بدون ترديد ارزشهاي غرب بود. بريدگي از فرهنگ، سنتها و آئينهاي خودي و دلبستگي به فرهنگ غربي، سبب شده بود که آنها خود را با فرهنگ خودي بيگانه انگارند و با فرهنگ بيگانه خودي؛ تا آنجا که به ستيز با فرهنگ خودي پرداخته و به گذشته خود پشت پا زدند و به پيشينه و حال غرب علاقه نشان دادند. يکي از اين انديشه‌گران متجدد ميرزا فتحعلي آخوندزاده است.
[rtl] [/rtl]
[rtl]ميرزا فتحعلي آخوندزاده (آخوندوف) در سال ۱۲۲7ق، در شهر نوخه يا شکي به دنيا آمد. پدرش ميرزا محمدتقي، کدخداي روستاي خامنه بود که درست يکسال پيش از تولد ميرزا فتحعلي از اين سِمت برکنار شد و با مهاجرت جعفرقلي خان دُنبلي از خوي به شهر شکي و حکومت در آن ولايت، بسياري از اهالي شهرهاي مختلف آذربايجان به جهت عدل و داد وي به آن شهر مهاجرت نمودند که ميرزا تقي نيز يکي از آنها بود. در آنجا همسر ديگري به نام نعناخانم اختيار کرد و از او ميرزا فتحعلي به دنيا آمد. شهر نوخه در جمهوري آذربايجان کنوني تا زمان انعقاد عهدنامه ترکمانچاي در سال 1243ق/۱۸۲۸م، يعني حدود شانزده سال پس از تولد فتحعلي٬ متعلق به ايران بود.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ميرزا فتحعلي آخوندزاده، از نويسندگان ايراني در دوران قاجار و از نخستين پرچم داران باستانگرايي، سکولاريسم، «پروتستانتيسم» [sup]1[/sup]، طرح اصلاح يا تغيير الفبا و خط و پيشتاز و پايه‌گذار فن نمايشنامه‌نويسي و نقد ادبي بود که نمايشنامه نويسي، داستان پردازي، شخصيت پردازي و نقدنويسي اروپايي را با ارائه آثاري در اين زمينه ها نه تنها به ايرانيان، بلکه به شرقيها معرفي کرد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]از نظر فکر سياسي اهميت او بيشتر در تأکيد او بر ضرورت جدايي سياست از ديانت و نقادي از رويکرد و راهبرد نوانديشان و نوگراياني بود که به دلايل و انگيزه‌هاي گوناگون، تلاش در تطبيق آموزه‌ها و مفاهيم سياسي دموکراسي غربي با احکام و قوانين دين اسلام داشتند. براي مثال، آخوندزاده بر کتاب «يک کلمه» ميرزا يوسف خان مستشارالدوله تبريزي که مدعي همساني و هماهنگي احکام دين اسلام با دموکراسي غربي شده بود، نقد نوشت و ديدگاه وي را رد نمود. [sup]2[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آخوندزاده چنين مي‌پنداشت که احکام و آموزه‌هاي شريعت اسلامي با اصول حکومت غربي مباينت، تخالف ذاتي و بنيادي و تعارض غيرقابل رفع دارد و هرگونه تلاش براي تلفيق آن دو بيهوده و محکوم به شکست است. مهم‌ترين استدلالهاي او در اين باره حول محور مسائلي چون عدم مساوات زن و مرد، عدم مساوات مُسلم و ذمي (غير مُسلم)، مشروعيت برده‌داري و برده‌فروشي، حکم شرعي درباره زاني و زنا که به گمان او نافي امنيت جاني بود، تندي و خشونت بعضي از ديگر قواعد و مقررات در فقه و قانون جزاي اسلامي دور مي‌زد. به گمان او شريعت اسلام با استبداد منافات ندارد و گمان کساني که آن را مؤيد عدالت و قانون‌مداري و مردم سالاري مي پندارند از بنياد باطل است! [sup]3[/sup] ناگفته پيداست که پندار آخوندزاده سست و نادرست بود. وي همچنين مي پنداشت که شريعت راه را بر انديشه انتقادي و آزادي فکري مي‌بندد و اجازه اصلاح يا تغيير مسائل فقهي و قوانين مدني يا به قول او قوانين ملکيه و ملّيه را نمي‌دهد.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]داوريهاي او در رساله اي سطحي به نام «مکتوبات کمال الدوله» يا «سه مکتوب» و نيز در شماري از نامه هايش که با نام «مکتوبات» به ضميمه رساله «الفباي جديد» او چاپ شده است و در مقالات او به اجمال و پراکنده طرح شده اند. نمايشنامه‌هاي او که به زبان ترکي آذري نوشته، به زبان فارسي با عنوان «تمثيلات» و به برخي زبانهاي اروپايي برگردانده و چاپ شدند و نيز حاوي پاره اي نقاديهاي او از اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي و فرهنگي ايران و جوامع شرقي اسلامي است. [sup]4[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]اصول انديشه هاي نوگرايانه ميرزا فتحعلي آخوندزاده را مي‌توان در موضوعات زير جست وجو نمود:[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]1. دين ستيزي[/rtl]
[rtl]الف) اسلام زدايي در پوشش اصلاح طلبي[/rtl]
[rtl]ب) کاستن از قلمرو دين (يا رواج دادن دين حداقلي)[/rtl]
[rtl]ج) ترديدآفريني در آموزه‌هاي اسلامي[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]2. تبليغ باستانگرايي[/rtl]
[rtl]3. جايگزيني الگوهاي غربي به جاي الگوهاي اسلامي[/rtl]
[rtl]4. تغيير خط و الفبا[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]1. دين ستيزي[/rtl]
[rtl]دين ستيزي، از آنجا در برنامه کاري روشنفکران قرار گرفت که در غرب، انديشه و کارکرد کليسا، سدي بزرگ و دژي تسخيرناپذير در برابر رشد و شکوفايي تکنولوژي دانش جديد بود و از ترقي و تمدن باز مي‌داشت. از اينرو، روشنفکران غربي با آن درافتادند تا به تمدن جديد دست يابند. به عبارت ديگر خود را از بند اوهام و خرافات کليسا رها نمودند. اما روشنفکران ايراني در روزگار مشروطيت، بدون توجه به اينکه اسلام و علماي اسلامي، مسيحيت، کليسا و روحانيون مسيحي درخور مقايسه نيستند، به مبارزه با اسلام و عالمان اسلامي برخاستند و درصدد نابودي آن برآمدند. اين گروه، ستيز همه جانبه با اسلام و آموزه‌هاي آن را مهم‌ترين وظيفه خود تلقي مي‌کردند. وابستگان و رواج دهندگان اين جريان، گاهي با ستايش از پيشرفت غرب، از ناتواني اسلام براي اداره جامعه و محدود بودن قلمرو دين سخن مي‌گفتند و گاه از جايگاه علم و خرد انساني و بي نياز بودن از اسلام و گاهي از اصلاح‌طلبي در اسلام و گاه تغيير الفباي اسلام.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ميرزا فتحعلي آخوندزاده هدف و انگيزه از نگارش «کمال‌الدوله» را نابودي اسلام عنوان مي کند و مي‌نويسد: «سد راه الفباي جديد و سد راه پويلزاسيون در ملت اسلام، دين اسلام و فناتيزم آن است. براي هَدم اساس اين دين و رفع فناتيزم و براي بيدار کردن طوايف آسيا از خواب غفلت و ناداني و براي اثبات وجوب پروتستانتيزم در اسلام به تصنيف کمال‌الدوله، شروع کردم». [sup]5[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]الف) اسلام زدايي در پوشش اصلاح طلبي[/rtl]
[rtl]جريان روشنفکري وابسته در روزگار مشروطيت، هيچ گونه دلبستگي و علاقه‌اي به اسلام و ارزشهاي اسلامي نداشت؛ تا آنجا که دين اسلام را مانعي در برابر پيشرفت و ترقي قلمداد مي‌کرد و به دنبال آن بود که به هر روشي شده آن را از ميان بردارد. البته از جايگاه دين در ميان مردم آگاه بودند. از همين روي، عده‌اي از آنان از رويارويي مستقيم با دين و ارزشهاي ديني خودداري مي‌کردند و سخنان خود را در قالب دين ارائه مي‌دادند. آخوندزاده در مکتوبات کمال‌الدوله از اين شيوه سخن مي‌گويد: «... نويسنده کمال‌الدوله، نمي خواهد که مردم آناليست بشوند و دين و ايمان نداشته باشند، بلکه حرف مصنف اين است که دين اسلام، بنابر تقاضاي عصر و اوضاع زمانه بر پروتستانتيزم محتاج است». [sup]6[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آخوندزاده راجع به شناسايي اصطلاح «پروتستانيسم» [sup]7[/sup] مي‌نويسد: «پروتستانيسم عبارت از مذهبي است که حقوق الله و تکاليف عباده الله جميعاً ساقط بوده و فقط حقوق الناس باقي بماند. ابتدا ايجاد اين نوع مذهب در ميان ملت اسلام به اهتمام «علي ذکره السلام اسماعيلي» وقوع يافت. برداشت غلّ شرع به تأييد ايزدي مخدوم روزگار، علي ذکره السلام و در اواخر ايام از اهالي فرنگستان نيز فِرقي چند پيرو اين مذهب شدند». [sup]8[/sup] بايد توجه داشت معنايي که آخوندزاده از اين واژه ارائه مي‌دهد با آنچه در غرب از آن ياد مي‌شد، ناسازگاري آشکاري داشت. او مي‌پنداشت که پروتستانيسم به معناي نابودي عقايد ديني است و در همين راستا به تفسير آن پرداخت و به شدت به باورها و عقايد ديني تاخت.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آخوندزاده، انقلاب را به دو نوع تقسيم مي کند. يکي انقلاب عليه استبداد سياسي و ديگري انقلاب عليه استبداد ديني. در مکتوبات کمال‌الدوله، هم طرح پروتستانتيسم اسلامي را براي رهايي عقل و حاکميت بخشيدن آن مطرح مي کند و به اصلاح مذهبي به همان معنايي که خود باور دارد فرا مي خواند و هم اينکه به صورت آشکار، توده مردم را به انقلاب و شورش بر ديسپوت [استبداد] دعوت مي‌نمايد. وي به استناد آثار حکمايي چون باکل ــ بوقل ــ اصلاح ديني يا پروتستانتيسم را عامل رهايي برخي ملل پيشرفته غربي از قيد عقايد باطله و پيروي آنان از عقل و حکمت و به تبع پيشرفت و توسعه علمي و صنعتي و سياسي روزافزون مي‌داند و برعکس ماندگاري برخي ديگر از ملل اروپايي تحت سلطه پاپ و عقايد باطله را علت تنزل و ذلت آنها مي شمارد. [sup]9[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]به هر حال بيشتر روشنفکران سکولار، به دليل ديني بودن جامعه ايراني، صلاح نمي‌ديدند که با احساسات ديني مردم رو به رو شوند و از ستيز مستقيم خودداري نموده و حتي همفکران خود را به آن سفارش مي‌کردند. در همين راستا، ميرزا ملکم خان به آخوندزاده مي‌نويسد: «تو ميرزا فتحعلي، بدان که به هيچ يک از ايشان نبايد بچسبي و نبايد به ايشان بگويي که اعتقاد تو باطل است و شما در ضلالت هستيد... تو بدين شيوه ناملايم براي خود هزار قسم مدعي و بدگوخواهي تراشيد و به مقصود هم نخواهي رسيد. هر کس از ايشان از روي لجاجت و عناد حرف تو را بيهوده و دلايل تو را پوچ خواهد شمرد و زحمت تو عبث و بي جا خواهد شد. چرا به دين ايشان مي چسبي؟ تو دين ايشان را کنار بگذار و در خصوص بطلان آن هيچ حرف نزن». [sup]10[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ب) کاستن از قلمرو دين (يا رواج دادن دين حداقلي)[/rtl]
[rtl]استعمارگران و ايادي آنها براي رويارويي با اسلام، خيزشها يا نهضتهاي اسلامي، به حاشيه راندن يا حذف دين از صحنه اجتماع و حکومت، آن را به زندگي فردي ارتباط دادند. به عبارت روشن‌تر، تز «جدايي دين از سياست» را گسترش دادند که در دوران مشروطيت در دستور کار انگليس و عمال آن قرار گرفت. «ميرزا فتحعلي تناقض سياست غربي و شريعت را آشکارا اعلام کرد. مدافع قانون اساسي عرفي غربي بود. تفکيک مطلق سياست و ديانت را لازم مي‌شمرد. عدالت را در قانون موضوعه عقلي جست و جو مي کرد و به عدالت ديني از پايه اعتقاد نداشت...». [sup]11[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]روشنفکران وابسته، براي کنار زدن اسلام از صحنه سياسي و حکومتي از راهکاري استفاده مي‌کردند از جمله:[/rtl]
[rtl]ــ ناتواني اسلام در اداره زندگي دنيوي مردم. آنها در هر محفل و مجلس، در سخنرانيهاي رسمي و غيررسمي، در روزنامه ها و جرايد مي گفتند و مي نوشتند که امروزه نمي توان با آئينها و قانونهاي ديني جامعه را اداره کرد، بايد دين را کنار گذاشت و نظام ارزشهاي غربي را جايگزين آن نمود.[/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ــ کنار زدن علماي ديني از صحنه سياسي؛ زيرا با حضور آنها در عرصه‌هاي سياسي تمام نقشه‌ها و راهها جهت بسط نفوذ فرهنگ و سياست غرب به کالبد جامعه نقش بر آب مي شد. [sup]12[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آخوندزاده مي نويسد: «ظلمت روحاني برافتد و اصلاح دين از راه پروتستانتيسم اسلامي تحقق يابد، سياست و دين به کلي از هم تفکيک گردند و دين، تصرفي در امور دنيايي نداشته باشد و بالاخره، پرده اوهام را برداريم و به روشن سراي خرد گام نهيم». [sup]13[/sup] وي در جاي ديگري، با اينکه مردم را به ترک مذهب و ارزشهاي مذهبي فرا مي‌خواند، رضايت مي‌دهد که دين و عالمان دين تنها در امور جزئي دخالت کنند و از دخالت در امور سياسي و اجتماعي بازداشته شوند. «امر مرافعه را در هر صفحه اي از صفحات ايران بالکليه، بايد از دست علماي روحانيه باز گرفته، جميع محکمه‌هاي امور مرافعه را وابسته به وزارت عدليه نموده باشيد که بعد از اين، علماي روحانيه، هرگز به امور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دينيه از قبيل نماز، روزه، وعظ، پيش نمازي، نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علماي روحاني بماند، مثل علماي دول يوروپا». [sup]14[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]ج) ترديدآفريني در آموزه‌هاي اسلامي[/rtl]
[rtl]از ديگر شيوه‌هاي تبليغاتي جريان روشنفکران غيرمذهبي، هجوم گسترده به آموزه‌هاي اسلام و ترديدآفريني در باورهاي ديني مردم بود. پس از پيروزي اوليه نهضت مشروطيت که به برکت تلاشهاي عالمان ديني و همراهي مردم به دست آمد، اين گروه وارد صحنه شدند و بيش از صد روزنامه و دهها مجله و شب نامه راه انداختند و يورش و هجمه‌هاي گسترده‌اي عليه اسلام و آموزه ها و باورهاي ديني مردم آغاز کردند. در حقيقت به توصيه هاي آخوندزاده عمل کردند. او مي‌گفت: «انسان کامل، محبّ نوع بشر، عبارت از دانشمندي است که در کشف اسرار حقيقت و هَدم اساس اعتقاد دينيه، ترس مال و جان او را مانع نيابد و مرين دانشمند را به هر نوع که باشد، واجب است که فقط تشکيکي در حقيقت اديان و مذاهب به خيال مردم بيندازد و بعد از آن چون خيال مشغول کار شده آهسته آهسته پي به حقيقت خواهد برد و صاحبش را از تاريکي و جهالت به روشنايي معرفت خواهد رساند». [sup]15[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]2. تبليغ باستانگرايي[/rtl]
[rtl]از شيوه‌هاي جريان غيرمذهبي در رويارويي با اسلام و جريان مذهبي و سست کردن پايه‌هاي ديني مردم، تبليغ درباره ناسيوناليسم و ملّي‌گرايي بود. ملّي‌گرايي به پيروي کورکورانه از ناسيوناليسم غرب و در معناي نادرستي چون ملّت گرايي و عشق به وطن در برابر اسلام به کار گرفته شد و در لواي آن، احياي ايران باستان در دستور کار قرار گرفت. جريان روشنفکري وابسته با تحريک احساسها و هيجانهاي دروغين قومي و نژادي و اصالت دادن به هويت ملّي در برابر هويت ديني به رويارويي اسلام پرداخت. روشنفکران لائيک، مي خواستند مردم را از هويت ديني جدا سازند و آنان را به هويت باستاني، پيوند بزنند تا به آساني غرب را بپذيرند. از اينرو، آخوندزاده، بر مرگ ايران باستان نه از روي درد که از روي وابستگي اينگونه مرثيه سرايي مي‌کند: «عرب ها، علاوه بر آنکه سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطي را نيز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصيل سواد متعارف هم براي ما دشوارترين اعمال شده. چه مصائب از اين قوم به ما رسيده. مردم با بصيرت از تصور آنها به گريه مي‌افتد. وقتي که پيشوايان اين قوم در حيات بودند، ما از ترس شمشير ايشان فرمانبرداري ايشان را قبول کرديم، حالا که مرده‌اند و خاک شده اند باز به عبوديت مردگان ايشان افتخار مي‌کنيم». [sup]16[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آخوندزاده، درباره تفاوت سلطنت ايران باستان و دوره بعد از اسلام مي‌نويسد: «به اصطلاح اهل يوروپا اسم پادشاه حقيقي به کسي اطلاق مي‌شود که تابع قانون بوده در فکر آبادي و آسايش وطن و در فکر تربيت و ترقي ملت باشد. در مملکت ايران بعد از غلبه تازيان و زوال دولت پارسيان و فاني شدن پيمان و فرهنگ و مهباديان، سلطنت حقيقي نبوده است. در مدت تاريخ هجري فرمانروايان اين مملکت کلاً ديسپوت و شبه حرامي باشيان بوده‌اند». [sup]17[/sup][/rtl]
[rtl] [/rtl]
[rtl]آخوندزاده، بدون اينکه گرايشي به زرتشت و رسوم پيش از اسلام داشته باشد، تنها به خاطر دشمني با اسلام و جريان مذهبي که سد راه استبداد و استعمار بودند، ايران باستان و هر آنچه به آن بستگي دارد را ستايش مي‌کند و به طرح و تبليغ از آن در نوشته‌هاي خود مي‌پردازد. براي نمونه در نامه‌اي به «مانکجي» پيشواي زرتشتيان از کيخسرو و اردشير بابکان، ستايش و از اسلام و ارزشهاي آن، کينه‌توزانه بد گفته است. [sup]18[/sup] اينگونه تبليغات او نيز در راستاي اسلام ستيزي صورت مي‌گرفت و در نامه‌اي ديگر، ورود اسلام به ايران و پذيرش آن را از سوي مردم نکوهش مي کند و بر آن افسوس مي‌خورد. [sup]19[/sup][/rtl]
[rtl]3. جايگزيني الگوهاي غربي به جاي الگوهاي اسلامي
از ديگر شيوه‌هاي جريان روشنفکران وابسته براي رويارويي با اسلام و سست کردن پايه هاي ديني و ايماني مردم، گسترش الگوهاي غربي به جاي الگوهاي اسلامي و شيعي بود. آنان به جاي سخن از قهرمانان ملّي و مذهبي و گسترش ويژگيهاي قهرمانان بزرگ اسلام چون امام علي(ع) امام حسين(ع) و سفارش به الگوگيري جوانان از اين بزرگواران از کساني چون ژاندارک، ميسمر فرانسوي[sup]20[/sup] و... تبليغ مي‌کردند. آخوندزاده، در نامه‌اي به اعتضادالسلطنه پس از آنکه الگوهاي وطني را از صدر اسلام تا روزگار خود چه خوب و چه بد يکسره رد مي کند، مي نويسد: «چرا در مملکتداري و ملّت پروري تقليد پطرکبير و فردريخ [sup]21[/sup] ننمايند که در ايام حيات، محبوب کل ملّت و بعد از رحلت ممدوح کل تواريخ و ملل بوده باشند؟».[sup]22[/sup]
 
آخوندزاده با الهام از «جان استوارت ميل» مردم را بر ضد دين و روحانيت فرا مي خواند يا گاه از «حسن بن محمد بزرگ اميد» و چارواکهاي هندوستان که مي گفتند: «بر وجود صانع دليل قاطع و برهان واضحي نيست...» تبليغ مي‌کرد. [sup]23[/sup]
 
روشنفکران غربزده، تنها به عدم ذکر الگوهاي مذهبي بسنده نکردند؛ بلکه تا جايي که توانستند تلاش کردند که مردم را از آن الگوها دور نگه دارند. آخوندزاده، سخت در اين راه به تکاپو برخاست و تلاش زيادي کرد که امت اسلامي به ويژه شيعيان را از الگوي راستين و آموزه‌هاي اسلام دور کند. مي‌نويسد: «علماي ما به جاي اينکه ملّت را از اعتقادهاي پوچ برهانند... به اعمال بي فايده و ناپسند ترغيبشان مي‌کنند از آن جمله است بساط تعزيه و عزاداري. بناي تعزيه را از روزگاري، ديلميان و صفويان به اقتضاي پوليتکاي خودشان رواج دادند. آن سببها از ميان رفته اما به هر کجا که مي‌روي تعزيه برپاست. مگر مصيبت و درد خود آدم کم است که با نقل گزارش هزار ساله اوقات خود را دائماً تلخ بکنند و به جهت عمل بي فايده از کسب و کار باز بماند. از اين تعزيه‌داري، اصلاً براي تو فايده دارد و نه به جهت امام». [sup]24[/sup]
 
از الگوهاي مهم و استوار شيعيان ظهور امام زمان(عج) و ايجاد حکومت جهاني آن حضرت و تلاش او براي گسترش عدالت است. روشنفکران روزگار مشروطيت به شدّت با اين اعتقاد و نيز سخن گفتن از الگوي حکومتي امام زمان(عج) و ظهور حضرت مخالف بودند. آخوندزاده مي‌نويسد: «از جدّش چه خيري ديديم که از نبيره اش نيز اميد خيري داشته باشيم. بلي، از آمدن جدّش کم فتنه‌ها در دنيا ظهور کرده است، کم خون ريزيها به وقوع پيوسته، نبيره‌اش نيز بيايد فتنه هاي خفته را بيدار کند و خون ريزيها را به تکميل برساند». [sup]25[/sup]
 
آخوندزاده با اينکه غرب و الگوهاي غربي و حکومتهاي روس و قفقاز را مي‌ستايد و از مردم مي‌خواهد که در همه کارها پيرو و مقلّد آنان باشند، از مردم ايران مي‌خواهد از تقليد و پيروي عالمان دين دست بردارند چرا که تقليد بازدارنده از آزادي است و رکود و ايستايي را به دنبال دارد. او در نوشته هايش هم به روحانيت و هم اجتهاد خرده مي گيرد درباره تقليد مي‌نويسد: «ما ديگر از تقليد بيزار شده ايم. تقليد خانه ما را خراب کرده است. حالا در اين صدد هستيم که قلاده تقليد را از گردن خودمان دور انداخته از ظلمانيت به نورانيت برسيم و آزاد و آزاده خيال بشويم». [sup]26[/sup]
 
اين در حالي بود که خود به تقليد از پطرکبير و شارل ميسمر فرانسوي پيشنهاد دگرگوني خط ايرانيان را به عنوان راهکاري براي رسيدن به ترقي و پيشرفت ارائه مي داد.
 
4. تغيير خط
در راستاي گسترش فرهنگ غربي و جدايي مردم از فرهنگ اسلامي و شيعي، شماري از روشنفکران آن روزگار تغيير خط را مطرح کردند و بر آن بودند که خط لاتين بايد جايگزين خط فارسي و ترکي گردد. از سخنان روشنفکران غرب زده بر مي‌آيد که انگيزه آنان از اين کار بريدن پيوند ملّت مسلمان با گذشته خويش و جدا کردن آنان از اسلام بود. آنان به اين نتيجه رسيده بودند که يکي از راههاي جدايي مردم از دين و ارزشهاي ديني جدايي آنان از ادبيات و متون ديني است و تغيير خط از راههايي است که به گونه طبيعي بين مردم و متون ديني جدايي مي‌افکند. روشنفکران با اين انديشه، کمر به تغيير خط عربي و فارسي به لاتين بستند و بر اين باور بودند که راه رسيدن به هدف خويش را کوتاه کنند تا زود به آمال خود و برنامه‌هاي اربابان غربي برسند.
 
آخوندزاده مي‌نويسد: «عرب ها، علاوه بر آنکه سلطنت هزار ساله ما را به زوال آوردند و شأن و شوکت ما را بر باد دادند و وطن ما را خراب اندر خراب نمودند، خطي را نيز به گردن ما بسته اند که به واسطه آن تحصيل سواد متعارف هم براي ما دشوارترين اعمال شده. چه مصائب از اين قوم به ما رسيده است». او سپس از آرزوهاي خود چنين پرده بر مي‌دارد: «منتهاي تلاش من در اين است که ملّت خودم را از دست اين خط مردود و ناپاک که از آن قوم به ما به يادگار مانده است، خلاص کرده، ملّتم را از ظلمت جهالت به نورانيت معرفت برسانم». [sup]27[/sup] همچنين مي‌نويسد: «... ملت ايران قدرت و قوّت و عظمت قديمه خود را محال است به دست آورد مگر به تربيت ملّت. تربيت ملّت به سهولت ميسر نخواهد شد مگر با کسب سواد. کسب سواد براي عموم ناس حاصل نمي تواند بشود مگر با تغيير و اصلاح خط حاضر. تغيير و اصلاح خط مقدور نمي گردد مگر با تدابير مؤثرانه حکيمانه...». آخوندزاده، در برابر کساني که تغيير خط را سبب از بين رفتن دين و ارزشهاي ديني مي‌دانستند مي گفت: اين تغيير به سود «شرع شريف» است. فريدون آدميت پس از نقل سخنان او مي‌نويسد: «اما راستش را بخواهيد ميرزا فتحعلي نه دلش براي «شرع شريف» سوخته بود و نه اعتقادي به تکاليف شرعي اشت. او مي‌خواست با همان حربه تغيير الفبا و رواج فکر و دانش نو، بساط ملايان را برچيند». [sup]28[/sup]
 
نتيجه
به اين ترتيب مي‌توان گفت که زدودن هويت ديني و سست کردن پايه‌هاي اعتقادي مردم در جامعه ايراني و بسترسازي براي سلطه غرب بر ارکان کشور، از برنامه‌هاي اصلي روشنفکران وابسته در آن روزگار بود. اما در عين حال تعدادي از روشنفکران غربگرا به روشني مي دانستند که اگر مستقيم به سراغ اسلام‌زدايي بروند، جامعه اسلامي آنان را طرد خواهد کرد؛ از اينرو، براي برکناري اسلام و سست کردن باورهاي ديني مردم از حربه اي به ظاهر کم مسئله و وطني و احساسي استفاده مي کنند. اين روشنفکران با اينکه هيچ اعتقادي به زرتشت نداشتند، ولي آن را گذرگاه مناسبي براي رساندن جامعه ايران به فرهنگ غربي و تهي کردن جامعه از فرهنگ اسلامي تلقي مي‌کردند و به اين نتيجه رسيده بودند که بهترين پل؛ پيوند بين ايران و فرهنگ غرب و ميراندن فرهنگ ريشه دار و بالنده اسلام است.
 
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
صفحه 1

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اصلاح فکر ديني با تکيه بر حکمت و فلسفه.
2. باقر مؤمني (گردآورنده)، ميرزا فتحعلي آخوندزاده (مقالات) (تهران، آوا،1351)، صص 101- 97.
 3. داريوش رحمانيان، تاريخ تفکر سياسي در دوره قاجاريه (تهران، پيام نور، 1388)، ص 68- 67.
 4. همان، ص 68/ ميرزا فتحعلي آخوندزاده، تمثيلات (تهران، خوارزمي، ترجمه: محمدجعفر قراچه‌داغي،1356).
 5. حميد محمدزاده (گردآورنده)، الفباي جديد و مکتوبات (فتحعلي آخوندزاده) (تبريز، احياء، 1357)، ص 354.
 6. فريدون آدميت، انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده (تهران، خوارزمي، 1349)، ص 109.
 7. پروتستانيسم: نام نهضتي است که در قرن 16م، با اصلاحات ديني در اروپا شروع شد و در جهان مسيحيت دگرگونيهايي را پديد آورد. اين نهضت، واکنشي بود در برابر استبداد و حاکميت ظالمانه کليسا و دستگاه تفتيش عقايد در قرون وسطي.
8. محمد مددپور، سير تفکر معاصر در ايران؛ تجدد و دين‌زدايي در انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده (کتاب چهارم، مؤسسه فرهنگي منادي تربيت)، ص289/ تاريخ تهاجم فرهنگي غرب، نقش روشنفکران وابسته (ميرزا فتحعلي آخوندزاده (مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، ج3)، ص 60.
9. داريوش رحمانيان، ص70.
10. محمدصادق مزيناني، «شيوه‌هاي تبليغاتي جريان روشنفکري در نهضت مشروطيت» (در مجموعه مقالات روحانيت و مشروطه) (قم، بوستان کتاب، چ 2، 1386)، ص 609.
11. فريدون آدميت، ص 154.   
12. محمدصادق مزيناني، ص 612.
13. فريدون آدميت، ص 109.
14. باقر مؤمني، ص 105.
15. فريدون آدميت، ص 192.
16. حميد محمدزاده، ص 140.
17. همان، ص 225.
18. همان، ص 336 / ميرزا فتحعلي آخوندزاده، نامه هاي آخوندزاده به مانکجي، ج3، صص 125-122.
19. حميد محمدزاده، صص124- 123.
20. شارل ميسمر فرانسوي: مشاور فؤاد پاشا صدراعظم عثماني بوده است. وي طراح اصلاح يا تغيير الفباي اسلام بود و در نامه اي به صدراعظم عثماني علت تنزل اسلام و عقب ماندن آنان را از تحصيل دانش جديد ناشي از خط عربي دانست.
21. فردريخ: همان فردريک امپراتور آلمان است.
22. حميد محمدزاده، ص 95.
23. مقالات فلسفي آخوندزاده، ج2، صص 11 و 49.
24. فريدون آدميت، ص210.
25. همان، ص 212.
26. همان، ص 180.
27. حميد محمدزاده، ص 140.
28. فريدون آدميت، ص 79.
* کارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي، دانشگاه اصفهان، مدرس دانشگاه
[/rtl]
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان