04-06-2014، 12:15
به نام خداوند دهر افرین/حکیم جهاندار شهر افرین
خداوند تهران،خداوند ری/خداوند از شوش تا پارک وی
عطا بخش بازار پر ولوله/نگهدار میلاد در زلزله
گهی می کند برج پیزا چه کج/گهی می برد مترو سمت کرج
همه لطف او و همه قهر او/چرا شهر ما شهر هم شهر او
چه تجریش و دربند و چه انقلاب/چه تولید دارو چه سر آسیاب
مدد گیرم از او که با دوستان/بگویم دگرباره من داستان
.........................................................................................
پریروز یا پس پریروز بود/که در ساعت شش ،سر صبح زود
چنین گفت فردوسی خوش تراش/ز بالای میدان به بانگی یواش(منظور مجسمه ی فردوسی است)
که افتادم از پا ندارم توان/چرا دود و دم می خورم بی امان؟؟؟؟
گرفتست بر پیکرم،دوده جا/ریه پر شده از دی اکسید ها
هوای پر از سرب سهم من است/مرا زندگی همچو جان کندن است
کجا بنده فردوسی طوسی ام؟؟؟/سیاهم اگر باز فردوسی ام
چه کس باز شوید سر و روی من؟؟؟/چه کس می کند پاک،گیسوی من؟؟؟
کجا رفت رستم یل نامدار؟؟؟/بگو باز آید که شد وقت کار
بگو ایستادم شدم همچو سنگ/شده رویم از دوده همچون پلنگ
چو الودگی باز وسعت گرفت/نفس تنگی ام باز شدت گرفت
به تهران شدم من همی ناتوان/ببین ماسک می خواهم ای پهلوان
بگو رستم ای دستگیر همه/ببین اکسیژن نیست...یعنی کمه
برای من ای یاور شهریار/تو کپسول اکسیژنی بپر بیار
.....................................................................................
ز پایین پایش چنین گفت زال: /ابوالقاسم آقا تو دیگر ننال
چه میگویی از رستم بی رقیب؟؟؟/در این سال های عجیب و غریب
دگر نیست رستم یل نامدار/یورو می خرد می فروشد دلار
نه گرزش به جا و نه تیر و کمند/شده رخشش امسال شکل سمند
ندارد کسی دیگر از او هراس/به مردم نشان می دهد اسکناس
گرفتار سیخ است یا قلقلی/شده رستم زال آب منگلی
نه رستم دگر نیست فریاد رس/مگر اینکه(قیصر)شود دادرس
گذشته زمان یل باوفا/شده دوره پهلوان پنبه ها
در این شهر دیگر مجو قهرمان/نماندست دیگر ز تختی نشان
.....................................................................................
شنید این سخن را چو دهقان طوس/کشید از درون آه و گفتا فسوس
بسی رنج بردم در این روزگار/مرا ای برادر به تهران چکار؟
من آزاده ای روستا زاده ام/که اینجا چنین گیر افتاده ام
مرا بین میدان نگه داشتند/ببین زیر پایم علف کاشتند
بگو باز سیمرغ محبوب من/رفیق شفیق و گل و خوب من
بیاید شبی ناگه از آسمان/برد جای دیگر مرا ناگهان
مرا از چنین غم نجاتم دهد/دگر باره آب حیاتم دهد
بگیرد چو سیمرغم از جایگاه/به تهران نیایم دگر هیچ گاه
خداوند تهران،خداوند ری/خداوند از شوش تا پارک وی
عطا بخش بازار پر ولوله/نگهدار میلاد در زلزله
گهی می کند برج پیزا چه کج/گهی می برد مترو سمت کرج
همه لطف او و همه قهر او/چرا شهر ما شهر هم شهر او
چه تجریش و دربند و چه انقلاب/چه تولید دارو چه سر آسیاب
مدد گیرم از او که با دوستان/بگویم دگرباره من داستان
.........................................................................................
پریروز یا پس پریروز بود/که در ساعت شش ،سر صبح زود
چنین گفت فردوسی خوش تراش/ز بالای میدان به بانگی یواش(منظور مجسمه ی فردوسی است)
که افتادم از پا ندارم توان/چرا دود و دم می خورم بی امان؟؟؟؟
گرفتست بر پیکرم،دوده جا/ریه پر شده از دی اکسید ها
هوای پر از سرب سهم من است/مرا زندگی همچو جان کندن است
کجا بنده فردوسی طوسی ام؟؟؟/سیاهم اگر باز فردوسی ام
چه کس باز شوید سر و روی من؟؟؟/چه کس می کند پاک،گیسوی من؟؟؟
کجا رفت رستم یل نامدار؟؟؟/بگو باز آید که شد وقت کار
بگو ایستادم شدم همچو سنگ/شده رویم از دوده همچون پلنگ
چو الودگی باز وسعت گرفت/نفس تنگی ام باز شدت گرفت
به تهران شدم من همی ناتوان/ببین ماسک می خواهم ای پهلوان
بگو رستم ای دستگیر همه/ببین اکسیژن نیست...یعنی کمه
برای من ای یاور شهریار/تو کپسول اکسیژنی بپر بیار
.....................................................................................
ز پایین پایش چنین گفت زال: /ابوالقاسم آقا تو دیگر ننال
چه میگویی از رستم بی رقیب؟؟؟/در این سال های عجیب و غریب
دگر نیست رستم یل نامدار/یورو می خرد می فروشد دلار
نه گرزش به جا و نه تیر و کمند/شده رخشش امسال شکل سمند
ندارد کسی دیگر از او هراس/به مردم نشان می دهد اسکناس
گرفتار سیخ است یا قلقلی/شده رستم زال آب منگلی
نه رستم دگر نیست فریاد رس/مگر اینکه(قیصر)شود دادرس
گذشته زمان یل باوفا/شده دوره پهلوان پنبه ها
در این شهر دیگر مجو قهرمان/نماندست دیگر ز تختی نشان
.....................................................................................
شنید این سخن را چو دهقان طوس/کشید از درون آه و گفتا فسوس
بسی رنج بردم در این روزگار/مرا ای برادر به تهران چکار؟
من آزاده ای روستا زاده ام/که اینجا چنین گیر افتاده ام
مرا بین میدان نگه داشتند/ببین زیر پایم علف کاشتند
بگو باز سیمرغ محبوب من/رفیق شفیق و گل و خوب من
بیاید شبی ناگه از آسمان/برد جای دیگر مرا ناگهان
مرا از چنین غم نجاتم دهد/دگر باره آب حیاتم دهد
بگیرد چو سیمرغم از جایگاه/به تهران نیایم دگر هیچ گاه