شعر طنز فردوسی در تهران - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: مطالب طنز و خنده دار (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=76) +---- موضوع: شعر طنز فردوسی در تهران (/showthread.php?tid=155962) |
شعر طنز فردوسی در تهران - سعاد جون - 04-06-2014 به نام خداوند دهر افرین/حکیم جهاندار شهر افرین خداوند تهران،خداوند ری/خداوند از شوش تا پارک وی عطا بخش بازار پر ولوله/نگهدار میلاد در زلزله گهی می کند برج پیزا چه کج/گهی می برد مترو سمت کرج همه لطف او و همه قهر او/چرا شهر ما شهر هم شهر او چه تجریش و دربند و چه انقلاب/چه تولید دارو چه سر آسیاب مدد گیرم از او که با دوستان/بگویم دگرباره من داستان ......................................................................................... پریروز یا پس پریروز بود/که در ساعت شش ،سر صبح زود چنین گفت فردوسی خوش تراش/ز بالای میدان به بانگی یواش(منظور مجسمه ی فردوسی است) که افتادم از پا ندارم توان/چرا دود و دم می خورم بی امان؟؟؟؟ گرفتست بر پیکرم،دوده جا/ریه پر شده از دی اکسید ها هوای پر از سرب سهم من است/مرا زندگی همچو جان کندن است کجا بنده فردوسی طوسی ام؟؟؟/سیاهم اگر باز فردوسی ام چه کس باز شوید سر و روی من؟؟؟/چه کس می کند پاک،گیسوی من؟؟؟ کجا رفت رستم یل نامدار؟؟؟/بگو باز آید که شد وقت کار بگو ایستادم شدم همچو سنگ/شده رویم از دوده همچون پلنگ چو الودگی باز وسعت گرفت/نفس تنگی ام باز شدت گرفت به تهران شدم من همی ناتوان/ببین ماسک می خواهم ای پهلوان بگو رستم ای دستگیر همه/ببین اکسیژن نیست...یعنی کمه برای من ای یاور شهریار/تو کپسول اکسیژنی بپر بیار ..................................................................................... ز پایین پایش چنین گفت زال: /ابوالقاسم آقا تو دیگر ننال چه میگویی از رستم بی رقیب؟؟؟/در این سال های عجیب و غریب دگر نیست رستم یل نامدار/یورو می خرد می فروشد دلار نه گرزش به جا و نه تیر و کمند/شده رخشش امسال شکل سمند ندارد کسی دیگر از او هراس/به مردم نشان می دهد اسکناس گرفتار سیخ است یا قلقلی/شده رستم زال آب منگلی نه رستم دگر نیست فریاد رس/مگر اینکه(قیصر)شود دادرس گذشته زمان یل باوفا/شده دوره پهلوان پنبه ها در این شهر دیگر مجو قهرمان/نماندست دیگر ز تختی نشان ..................................................................................... شنید این سخن را چو دهقان طوس/کشید از درون آه و گفتا فسوس بسی رنج بردم در این روزگار/مرا ای برادر به تهران چکار؟ من آزاده ای روستا زاده ام/که اینجا چنین گیر افتاده ام مرا بین میدان نگه داشتند/ببین زیر پایم علف کاشتند بگو باز سیمرغ محبوب من/رفیق شفیق و گل و خوب من بیاید شبی ناگه از آسمان/برد جای دیگر مرا ناگهان مرا از چنین غم نجاتم دهد/دگر باره آب حیاتم دهد بگیرد چو سیمرغم از جایگاه/به تهران نیایم دگر هیچ گاه |