20-07-2014، 19:02
مصالح همگانى و شیوه حكومت
مصالح امت و شرائط زمان پیامبر، كدامیك از دو نظریه ذیل را تایید مىكند، آیا شرایط ایجاب مىكرد كه پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت بگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود كه او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامعالشرائط را به مسلمین معرفى كند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در اینجا درباره خلافتشخص معین نیست، بلكه به صورت كلى موضوع مورد بررسى قرار مىگیرد، اینك تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
1- خطر مثلث
روزى كه پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه كرده و پیوسته در فكر براندازى حكومت اسلامى بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
1- امپراطورى روم شرقى (شامات و فلسطین).
2- امپراطورى ایران.
3- ستون پنجم (منافقان داخلى).
در عظمت خطر دشمن نخست كافى است كه پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام كرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یكى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر شكست خورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شكست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوك» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نكرد، و راه را براى ادامه دفاع از كیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشت خود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مىورزید كه هر چه زودتر مدینه را ترك گویند و در مرز روم متمركز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث كافى است كه «خسرو پرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت كرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره كرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دست بسته به سوى من روانه كن.
خطر ستون پنجم بر كسى پوشیده نیست، آیات فراوانى كه در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند كه پیامبر را ترور كنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنهگرى آنان چنین مىفرماید:
«لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون». (1)
«آنها پیش از این نیز، در پى فتنهانگیزى بودهاند و كارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریختهاند تا این كه حق فرا رسید، و فرمان خدا آشكار گشت(و پیروز شدید) درحالى كه آنها كراهت داشتهاند».
آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند كه به صورت یك مثلث، در صدد ضربه زدن بر حكومت جوان اسلام بودهاند، صحیح بود كه پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نكند؟
انسانى كه چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مىاندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مىنماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، كمتر از چند فرزند صغیر مىباشد؟
2-زندگانى عشایرى
زندگانى مسلمانان در مكه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیرهاى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مىریختند آنان به همان روح عشیرهگرى به اسلام پیوستند و در مواردى كه قبیله انصار یا مهاجر درگیر مىشدند، اگر تدبیر حكیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مىشد (2) حتى در داستان «افك» نزدیك بود دو قبیله «اوس و خزرج» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمىكرد كه پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد كار مىشد و فرمانرواى مسلمانان را معین مىكرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیرههاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجهاى جز ایجاد دودستگى و كشمكش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است كه در آنجا مهاجر و انصار یكدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه مىگوید: ما سعد بن عباده را لگدمال كردیم، مردى گفت: سعد كشته شد؟ گفت: خدا سعد را بكشد. (4)
بررسى یك چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مىداشت كه كار را به دست شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.
3- صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شكى نیست در میان یاران پیامبر، انسانهاى والا و وارستهاى بود كه دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندك نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بودهاند كه پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این كه این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یك رهبر قاطع و آگاه بىنیاز نبود كه این جمع را به سوى كمال رهبرى كند و از كارشكنىها جلوگیرى نماید.
بررسى صفحات تاریخ نشان مىدهد كه در مراحل حساس، عقیدهها متزلزل و افكار گوناگونى به آنان رخ مىداد و اندیشه بازگشتبه عصر جاهلى در مخیلهها، خودنمائى مىكرد، آیا صحیح است كه پیامبر ناموس الهى (دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بىآنكه براى آن متولى مشخصى معین كند؟!
ما برخى از آیات را كه حاكى از اندیشه عقبگرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعكس مىكنیم، قرآن درباره جنگ احد كه از نبردهاى سخت و جانكاه مسلمانان بود، چنین مىفرماید:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین». (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودهاند آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمىگردید؟(اسلام را رها كرده به دوران جاهلیتبازگشت مىنمائید) و هركس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمىزند، و خداوند به زودى شاكران(استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر مىفرماید:
«و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر كله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لك یقولون لو كان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا» (6)
«گروه دیگرى در فكر جان خویش بودهاند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مىگفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود، بگو همه كارها(پیروزىها) به دست خدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مىدارند كه براى تو آشكار نمىسازند، مىگویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا كشته نمىشدیم».
ممكن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائىها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد كمال رسیده و شایسته آن بودهاند كه پیامبر زمام كار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مىكند به گواه این كه در جنگ حنین كه در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترك گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى كه پیامبر به آنان چنین خطاب مىكرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین مىفرماید:
«لقد نصركم الله فى مواطن كثیرة و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا و ضاقت علیكم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین». (7)
«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى كرد و در روز «حنین» نیز یارى نمود در آن هنگام كه فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیت به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشتبه دشمن كرده و فرار كردید».
جمله "ثم ولیتم مدبرین" بازگو كننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اكثریت آنان، در تحكیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، كارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثهها كه طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مىكرد كه پیامبر قاطعانه وصى خود را معین كند تا بر مشكلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى كه در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت مىبینیم «شیخالرئیس»، در كتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مىكند و یادآور مىشود كه تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین كارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مىكند، برخلاف عكس آن كه موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مىباشد. (8)
سردرگمى در شیوه حكومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد كرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نكردهاند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین كند و یا لااقل شیوه حكومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچكدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى كه در موضوعات بىشمارى سخن گفته، محال است در یك چنین قضیه مهمى شیوه حكومت را بیان نكند، و شگفت این است كه در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى كه بیانگر شیوه حكومتباشد، وارد نشده است. درحالى كه نویسندگان اهل سنت تنها به آیههاى مشاوره بسنده كرده و مىگویند شیوه حكومتبراساس شورى استوار است در حالى كه اصل مشاوره یك اصل كلى است و اصل كلى نمىتواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد، باید در كنار این اصل، اصول دیگرى نیز در كتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلأ را پر كند.
شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمىتواند، بیانگر شیوه حكومت اسلامى باشد، حكومتبراى خود، اصول و شرائطى لازم دارد كه باید وحى آسمانى آنها را بازگو كند.
خلاصه اكمال دین در گرو انجام یكى از دو چیز است:
1- نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب كار را روشن مىسازد.
2- بیان شیوه حكومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى كه بدون روشن شدن آنها، شیوه حكومت واضح نمىشود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچكدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حكومت به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.
مصالح امت و شرائط زمان پیامبر، كدامیك از دو نظریه ذیل را تایید مىكند، آیا شرایط ایجاب مىكرد كه پیامبر مساله جانشینى را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت بگذارد، تا آنان براى او جانشینى تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود كه او درباره بقاى دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامعالشرائط را به مسلمین معرفى كند، حالا خواه این فرد على(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در اینجا درباره خلافتشخص معین نیست، بلكه به صورت كلى موضوع مورد بررسى قرار مىگیرد، اینك تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
1- خطر مثلث
روزى كه پیامبر گرامى اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامى را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه كرده و پیوسته در فكر براندازى حكومت اسلامى بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
1- امپراطورى روم شرقى (شامات و فلسطین).
2- امپراطورى ایران.
3- ستون پنجم (منافقان داخلى).
در عظمت خطر دشمن نخست كافى است كه پیامبر گرامى اسلام(ص) در سال هشتم نیروى عظیمى را براى مقابله با لشگر روم اعزام كرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یكى پس از دیگرى جام شهادت نوشیده و لشگر شكست خورده اسلام به مدینه بازگشت، براى جبران شكست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینى قریب به سى هزار نفر با تجهیزات خاصى تا سرزمین «تبوك» رفت و اثرى از دشمن مشاهده نكرد، و راه را براى ادامه دفاع از كیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهاى درگذشت خود، ارتشى را به فرماندهى «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار مىورزید كه هر چه زودتر مدینه را ترك گویند و در مرز روم متمركز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث كافى است كه «خسرو پرویز» امپراطور ایران وقتى نامه پیامبر(ص) را دریافت كرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره كرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعى نبوت را دست بسته به سوى من روانه كن.
خطر ستون پنجم بر كسى پوشیده نیست، آیات فراوانى كه در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند كه پیامبر را ترور كنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندى زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنهگرى آنان چنین مىفرماید:
«لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الامور حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون». (1)
«آنها پیش از این نیز، در پى فتنهانگیزى بودهاند و كارهائى را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریختهاند تا این كه حق فرا رسید، و فرمان خدا آشكار گشت(و پیروز شدید) درحالى كه آنها كراهت داشتهاند».
آیا با وجود چنین دشمنانى نیرومند كه به صورت یك مثلث، در صدد ضربه زدن بر حكومت جوان اسلام بودهاند، صحیح بود كه پیامبر گرامى چشم از جهان بپوشد و براى آینده امت نیندیشد و شخصى را به عنوان رهبر معین نكند؟
انسانى كه چند فرزند خردسالى داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود مىاندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین مىنماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، كمتر از چند فرزند صغیر مىباشد؟
2-زندگانى عشایرى
زندگانى مسلمانان در مكه و مدینه زندگى عشائرى بود و هر عشیره براى خود رئیس و پیشوائى داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیرهاى به جان دیگرى افتاده و خون همدیگر را مىریختند آنان به همان روح عشیرهگرى به اسلام پیوستند و در مواردى كه قبیله انصار یا مهاجر درگیر مىشدند، اگر تدبیر حكیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادى ریخته مىشد (2) حتى در داستان «افك» نزدیك بود دو قبیله «اوس و خزرج» به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمىكرد كه پیامبر گرامى اسلام(ص) قاطعانه وارد كار مىشد و فرمانرواى مسلمانان را معین مىكرد؟! زیرا واگذارى آن به مسلمانان با داشتن تیرههاى مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجهاى جز ایجاد دودستگى و كشمكش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است كه در آنجا مهاجر و انصار یكدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه مىگوید: ما سعد بن عباده را لگدمال كردیم، مردى گفت: سعد كشته شد؟ گفت: خدا سعد را بكشد. (4)
بررسى یك چنین زندگى خصمانه عشائرى رهبر مسلمانان را بر آن مىداشت كه كار را به دست شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزى نتیجه دیگرى نخواهد داشت.
3- صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شكى نیست در میان یاران پیامبر، انسانهاى والا و وارستهاى بود كه دعاى آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندك نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهى و اعتقاد قلبى و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بودهاند كه پیامبر رهبرى را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این كه این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یك رهبر قاطع و آگاه بىنیاز نبود كه این جمع را به سوى كمال رهبرى كند و از كارشكنىها جلوگیرى نماید.
بررسى صفحات تاریخ نشان مىدهد كه در مراحل حساس، عقیدهها متزلزل و افكار گوناگونى به آنان رخ مىداد و اندیشه بازگشتبه عصر جاهلى در مخیلهها، خودنمائى مىكرد، آیا صحیح است كه پیامبر ناموس الهى (دین) را به چنین افرادى بسپارد؟ بىآنكه براى آن متولى مشخصى معین كند؟!
ما برخى از آیات را كه حاكى از اندیشه عقبگرد برخى از صحابه به عصر جاهلى است منعكس مىكنیم، قرآن درباره جنگ احد كه از نبردهاى سخت و جانكاه مسلمانان بود، چنین مىفرماید:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین». (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودهاند آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به عقب برمىگردید؟(اسلام را رها كرده به دوران جاهلیتبازگشت مىنمائید) و هركس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نمىزند، و خداوند به زودى شاكران(استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر مىفرماید:
«و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر كله لله یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لك یقولون لو كان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا» (6)
«گروه دیگرى در فكر جان خویش بودهاند، آنها گمانهاى نادرستى همچون گمانهاى دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و مىگفتند آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مىشود، بگو همه كارها(پیروزىها) به دست خدا است، آنها در دل خود چیزى پنهان مىدارند كه براى تو آشكار نمىسازند، مىگویند اگر ما سهمى از پیروزى داشتیم، در اینجا كشته نمىشدیم».
ممكن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائىها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولى مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایدارى به حد كمال رسیده و شایسته آن بودهاند كه پیامبر زمام كار را به دست آنان بسپارد، ولى این اندیشه را تاریخ به شدت رد مىكند به گواه این كه در جنگ حنین كه در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترك گفته و همگى جز عده معدودى رسول گرامى را تنها گذاردند، درحالى كه پیامبر به آنان چنین خطاب مىكرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الى انا رسول الله».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین مىفرماید:
«لقد نصركم الله فى مواطن كثیرة و یوم حنین اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شیئا و ضاقت علیكم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین». (7)
«خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى كرد و در روز «حنین» نیز یارى نمود در آن هنگام كه فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولى این فزونى جمعیت به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشتبه دشمن كرده و فرار كردید».
جمله "ثم ولیتم مدبرین" بازگو كننده پایه ایمان و پایبندى آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اكثریت آنان، در تحكیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، كارى صورت ندهد؟، ارتداد گروهى از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثهها كه طبعا براى پیامبر روشن بود، ایجاب مىكرد كه پیامبر قاطعانه وصى خود را معین كند تا بر مشكلات پیروز آید، واگذارى امر رهبرى به چنین گروهى كه در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت مىبینیم «شیخالرئیس»، در كتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح مىكند و یادآور مىشود كه تنصیص بر وصى از صواب بیشترى برخودار است زیرا چنین كارى از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیرى مىكند، برخلاف عكس آن كه موجب دودستگى و اختلاف در زندگى مىباشد. (8)
سردرگمى در شیوه حكومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصى بودن خلافت را رد كرده، ولى الگوى روشنى را از خلافت اسلامى ارائه نكردهاند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهى بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین كند و یا لااقل شیوه حكومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچكدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبرى كه در موضوعات بىشمارى سخن گفته، محال است در یك چنین قضیه مهمى شیوه حكومت را بیان نكند، و شگفت این است كه در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتى كه بیانگر شیوه حكومتباشد، وارد نشده است. درحالى كه نویسندگان اهل سنت تنها به آیههاى مشاوره بسنده كرده و مىگویند شیوه حكومتبراساس شورى استوار است در حالى كه اصل مشاوره یك اصل كلى است و اصل كلى نمىتواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد، باید در كنار این اصل، اصول دیگرى نیز در كتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلأ را پر كند.
شورى از اصول ارزنده اسلام است ولى تنها این اصل نمىتواند، بیانگر شیوه حكومت اسلامى باشد، حكومتبراى خود، اصول و شرائطى لازم دارد كه باید وحى آسمانى آنها را بازگو كند.
خلاصه اكمال دین در گرو انجام یكى از دو چیز است:
1- نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب كار را روشن مىسازد.
2- بیان شیوه حكومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبى كه بدون روشن شدن آنها، شیوه حكومت واضح نمىشود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچكدام براین اساس انجام نگرفته نه امامى معین شده و نه شیوه حكومت به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.