30-01-2014، 18:26
آیا ذوالقرنین قرآن همان کوروش است؟
در شأن نزول بخشى از سوره مبارک کهف چنین گفتهاند که جمعى از یهودیان سؤالاتى از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین مىپرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیلهاى بدو بخشیدیم تا راهى را دنبال کرد.
اشاره: در شأن نزول بخشى از سوره مبارک کهف چنین گفتهاند که جمعى از یهودیان سؤالاتى از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین مىپرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیلهاى بدو بخشیدیم تا راهى را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمهاى گل آلود غروب مىکند و نزدیک آن طایفهاى را یافت. گفتیم: «اى ذوالقرنین، [اختیار باتوست:] یا عذاب مىکنى، یا در میانشان [روش] نیکویى در پیش مىگیرى.» گفت: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مىشود، آنگاه او را عذابى سخت خواهد کرد. و اما هرکه ایمان بیاورد و کارشایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کارى آسان وامىداریم.»
سپس راهى [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومى طلوع مىکرد که براى ایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم. این چنین [مىرفت] و قطعاً به خبرى که پیش او بود، احاطه داشتیم. باز راهى را دنبال نمود تا وقتى به میان دو سد رسید. در برابرآن دو [سد] قومى را یافت که نمىتوانستند هیچ زبانى را بفهمند. گفتند: «اى ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مىکنند. آیا [ممکن است] مالى در اختیارت بگذاریم تا میان ما وآنان سدى قرار دهى؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من درآن تمکن داده، [از کمک مالى شما] بهتر است. مرا با نیروى [انسانى] یارى کنید تا میان شما وآنها سدى استوار بسازم. برایم قطعات آهن بیاورید.» تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید!» وقتى که آن [قطعات] را [مذاب و همچون] آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا رویش بریزم.» [درنتیجه اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا بروند و نتوانستند سوراخش کنند. گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است؛ و چون وعده پروردگارم فرارسد، آن[سد] را درهم مىکوبد، و وعده پروردگارم حق است.» و درآن روز آنان را رها مىکنیم تا موجآسا بعضى با برخى درآمیزند و[همین که] در صور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد. [آیات 82 تا 99 سوره کهف، ترجمه دکتر فولادوند].
* قرآن کریم متعرض اسم ذىالقرنین و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده، و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است، که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمىپردازد. در خصوص ذىالقرنین هم به ذکر سفرهاى سهگانه او اکتفا کرده است: اول سفر به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسیده و در آن محل به قومى برخورده است؛ و سفر دومش از مغرب به مشرق بوده تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و درآنجا به قومى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده؛ و سفر سومش تا به موضع «بینالسدین» بوده، و درآنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف به خرجشان نمىرفته، و چون از شر «یأجوج و مأجوج» شکایت کردند، پیشنهاد نمودند که هزینهاى در اختیارش بگذارند او برایشان دیوارى بکشد.
این آن چیزى است که قرآن کریم از این داستانش آورده، و از آنچه آورده، چند خصوصیت اصلى داستان استفاده مىشود:
اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود، بلکه حتى در زمان زندگىاش ذىالقرنین نامیده مىشده، و این نکته از سیاق داستان یعنى جمله: «یسألونک عن ذىالقرنین» و «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذىالقرنین» به خوبى استفاده مىشود. از جمله اول برمىآید که در عصر رسول خدا(ص) قبل از نزول این قصه، چنین اسمى بر سر زبانها بوده که از آن جناب داستانش را پرسیدهاند، و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مىشود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کردهاند.
خصوصیت دوم اینکه او مردى مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بود. گذشته از اینکه خداوند اختیار تام به او مىدهد که: «گفتیم اى ذىالقرنین، [مختارى] یا عذاب مىکنى یا درمیانشان نیکویى در پیش مىگیرى» خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینى او مىباشد، و مىفهماند که او به وحى و یا الهام و یا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تأیید مىشده و او را یارى مىکرده.
خصوصیت سوم اینکه او از کسانى بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، براى اینکه سلطنتى به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود، بلکه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند؛ و اما آخرت، براى اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میانه بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه «انّا مکنّا له فىالارض: ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هرچیزى وسیلهاى بدو بخشیدیم» استفاده مىشود، علاوه برآنچه از سیاق داستان برمىآید که چگونه خداوند نیروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
جهت چهارم اینکه به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد و آنان را شکنجه نمود.
جهت پنجم اینکه سدى که بنا کرده در غیرمغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق رسید، پیروى سببى کرده تا به میانه دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده، این است که میانه دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند، به صورت یک دیوار ممتد درآورده است، و در سدى که ساخته پارههاى آهن و مس به کار رفته، قطعاً در تنگنایى بوده که آن تنگنا رابط میانه دو قسمت مسکونى زمین بوده است.
ذىالقرنین از نظر تاریخ
هیچ یک از مورخان قدیمى در اخبار خود پادشاهى را که نامش ذىالقرنین و یا شبیه به آن باشد، اسم نبردهاند، و نیز از اقوامى به نام یأجوج و مأجوج و سدى که منسوب به ذىالقرنین باشد، نام نبردهاند. البته به بعضى از پادشاهان حمیر (از اهل یمن) اشعارى نسبت دادهاند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکى از پدران خود را که سمت پادشاهى «تُبَْع» داشته به نام « ذىالقرنین» اسم برده و در سرودههایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یأجوج و مأجوج را بنا نموده، و نیز ذکر یأجوج و مأجوج در مواضعى از کتب عهد عتیق تورات آمده؛ از آن جمله در باب دهم از سفر تکوین (پیدایش) تورات و در کتاب حزقیال باب سى و هشتم و سى و نهم که درآن مىگوید: «یهوه چنین مىگوید: اینک من اى جوج، به ضد تو هستم و تو را برگردانیده، قلاب خود را به چانهات مىگذارم...»
و نیز در مکاشفه یوحنا، باب بیستم مىگوید: «فرشتهاى دیدم که از آسمان نازل مىشود... و اژدها یعنى مار قدیم را که همان ابلیس و شیطان باشد، گرفتار کرده. و او را هزارسال زنجیر مىکند... وقتى هزار سال تمام شد، شیطان آزاد گشته، بیرون مىشود، تا امتهایى را که در چهار زاویه جهاناند، یعنى جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را جهت جنگ فراهم آورد.»
از این قسمت که نقل شد، استفاده مىشود که «مأجوج» و یا «جوج و مأجوج» امتى و یا امتهایى عظیم بودند، و در قسمتهاى بالاى شمال آسیا از معمورة آن روز زمین مىزیستند، و مردمانى جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودند. اینجاست که ذهن آدمى حدس قریبى مىزند، وآن اینکه ذوالقرنین یکى از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد کرده است، و حتماً باید سدى که او زده، فاصل میانه دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد بابالابواب و یا سد داریال و یا غیرآنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اینکه ناحیه شمال شرقى از آسیا که ناحیه صربها و بلندیهاى شمال چین باشد، موطن و محل زندگى امتى بسیار بزرگ و وحشى بوده؛ امتى که پیوسته رو به زیادى نهاده، جمعیتشان فشردهتر مىشد، و این امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مىبردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده، به سوى بلاد آسیاى مرکزى و خاورمیانه سرازیر مىشدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه کردند. بعضى از ایشان طوایفى بودند که در همان سرزمینهایى که غارت کردند، سکونت نموده متوطن شدند، که اغلب سکنه اروپاى شمالى از آنهایند، و درآنجا تمدنى بهوجود آوردند و به زراعت و صنعت پرداختند و بعضى دیگر برگشته، به همان غارتگرى خود ادامه دادند. بعضى از مورخان گفتهاند که یأجوج و مأجوج امتهایى هستند که در قسمت شمالى آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگى مىکنند.
ذوالقرنین کیست و سدش کجاست؟
مورخان و مفسران در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریهشان در تطبیق داستان دارند:
الف ـ به بعضى از مورخان نسبت مىدهند که گفته است: سد نامبرده درقرآن همان دیوار چین است، آن دیوار طولانى میانه چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاه چین به نام «شین.هوانک.تى» آن را بنا نهاده تا جلوى هجومهاى مغول را از چین بگیرد. طول این دیوار سههزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264پ.م شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده.
ولکن این مورخ توجه نکرده که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذىالقرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده، با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمىکند؛ چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد. سدى که قرآن ذکر کرده، میانه دو کوه واقع شده و درآن قطعههاى آهن و قطر یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که 3 هزار کیلومتر است، از کوه و زمین مىگذرد و میانه دو کوه واقع نشده، بلکه با سنگ ساخته شده و درآن آهن ومسى به کار نرفته است.
ب ـ به بعضى دیگر از مورخان نسبت دادهاند که گفتهاند آن که سد نامبرده را ساخته، یکى از ملوک آشور بوده1 که در حوالى قرن هفتم ق.م مورد هجوم اقوام سیت قرار مىگرفته،2 و این اقوام از تنگناى جبال قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربى ایران هجوم مىآوردند و چه بسا به خود آشور و پایتختش (نینوا) هم مىرسیدند وآن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و بردهگیرى مىزدند. بهناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد به آن سد «باب الابواب» باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان نسبت مىدهند. این گفته مورخ نامبرده است، ولکن همه گفتگو در تطبیق آن با قرآن است.
ج ـ روح المعانى نوشته: بعضىها گفتهاند ذوالقرنین اسمش «فریدون پسر اثفیان پسر جمشید»،پنجمین پادشاه پیشدادى ایران زمین بوده که شاهى عادل و مطیع خدا بود و در کتاب «صورالاقالیم» ابىزید بلخى آمده که او مؤید به وحى بود و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورد و میان فرزندانش تقسیم کرد. و وجه تسمیهاش به ذىالقرنین (صاحب دو قرن) این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید؛ چون سلطنت او به طورى که در «روضهالصفا» آمده، پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحتالشعاع قرارداد.(این بود گفتار روحالمعانى). اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د ـ بعضى دیگر گفتهاند: ذىالقرنین همان اسکندر مقدونى است که در زبانها مشهور است، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده که همیشه بر سر زبانهاست. و بعضى از قدماى مفسرین از صحابه و تابعین نیز همین قول را اختیار کردهاند و بوعلى سینا هم وقتى اسکندر مقدونى را وصف مىکند، او را به نام «اسکندر ذوالقرنین» مىنامد. فخر رازى هم در تفسیر کبیر خود بر این نظریه اصرار و پافشارى دارد. و خلاصه آنچه گفته، این است که قرآن دلالت مىکند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصى نقاط مغرب، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهى باید نامش جاودانه در زمین بماند. پادشاهى که چنین سهمى از شهرت دارا باشد، همان اسکندر است و بس؛ چه، او بعد از مرگ پدرش بساط همه ملوک روم و مغرب را برچید و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، وتا آنجا پیشروى کرد که مصر را هم گرفت، آنگاه در مصر به بناى شهر اسکندریه پرداخت، سپس وارد شام شد و از آنجا به قصد سرکوبى بنىاسرائیل به طرف بیتالمقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانى کرد، پس متوجه ارمنستان و بابالابواب گردید. عراقیها و قبطىها و بربر خاضعش شدند، بر ایران مستولى گردید، و قصد هند وچین نموده، با امتهاى خیلى دور جنگ کرد، سپس به عراق بازگشت، در شهر زور و یا سلوکیه مدائن از دنیا برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. خوب وقتى درقرآن ثابت شدکه ذىالقرنین بیشتر معمورة زمین را مالک شد، و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسى که چنین نشانهاى داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جاى شک باقى نمىماند که ذىالقرنین همان اسکندر مقدونى است.(این بود گفتار رازى)
لکن اولاً اینکه گفت پادشاهى که بیشتر معموره زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونى است، قبول نداریم؛ زیرا چنین ادعایى در تاریخ مسلم نیست؛ چون تاریخ سلاطین دیگرى سراغ مىدهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونى نبوده، کمتر هم نبوده است. و ثانیاً اوصافى که قرآن براى ذىالقرنین شمرده، تاریخ براى اسکندر مسلمش نمىداند و بلکه آنها را انکار مىکند؛ مثلاً قرآن کریم چنین مىفرماید که ذىالقرنین مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشت، در حالى که اسکندر مردى وثنى و از صابئیها بود، همچنان که قربانى کردنش براى مشترى خود شاهد آن است. و نیز قرآن کریم فرموده ذىالقرنین یکى از بندگان صالح خدا بود و به عدل و رفق مدارا مىکرد، و تاریخ براى اسکندر خلاف این را نوشته است. و ثالثاً در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونى سدى به نام سد یأجوج و مأجوج به آنطور که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.
هـ ـ جمعى از مورخان گفتهاند که ذىالقرنین یکى از تبابعه اذواء یمن و یکى از ملوک «حمیر» بوده که در یمن سلطنت مىکرده، به طورى که نقل کردهاند یکى از این مورخان که در تاریخ عرب قبل از اسلام خود آورده یکى دیگر ابنهشام است در «سیره» خود، و یکى ابوریحان بیرونى است در «آثارالباقیه» و یکى نشوان بن سعید حمیرى است در «شمسالعلوم» و غیر ایشان. آنگاه در اسم او اختلاف کردهاند. البته در عدهاى از اشعار حمیرىها و بعضى از شعراى جاهلیت نامى از ذىالقرنین به عنوان یکى از مفاخر برده شده است.
مقریزى در کتاب «الخطط» خود مىگوید: تحقیق علماى اخبار به اینجا منتهى شده که ذىالقرنین که قرآن کریم نامش را برده، مردى عرب بود که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلیاش صعب بن ذىمرائد فرزند حارث است. و او پادشاهى از ملوک حمیر است که همه از عرب عاریه بودند؛ یعنى عرب قبل از اسماعیل؛ چه، اسماعیل و فرزندان او عرب مستعربهاند و ذوالقرنین «تَبَعى» بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید، نخست جبارى پیشه کرد و سرانجام براى خدا تواضع کرد و با «خضر» رفیق شد، و کسى که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلیپ است، اشتباه کرده؛ براى اینکه کلمه «ذو» عربى است و ذوالقرنین از لقبهاى عرب براى پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظى است رومى و یونانى.
طبرى گفته: خضر در ایام فریدون بوده، ولى بعضى گفتهاند در ایام موسى بن عمران، و بعضى دیگر گفتهاند در مقدمه لشکر ذىالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع) بوده قرار داشته است، و این خضر در سفرهایش با ذىالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است...
از کعب الاحبار پرسیدند: «ذىالقرنین که بود؟» گفت: «وى از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعببنذىمرائد بود...» و همدانى در کتاب «انساب» گفته: «ابن اباالصعب ذوالقرنین اول است، و هموست مساح و بنا که در فن مساحت و بنایى استاد بود...»
و این کلامى است جامع، و از آن استفاده مىشود که اولاً لقب «ذوالقرنین» مختص به شخص مورد بحث نبود، بلکه پادشاهانى چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودند و ثانیاً ذىالقرنین اول آن کسى بود که سد یأجوج و مأجوج را چند قرن قبل از اسکندر مقدونى بنا نهاد و او معاصر با خلیل(ع) و یا بعد از او بوده، و مقتضاى آنچه ابنهشام آورده که: «وى خضر را در بیتالمقدس زیارت کرده» همین است؛ چون بیتالمقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس ذىالقرنین قبل از اسکندر بود، و علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخى مبهم است.
بنابر آنچه «مقریزى» آورده، گفتار در دو جهت باقى مىماند: یکى اینکه سدى که ذىالقرنین ساخته در کجاست؟ دوم اینکه آن امت مفسد که سد براى جلوگیرى از فساد آنها ساخته شده، چه کسانى بودند؟ و آیا این سد یکى از همان سدهاى ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن است یا نه؟ چه، سدهایى که در آن نواحى ساخته شده، به منظور ذخیره آب آشامیدنى یا زراعى است، نه براى جلوگیرى از کسى. علاوه بر اینکه در هیچ یک از آنها قطعههاى آهن و مس گداخته به کار نرفته، و قرآن سد ذىالقرنین را این چنین معرفى نموده است. و آیا در یمن و حوالى آن امتى بوده که بر مردم هجوم برده باشند؟ با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط، آشور، کلدان، و غیر ایشان کسى نبوده و نامبردگان همه ملتهایى متمدن بودند.
بعضى از بزرگان و محققان معاصر ما یعنى علامه سید هبهالدین شهرستانى این قول را تأیید کرده، و آن را چنین توجیه مىکند: «ذىالقرنین صدها سال قبل از اسکندر مقدونى بود. پس او این نیست، بلکه این یکى از ملوک صالح از تبعهاى اذواء، از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه «ذى» لقب مىدادند؛ مثلاً مىگفتند: ذىهمدان، یا ذىغمدان، ذىالمنار، ذىالاذعار، ذىیزن و امثال آن. و این ذىالقرنین مردى مسلمان، موحد، عادل، نیکوسیرت، قوى، داراى هیبت و شوکت بود، و با لشکرى انبوه به طرف مغرب رفت، نخست بر مصر، و سپس بر مابعد آن مستولى شد، سپس از آنجا رو به مشرق نهاد. در مسیر خود آفریقا را بنا نهاد، مردى بود بسیار حریص و خبره در معمارى و آبادانى. و همچنان سیر خود را ادامه داد تا به شبهجزیره و صحراهاى آسیاى وسطى رسید، و از آنجا به ترکستان و دیوار چین برخورد و در آنجا قومى را یافت که خدا میانه آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود. سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشت، تا به مدارالسرطان رسید، و شاید همانجا باشد که بر سر زبانها افتاد که وى به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وى درخواست کردند برایشان سدى بسازد. حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میانه چین و مغول است، ناگزیر باید بگوییم قسمتى از آن دیوار بوده که خراب شده و وى آن را ساخته است؛ اما اصل دیوار چین نمىتواند باشد، چون اصل آن را بعضى از شاهان چین قبل از این تاریخ ساختهاند، و در جاى دیگرى بوده که دیگر اشکالى باقى نمىماند...» (این بود خلاصه کلام شهرستانى).
اشکالى که به گفته وى باقى مىماند، این است که دیوار چین نمىتواند سد ذىالقرنین باشد؛ براى اینکه ذىالقرنین به اعتراف خود او قرنها پیش از اسکندر بوده، و دیوار چین بعد از اسکندر ساخته شده، و اما سدهاى دیگرى که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحى هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.
کوروش
بعضى دیگر گفتهاند: ذوالقرنین همان کوروش یکى از شاهان هخامنشى است که (539 ـ560ق.م) مىزیست و همو بود که امپراتورى ایرانى را تأسیس و میانه دو مملکت پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر کرد، و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمکها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نمود و بر مردم آنجا مسلط شد، سپس به طرف مغرب رهسپار گردید و آنگاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را بعضى از علماى نزدیک به عصر ما یعنى «سیداحمدخان هندى» ابداع و مولانا «ابوالکلام آزاد» در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است. اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذىالقرنین آورده، با این پادشاه بزرگ تطبیق مىشود؛ زیرا اگر ذوالقرنین قرآن مردى مؤمن به خدا و بدین توحید بوده، کوروش نیز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعیتپرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده، این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده، این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده، به این نیز داده، و اگر میانه دین و عقل و فضایل اخلاقى و عده و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده، براى این نیز جمع کرده بود.
و همان طور که قرآن کریم فرموده، کوروش نیز سفرى به سوى مغرب کرده، حتى بر «لیدیا» و پیرامون آن نیز مستولى شد، بار دیگر به سوى مشرق سفر کرد تا به مطلع آفتاب رسید، و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مىکردند و نیز همین کوروش سدى بنا کرد و به طورى که شواهد نشان مىدهد، در «تنگه داریال» میانه کوههاى قفقاز و نزدیکىهاى شهر تفلیس قرار دارد. این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر خواننده مىگذرد.
اما موضوع ایمان به خدا و روز جزا، دلیل بر این معنا کتاب عزرا (باب اول) و کتاب دانیال (باب 6) و کتاب اشعیاء (باب 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده و حتى او را در کتاب اشعیاء، «چوپان خداوند» نامیده و در باب45 چنین گفته است: «خداوند به مسیح خویش یعنى به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وى امتها را مغلوب سازم و کمرهاى پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وى مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود، چنین مىگوید که: «من پیش روى تو خواهم خرامید و جایهاى ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهاى برنجین را شکسته، پشتبندهاى آهنین را خواهم برید و گنجهاى ظلمت و خزاین مخفى را به تو خواهم بخشید تا بدانى که من که تو را به اسمت خواندهام، خداى اسرائیل مىباشم... هنگامى که مرا نشناختى، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم... تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سواى من احدى نیست.»
اگر هم از وحى بودن این نوشتهها صرفنظر کنیم، بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد، هرگز یک مرد مشرک مجوسى و یا وثنى را (اگر کوروش یکى از دو مذهب را داشته)، «مسیح پروردگار» و «هدایت شده» او و «مؤید به تایید او» و «شبان خداوند» نمىخواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشتههاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویاى این حقیقت است که او مردى موحد بود و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.
فضایل اخلاقى
و اما فضایل نفسانى او گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار و سیرت او به اخبار و سیرت طاغیان جبار که با او به جنگ برخاستهاند، مراجعه کنیم و ببینیم وقتى بر ملوک ماد، لیدیا، بابل، مصر و یاغیان بدوى در اطراف «بکتریا» که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر مىیافت، با آنان چه معامله مىکرد. در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مىکرد، از مجرمان ایشان مىگذشت و عفو مىنمود و بزرگان و کریمان هر قومى را اکرام و ضعفاى ایشان را ترحم مىنمود و مفسدان و خائنان را سیاست مىنمود.
کتب عهد قدیم و یهود هم که او را نهایت درجه تعظیم نموده، بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داد و به بلادشان برگردانید و براى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشت، و نفایس گرانبهایى که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینههاى ملوک بابل نگهدارى مىشد، به ایشان برگردانید، و همین خود مؤید دیگرى است براى این احتمال که «کوروش» همان «ذىالقرنین» باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مىدهد، پرسشکنندگان از رسول خدا(ص) از داستان ذىالقرنین، یهود بودند. علاوه براین، مورخان قدیم یونان مانند «هرودت» و دیگران نیز جز به مروت و فتوت و سخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستودهاند و او را بهبهترین وجهى ثنا و ستایش کردهاند.
و اما اینکه چرا کوروش را ذىالقرنین گفتهاند، هرچند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سوال باشد خالى است، لکن مجسمه سنگى که اخیراً در «مشهد مرغاب» در جنوب ایران از او کشف شده، جاى هیچ تردیدى نمىگذارد که همو ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیهاش این است که در این مجسمهها «دوشاخ» دیده مىشود که هر دو در وسط سر او درآمده، یکى از آن دو به طرف جلو و یکدیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار مورخان قدیمى که در وجه تسمیه او به این اسم گفتهاند تاج و یا کلاهخودى داشته که داراى دو شاخ بوده، درست تطبیق مىکند.
در «کتاب دانیال» هم خوابى که وى براى کوروش نقل کرده، او را به صورت قوچى که دو شاخ داشته، دیده است. در آن کتاب (باب هشتم 1ـ9)، چنین آمده:
در سال سوم از سلطنت «بلشصر» براى من رؤیایى دست داد که گویا من در «شوشَن» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم، ناگهان قوچى دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است؛ اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مىکند، و هیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمىآورد و نمىتواند از او فرار کند و او هرچه دلش مىخواهد، مىکند و بزرگ مىشود. در این بین که من مشغول فکر بودم، دیدم بز نرى از طرف مغرب نمایان شد، همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش زمین را لمس نمىکرد و تنها یک شاخ دارد که در میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که دو شاخ داشت و سپس با شدت و نیروى هرچه بیشتربا او درآویخت و او را زد و هر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانى براى قوچ نماند و بز قوچ را به زمین زد و اورا لگدمال کرد و بسیار بزرگ شد...»
آنگاه مىگوید: جبرئیل رؤیاى مرا تعبیر کرد و گفت: «آن قوچ صاحب دو شاخ پادشاه مادیان و پارسیان مىباشد و آن بز پادشاه یونان.» به این ترتیب قوچ داراى دو شاخ با کوروش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق مىشود و بز نر که داراى یک شاخ بود، با اسکندر مقدونى.
سیر کوروش به غرب و شرق
و اما سیر کوروش به طرف مغرب و مشرق: سیرش به طرف مغرب همان سفرى بود که براى سرکوبى و دفع «لیدیا» کرد که با لشکرش به طرف کوروش مىآمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزى بود. کوروش به طرف او لشکر کشید و او را فرارى داد، و تا پایتخت کشورش تعقیبش کرد و پایتختش را فتح نمود و او را اسیر کرد و در آخر او و سایر یاورانش را عفو نموده، اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاستشان کند و به کلى نابودشان سازد.
و انطباق این داستان با آیه شریفه «حتى اذا بلغ مغرب الشمس: به غروبگاه خورشید رسید» که شاید ساحل غربى آسیاى صغیر باشد «و وجد عندها قوما قلنا یا ذاالقرنین...» از این روایت که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده، آنگاه به طرف صحراى کبیر مشرق یعنى اطراف بکتریا (بلخ) عزیمت نمود تا غائله قبایل وحشى و صحرانشین آنجا را خاموش کند؛ چون قوم همیشه در کمین مىنشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بیندازند و انطباق آیه: «حتى اذا بلغ مطلع الشمس...: به جایگاه برآمدن خورشید رسید که آن را چنین یافت که بر قومى طلوع مىکرد که برایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم» روشن است.
سدسازى کوروش
باید دانست سد موجود در تنگه جبال قفقاز، یعنى سلسله جبالى که از دریاى خزر شروع مىشود و تا دریاى سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را «تنگه داریال» مىنامند که بعید نیست تحریف شده از «داریول» باشد، که در زبان ترکى به معناى تنگه است، و به لغت محلى آن سد را سد «دمیر قاپو» یعنى «دروازه آهنى» مىنامند، و میانه دو شهر «تفلیس» و «ولادى کیوکز» واقع شده؛ سدى است که در تنگهاى واقع در میانه دو کوه بسیار بلند ساخته شده و جهت شمالى آن کوه را به جهت جنوبىاش متصل کرده است، به طورى که اگر این سد ساخته نمىشد، تنها دهانهاى که راه میانه جنوب و شمال آسیا بود، همین تنگه بود. با ساختن آن، این سلسله جبال به ضمیمه دریاى خزر و دریاى سیاه یک مانع طبیعى به طول هزارها کیلومتر میانه شمال و جنوب آسیا شده است. و در آن اعصار اقوامى شریر از سکنه شمال شرقى آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز یعنى ارمنستان و ایران و آشور و کلده حمله مىآوردند و مردم این سرزمینها را غارت مىکردند، و در حدود سده هفتم ق.م حمله عظیمى کردند؛ به طورى که دست چپاول و قتل و بردهگیرىشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور (نینوا) هم رسیدند، و این زمان تقریباً همان زمان کوروش است.
مورخان قدیمى چون هرودت یونانى سیر کوروش را به طرف شمال ایران براى خاموش کردن آتش فتنهاى که در آن نواحى شعلهور شده بود، آورده است و علىالظاهر چنین به نظر مىرسد که در همین سفر سد نامبرده را در تنگه داریال و با استدعاى اهالى آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و سد نامبرده را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى که در ساختمانش آهن به کار رفته، همین سد است و انطباق آیة «مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید تا میان شما و آنها سدى استوار قرار دهم... براى من قطعات آهن بیاورید.» بر این سد روشن است.
و از جمله شواهدى که این مدعا را تایید مىکند، وجود رودى است در نزدیکى این سد که آن را «رود سایروس» مىگویند. و کلمه «سایروسcyrus» در اصطلاح غربیها نام کوروش است، و رود دیگرى نیز هست که از تفلیس عبور مىکند به نام «کُر». و داستان این سد را «یوسف یهودى» تاریخنویس در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز مىآورد، ذکر کرده است. و اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته عبارت از دیوار «باب الابواب» باشد که در کنار بحر خزر واقع است، نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد؛ زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الابواب ساخته نشده بود؛ چون این دیوار را به انوشیروان نسبت مىدهند و یوسف قبل از کسرى مىزیست و به طورى که گفتهاند، در قرن اول میلادى بود. علاوه براینکه سد باب الابواب قطعاً غیر سد ذىالقرنینى است که در قرآن آمده، براى اینکه در دیوار «باب الابواب» آهن به کار نرفته است. این بود خلاصهاى از کلام ابوالکلام، که هرچند بعضى اطرافش خالى از اعتراضاتى نیست، لکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.
پی نوشتها:
1. این نظریه از کتاب (کیهان شناخت) تألیف حسن بن قطان مروزى طبیب و منجم متوفى سنه 845ق نقل شده، و در آن اسم آن پادشاه را «بلینس» و نیز «اسکندر» دانسته.
2. این اقوام به طورى که گفتهاند: در اصطلاح غربیها «سیت» نامیده مىشدند، که نامى از ایشان در بعضى سنگ نبشتههاى زمان داریوش نیز آمده، ولى در نزد یونانیها «میگاگ» نامیده شدهاند.
در شأن نزول بخشى از سوره مبارک کهف چنین گفتهاند که جمعى از یهودیان سؤالاتى از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین مىپرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیلهاى بدو بخشیدیم تا راهى را دنبال کرد.
اشاره: در شأن نزول بخشى از سوره مبارک کهف چنین گفتهاند که جمعى از یهودیان سؤالاتى از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین مىپرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیلهاى بدو بخشیدیم تا راهى را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمهاى گل آلود غروب مىکند و نزدیک آن طایفهاى را یافت. گفتیم: «اى ذوالقرنین، [اختیار باتوست:] یا عذاب مىکنى، یا در میانشان [روش] نیکویى در پیش مىگیرى.» گفت: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مىشود، آنگاه او را عذابى سخت خواهد کرد. و اما هرکه ایمان بیاورد و کارشایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کارى آسان وامىداریم.»
سپس راهى [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومى طلوع مىکرد که براى ایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم. این چنین [مىرفت] و قطعاً به خبرى که پیش او بود، احاطه داشتیم. باز راهى را دنبال نمود تا وقتى به میان دو سد رسید. در برابرآن دو [سد] قومى را یافت که نمىتوانستند هیچ زبانى را بفهمند. گفتند: «اى ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مىکنند. آیا [ممکن است] مالى در اختیارت بگذاریم تا میان ما وآنان سدى قرار دهى؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من درآن تمکن داده، [از کمک مالى شما] بهتر است. مرا با نیروى [انسانى] یارى کنید تا میان شما وآنها سدى استوار بسازم. برایم قطعات آهن بیاورید.» تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید!» وقتى که آن [قطعات] را [مذاب و همچون] آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا رویش بریزم.» [درنتیجه اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا بروند و نتوانستند سوراخش کنند. گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است؛ و چون وعده پروردگارم فرارسد، آن[سد] را درهم مىکوبد، و وعده پروردگارم حق است.» و درآن روز آنان را رها مىکنیم تا موجآسا بعضى با برخى درآمیزند و[همین که] در صور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد. [آیات 82 تا 99 سوره کهف، ترجمه دکتر فولادوند].
* قرآن کریم متعرض اسم ذىالقرنین و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده، و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است، که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمىپردازد. در خصوص ذىالقرنین هم به ذکر سفرهاى سهگانه او اکتفا کرده است: اول سفر به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسیده و در آن محل به قومى برخورده است؛ و سفر دومش از مغرب به مشرق بوده تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و درآنجا به قومى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده؛ و سفر سومش تا به موضع «بینالسدین» بوده، و درآنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف به خرجشان نمىرفته، و چون از شر «یأجوج و مأجوج» شکایت کردند، پیشنهاد نمودند که هزینهاى در اختیارش بگذارند او برایشان دیوارى بکشد.
این آن چیزى است که قرآن کریم از این داستانش آورده، و از آنچه آورده، چند خصوصیت اصلى داستان استفاده مىشود:
اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود، بلکه حتى در زمان زندگىاش ذىالقرنین نامیده مىشده، و این نکته از سیاق داستان یعنى جمله: «یسألونک عن ذىالقرنین» و «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذىالقرنین» به خوبى استفاده مىشود. از جمله اول برمىآید که در عصر رسول خدا(ص) قبل از نزول این قصه، چنین اسمى بر سر زبانها بوده که از آن جناب داستانش را پرسیدهاند، و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مىشود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کردهاند.
خصوصیت دوم اینکه او مردى مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بود. گذشته از اینکه خداوند اختیار تام به او مىدهد که: «گفتیم اى ذىالقرنین، [مختارى] یا عذاب مىکنى یا درمیانشان نیکویى در پیش مىگیرى» خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینى او مىباشد، و مىفهماند که او به وحى و یا الهام و یا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تأیید مىشده و او را یارى مىکرده.
خصوصیت سوم اینکه او از کسانى بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، براى اینکه سلطنتى به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود، بلکه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند؛ و اما آخرت، براى اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میانه بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه «انّا مکنّا له فىالارض: ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هرچیزى وسیلهاى بدو بخشیدیم» استفاده مىشود، علاوه برآنچه از سیاق داستان برمىآید که چگونه خداوند نیروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
جهت چهارم اینکه به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد و آنان را شکنجه نمود.
جهت پنجم اینکه سدى که بنا کرده در غیرمغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق رسید، پیروى سببى کرده تا به میانه دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده، این است که میانه دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند، به صورت یک دیوار ممتد درآورده است، و در سدى که ساخته پارههاى آهن و مس به کار رفته، قطعاً در تنگنایى بوده که آن تنگنا رابط میانه دو قسمت مسکونى زمین بوده است.
ذىالقرنین از نظر تاریخ
هیچ یک از مورخان قدیمى در اخبار خود پادشاهى را که نامش ذىالقرنین و یا شبیه به آن باشد، اسم نبردهاند، و نیز از اقوامى به نام یأجوج و مأجوج و سدى که منسوب به ذىالقرنین باشد، نام نبردهاند. البته به بعضى از پادشاهان حمیر (از اهل یمن) اشعارى نسبت دادهاند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکى از پدران خود را که سمت پادشاهى «تُبَْع» داشته به نام « ذىالقرنین» اسم برده و در سرودههایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یأجوج و مأجوج را بنا نموده، و نیز ذکر یأجوج و مأجوج در مواضعى از کتب عهد عتیق تورات آمده؛ از آن جمله در باب دهم از سفر تکوین (پیدایش) تورات و در کتاب حزقیال باب سى و هشتم و سى و نهم که درآن مىگوید: «یهوه چنین مىگوید: اینک من اى جوج، به ضد تو هستم و تو را برگردانیده، قلاب خود را به چانهات مىگذارم...»
و نیز در مکاشفه یوحنا، باب بیستم مىگوید: «فرشتهاى دیدم که از آسمان نازل مىشود... و اژدها یعنى مار قدیم را که همان ابلیس و شیطان باشد، گرفتار کرده. و او را هزارسال زنجیر مىکند... وقتى هزار سال تمام شد، شیطان آزاد گشته، بیرون مىشود، تا امتهایى را که در چهار زاویه جهاناند، یعنى جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را جهت جنگ فراهم آورد.»
از این قسمت که نقل شد، استفاده مىشود که «مأجوج» و یا «جوج و مأجوج» امتى و یا امتهایى عظیم بودند، و در قسمتهاى بالاى شمال آسیا از معمورة آن روز زمین مىزیستند، و مردمانى جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودند. اینجاست که ذهن آدمى حدس قریبى مىزند، وآن اینکه ذوالقرنین یکى از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد کرده است، و حتماً باید سدى که او زده، فاصل میانه دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد بابالابواب و یا سد داریال و یا غیرآنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اینکه ناحیه شمال شرقى از آسیا که ناحیه صربها و بلندیهاى شمال چین باشد، موطن و محل زندگى امتى بسیار بزرگ و وحشى بوده؛ امتى که پیوسته رو به زیادى نهاده، جمعیتشان فشردهتر مىشد، و این امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مىبردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده، به سوى بلاد آسیاى مرکزى و خاورمیانه سرازیر مىشدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه کردند. بعضى از ایشان طوایفى بودند که در همان سرزمینهایى که غارت کردند، سکونت نموده متوطن شدند، که اغلب سکنه اروپاى شمالى از آنهایند، و درآنجا تمدنى بهوجود آوردند و به زراعت و صنعت پرداختند و بعضى دیگر برگشته، به همان غارتگرى خود ادامه دادند. بعضى از مورخان گفتهاند که یأجوج و مأجوج امتهایى هستند که در قسمت شمالى آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگى مىکنند.
ذوالقرنین کیست و سدش کجاست؟
مورخان و مفسران در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریهشان در تطبیق داستان دارند:
الف ـ به بعضى از مورخان نسبت مىدهند که گفته است: سد نامبرده درقرآن همان دیوار چین است، آن دیوار طولانى میانه چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاه چین به نام «شین.هوانک.تى» آن را بنا نهاده تا جلوى هجومهاى مغول را از چین بگیرد. طول این دیوار سههزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264پ.م شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده.
ولکن این مورخ توجه نکرده که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذىالقرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده، با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمىکند؛ چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد. سدى که قرآن ذکر کرده، میانه دو کوه واقع شده و درآن قطعههاى آهن و قطر یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که 3 هزار کیلومتر است، از کوه و زمین مىگذرد و میانه دو کوه واقع نشده، بلکه با سنگ ساخته شده و درآن آهن ومسى به کار نرفته است.
ب ـ به بعضى دیگر از مورخان نسبت دادهاند که گفتهاند آن که سد نامبرده را ساخته، یکى از ملوک آشور بوده1 که در حوالى قرن هفتم ق.م مورد هجوم اقوام سیت قرار مىگرفته،2 و این اقوام از تنگناى جبال قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربى ایران هجوم مىآوردند و چه بسا به خود آشور و پایتختش (نینوا) هم مىرسیدند وآن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و بردهگیرى مىزدند. بهناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد به آن سد «باب الابواب» باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان نسبت مىدهند. این گفته مورخ نامبرده است، ولکن همه گفتگو در تطبیق آن با قرآن است.
ج ـ روح المعانى نوشته: بعضىها گفتهاند ذوالقرنین اسمش «فریدون پسر اثفیان پسر جمشید»،پنجمین پادشاه پیشدادى ایران زمین بوده که شاهى عادل و مطیع خدا بود و در کتاب «صورالاقالیم» ابىزید بلخى آمده که او مؤید به وحى بود و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورد و میان فرزندانش تقسیم کرد. و وجه تسمیهاش به ذىالقرنین (صاحب دو قرن) این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید؛ چون سلطنت او به طورى که در «روضهالصفا» آمده، پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحتالشعاع قرارداد.(این بود گفتار روحالمعانى). اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د ـ بعضى دیگر گفتهاند: ذىالقرنین همان اسکندر مقدونى است که در زبانها مشهور است، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده که همیشه بر سر زبانهاست. و بعضى از قدماى مفسرین از صحابه و تابعین نیز همین قول را اختیار کردهاند و بوعلى سینا هم وقتى اسکندر مقدونى را وصف مىکند، او را به نام «اسکندر ذوالقرنین» مىنامد. فخر رازى هم در تفسیر کبیر خود بر این نظریه اصرار و پافشارى دارد. و خلاصه آنچه گفته، این است که قرآن دلالت مىکند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصى نقاط مغرب، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهى باید نامش جاودانه در زمین بماند. پادشاهى که چنین سهمى از شهرت دارا باشد، همان اسکندر است و بس؛ چه، او بعد از مرگ پدرش بساط همه ملوک روم و مغرب را برچید و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، وتا آنجا پیشروى کرد که مصر را هم گرفت، آنگاه در مصر به بناى شهر اسکندریه پرداخت، سپس وارد شام شد و از آنجا به قصد سرکوبى بنىاسرائیل به طرف بیتالمقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانى کرد، پس متوجه ارمنستان و بابالابواب گردید. عراقیها و قبطىها و بربر خاضعش شدند، بر ایران مستولى گردید، و قصد هند وچین نموده، با امتهاى خیلى دور جنگ کرد، سپس به عراق بازگشت، در شهر زور و یا سلوکیه مدائن از دنیا برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. خوب وقتى درقرآن ثابت شدکه ذىالقرنین بیشتر معمورة زمین را مالک شد، و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسى که چنین نشانهاى داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جاى شک باقى نمىماند که ذىالقرنین همان اسکندر مقدونى است.(این بود گفتار رازى)
لکن اولاً اینکه گفت پادشاهى که بیشتر معموره زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونى است، قبول نداریم؛ زیرا چنین ادعایى در تاریخ مسلم نیست؛ چون تاریخ سلاطین دیگرى سراغ مىدهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونى نبوده، کمتر هم نبوده است. و ثانیاً اوصافى که قرآن براى ذىالقرنین شمرده، تاریخ براى اسکندر مسلمش نمىداند و بلکه آنها را انکار مىکند؛ مثلاً قرآن کریم چنین مىفرماید که ذىالقرنین مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشت، در حالى که اسکندر مردى وثنى و از صابئیها بود، همچنان که قربانى کردنش براى مشترى خود شاهد آن است. و نیز قرآن کریم فرموده ذىالقرنین یکى از بندگان صالح خدا بود و به عدل و رفق مدارا مىکرد، و تاریخ براى اسکندر خلاف این را نوشته است. و ثالثاً در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونى سدى به نام سد یأجوج و مأجوج به آنطور که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.
هـ ـ جمعى از مورخان گفتهاند که ذىالقرنین یکى از تبابعه اذواء یمن و یکى از ملوک «حمیر» بوده که در یمن سلطنت مىکرده، به طورى که نقل کردهاند یکى از این مورخان که در تاریخ عرب قبل از اسلام خود آورده یکى دیگر ابنهشام است در «سیره» خود، و یکى ابوریحان بیرونى است در «آثارالباقیه» و یکى نشوان بن سعید حمیرى است در «شمسالعلوم» و غیر ایشان. آنگاه در اسم او اختلاف کردهاند. البته در عدهاى از اشعار حمیرىها و بعضى از شعراى جاهلیت نامى از ذىالقرنین به عنوان یکى از مفاخر برده شده است.
مقریزى در کتاب «الخطط» خود مىگوید: تحقیق علماى اخبار به اینجا منتهى شده که ذىالقرنین که قرآن کریم نامش را برده، مردى عرب بود که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلیاش صعب بن ذىمرائد فرزند حارث است. و او پادشاهى از ملوک حمیر است که همه از عرب عاریه بودند؛ یعنى عرب قبل از اسماعیل؛ چه، اسماعیل و فرزندان او عرب مستعربهاند و ذوالقرنین «تَبَعى» بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید، نخست جبارى پیشه کرد و سرانجام براى خدا تواضع کرد و با «خضر» رفیق شد، و کسى که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلیپ است، اشتباه کرده؛ براى اینکه کلمه «ذو» عربى است و ذوالقرنین از لقبهاى عرب براى پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظى است رومى و یونانى.
طبرى گفته: خضر در ایام فریدون بوده، ولى بعضى گفتهاند در ایام موسى بن عمران، و بعضى دیگر گفتهاند در مقدمه لشکر ذىالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع) بوده قرار داشته است، و این خضر در سفرهایش با ذىالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است...
از کعب الاحبار پرسیدند: «ذىالقرنین که بود؟» گفت: «وى از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعببنذىمرائد بود...» و همدانى در کتاب «انساب» گفته: «ابن اباالصعب ذوالقرنین اول است، و هموست مساح و بنا که در فن مساحت و بنایى استاد بود...»
و این کلامى است جامع، و از آن استفاده مىشود که اولاً لقب «ذوالقرنین» مختص به شخص مورد بحث نبود، بلکه پادشاهانى چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودند و ثانیاً ذىالقرنین اول آن کسى بود که سد یأجوج و مأجوج را چند قرن قبل از اسکندر مقدونى بنا نهاد و او معاصر با خلیل(ع) و یا بعد از او بوده، و مقتضاى آنچه ابنهشام آورده که: «وى خضر را در بیتالمقدس زیارت کرده» همین است؛ چون بیتالمقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس ذىالقرنین قبل از اسکندر بود، و علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخى مبهم است.
بنابر آنچه «مقریزى» آورده، گفتار در دو جهت باقى مىماند: یکى اینکه سدى که ذىالقرنین ساخته در کجاست؟ دوم اینکه آن امت مفسد که سد براى جلوگیرى از فساد آنها ساخته شده، چه کسانى بودند؟ و آیا این سد یکى از همان سدهاى ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن است یا نه؟ چه، سدهایى که در آن نواحى ساخته شده، به منظور ذخیره آب آشامیدنى یا زراعى است، نه براى جلوگیرى از کسى. علاوه بر اینکه در هیچ یک از آنها قطعههاى آهن و مس گداخته به کار نرفته، و قرآن سد ذىالقرنین را این چنین معرفى نموده است. و آیا در یمن و حوالى آن امتى بوده که بر مردم هجوم برده باشند؟ با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط، آشور، کلدان، و غیر ایشان کسى نبوده و نامبردگان همه ملتهایى متمدن بودند.
بعضى از بزرگان و محققان معاصر ما یعنى علامه سید هبهالدین شهرستانى این قول را تأیید کرده، و آن را چنین توجیه مىکند: «ذىالقرنین صدها سال قبل از اسکندر مقدونى بود. پس او این نیست، بلکه این یکى از ملوک صالح از تبعهاى اذواء، از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه «ذى» لقب مىدادند؛ مثلاً مىگفتند: ذىهمدان، یا ذىغمدان، ذىالمنار، ذىالاذعار، ذىیزن و امثال آن. و این ذىالقرنین مردى مسلمان، موحد، عادل، نیکوسیرت، قوى، داراى هیبت و شوکت بود، و با لشکرى انبوه به طرف مغرب رفت، نخست بر مصر، و سپس بر مابعد آن مستولى شد، سپس از آنجا رو به مشرق نهاد. در مسیر خود آفریقا را بنا نهاد، مردى بود بسیار حریص و خبره در معمارى و آبادانى. و همچنان سیر خود را ادامه داد تا به شبهجزیره و صحراهاى آسیاى وسطى رسید، و از آنجا به ترکستان و دیوار چین برخورد و در آنجا قومى را یافت که خدا میانه آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود. سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشت، تا به مدارالسرطان رسید، و شاید همانجا باشد که بر سر زبانها افتاد که وى به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وى درخواست کردند برایشان سدى بسازد. حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میانه چین و مغول است، ناگزیر باید بگوییم قسمتى از آن دیوار بوده که خراب شده و وى آن را ساخته است؛ اما اصل دیوار چین نمىتواند باشد، چون اصل آن را بعضى از شاهان چین قبل از این تاریخ ساختهاند، و در جاى دیگرى بوده که دیگر اشکالى باقى نمىماند...» (این بود خلاصه کلام شهرستانى).
اشکالى که به گفته وى باقى مىماند، این است که دیوار چین نمىتواند سد ذىالقرنین باشد؛ براى اینکه ذىالقرنین به اعتراف خود او قرنها پیش از اسکندر بوده، و دیوار چین بعد از اسکندر ساخته شده، و اما سدهاى دیگرى که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحى هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.
کوروش
بعضى دیگر گفتهاند: ذوالقرنین همان کوروش یکى از شاهان هخامنشى است که (539 ـ560ق.م) مىزیست و همو بود که امپراتورى ایرانى را تأسیس و میانه دو مملکت پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر کرد، و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمکها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نمود و بر مردم آنجا مسلط شد، سپس به طرف مغرب رهسپار گردید و آنگاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را بعضى از علماى نزدیک به عصر ما یعنى «سیداحمدخان هندى» ابداع و مولانا «ابوالکلام آزاد» در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است. اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذىالقرنین آورده، با این پادشاه بزرگ تطبیق مىشود؛ زیرا اگر ذوالقرنین قرآن مردى مؤمن به خدا و بدین توحید بوده، کوروش نیز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعیتپرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده، این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده، این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده، به این نیز داده، و اگر میانه دین و عقل و فضایل اخلاقى و عده و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده، براى این نیز جمع کرده بود.
و همان طور که قرآن کریم فرموده، کوروش نیز سفرى به سوى مغرب کرده، حتى بر «لیدیا» و پیرامون آن نیز مستولى شد، بار دیگر به سوى مشرق سفر کرد تا به مطلع آفتاب رسید، و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مىکردند و نیز همین کوروش سدى بنا کرد و به طورى که شواهد نشان مىدهد، در «تنگه داریال» میانه کوههاى قفقاز و نزدیکىهاى شهر تفلیس قرار دارد. این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر خواننده مىگذرد.
اما موضوع ایمان به خدا و روز جزا، دلیل بر این معنا کتاب عزرا (باب اول) و کتاب دانیال (باب 6) و کتاب اشعیاء (باب 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده و حتى او را در کتاب اشعیاء، «چوپان خداوند» نامیده و در باب45 چنین گفته است: «خداوند به مسیح خویش یعنى به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وى امتها را مغلوب سازم و کمرهاى پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وى مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود، چنین مىگوید که: «من پیش روى تو خواهم خرامید و جایهاى ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهاى برنجین را شکسته، پشتبندهاى آهنین را خواهم برید و گنجهاى ظلمت و خزاین مخفى را به تو خواهم بخشید تا بدانى که من که تو را به اسمت خواندهام، خداى اسرائیل مىباشم... هنگامى که مرا نشناختى، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم... تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سواى من احدى نیست.»
اگر هم از وحى بودن این نوشتهها صرفنظر کنیم، بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد، هرگز یک مرد مشرک مجوسى و یا وثنى را (اگر کوروش یکى از دو مذهب را داشته)، «مسیح پروردگار» و «هدایت شده» او و «مؤید به تایید او» و «شبان خداوند» نمىخواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشتههاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویاى این حقیقت است که او مردى موحد بود و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.
فضایل اخلاقى
و اما فضایل نفسانى او گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار و سیرت او به اخبار و سیرت طاغیان جبار که با او به جنگ برخاستهاند، مراجعه کنیم و ببینیم وقتى بر ملوک ماد، لیدیا، بابل، مصر و یاغیان بدوى در اطراف «بکتریا» که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر مىیافت، با آنان چه معامله مىکرد. در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مىکرد، از مجرمان ایشان مىگذشت و عفو مىنمود و بزرگان و کریمان هر قومى را اکرام و ضعفاى ایشان را ترحم مىنمود و مفسدان و خائنان را سیاست مىنمود.
کتب عهد قدیم و یهود هم که او را نهایت درجه تعظیم نموده، بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داد و به بلادشان برگردانید و براى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشت، و نفایس گرانبهایى که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینههاى ملوک بابل نگهدارى مىشد، به ایشان برگردانید، و همین خود مؤید دیگرى است براى این احتمال که «کوروش» همان «ذىالقرنین» باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مىدهد، پرسشکنندگان از رسول خدا(ص) از داستان ذىالقرنین، یهود بودند. علاوه براین، مورخان قدیم یونان مانند «هرودت» و دیگران نیز جز به مروت و فتوت و سخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستودهاند و او را بهبهترین وجهى ثنا و ستایش کردهاند.
و اما اینکه چرا کوروش را ذىالقرنین گفتهاند، هرچند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سوال باشد خالى است، لکن مجسمه سنگى که اخیراً در «مشهد مرغاب» در جنوب ایران از او کشف شده، جاى هیچ تردیدى نمىگذارد که همو ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیهاش این است که در این مجسمهها «دوشاخ» دیده مىشود که هر دو در وسط سر او درآمده، یکى از آن دو به طرف جلو و یکدیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار مورخان قدیمى که در وجه تسمیه او به این اسم گفتهاند تاج و یا کلاهخودى داشته که داراى دو شاخ بوده، درست تطبیق مىکند.
در «کتاب دانیال» هم خوابى که وى براى کوروش نقل کرده، او را به صورت قوچى که دو شاخ داشته، دیده است. در آن کتاب (باب هشتم 1ـ9)، چنین آمده:
در سال سوم از سلطنت «بلشصر» براى من رؤیایى دست داد که گویا من در «شوشَن» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم، ناگهان قوچى دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است؛ اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مىکند، و هیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمىآورد و نمىتواند از او فرار کند و او هرچه دلش مىخواهد، مىکند و بزرگ مىشود. در این بین که من مشغول فکر بودم، دیدم بز نرى از طرف مغرب نمایان شد، همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش زمین را لمس نمىکرد و تنها یک شاخ دارد که در میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که دو شاخ داشت و سپس با شدت و نیروى هرچه بیشتربا او درآویخت و او را زد و هر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانى براى قوچ نماند و بز قوچ را به زمین زد و اورا لگدمال کرد و بسیار بزرگ شد...»
آنگاه مىگوید: جبرئیل رؤیاى مرا تعبیر کرد و گفت: «آن قوچ صاحب دو شاخ پادشاه مادیان و پارسیان مىباشد و آن بز پادشاه یونان.» به این ترتیب قوچ داراى دو شاخ با کوروش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق مىشود و بز نر که داراى یک شاخ بود، با اسکندر مقدونى.
سیر کوروش به غرب و شرق
و اما سیر کوروش به طرف مغرب و مشرق: سیرش به طرف مغرب همان سفرى بود که براى سرکوبى و دفع «لیدیا» کرد که با لشکرش به طرف کوروش مىآمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزى بود. کوروش به طرف او لشکر کشید و او را فرارى داد، و تا پایتخت کشورش تعقیبش کرد و پایتختش را فتح نمود و او را اسیر کرد و در آخر او و سایر یاورانش را عفو نموده، اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاستشان کند و به کلى نابودشان سازد.
و انطباق این داستان با آیه شریفه «حتى اذا بلغ مغرب الشمس: به غروبگاه خورشید رسید» که شاید ساحل غربى آسیاى صغیر باشد «و وجد عندها قوما قلنا یا ذاالقرنین...» از این روایت که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده، آنگاه به طرف صحراى کبیر مشرق یعنى اطراف بکتریا (بلخ) عزیمت نمود تا غائله قبایل وحشى و صحرانشین آنجا را خاموش کند؛ چون قوم همیشه در کمین مىنشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بیندازند و انطباق آیه: «حتى اذا بلغ مطلع الشمس...: به جایگاه برآمدن خورشید رسید که آن را چنین یافت که بر قومى طلوع مىکرد که برایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم» روشن است.
سدسازى کوروش
باید دانست سد موجود در تنگه جبال قفقاز، یعنى سلسله جبالى که از دریاى خزر شروع مىشود و تا دریاى سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را «تنگه داریال» مىنامند که بعید نیست تحریف شده از «داریول» باشد، که در زبان ترکى به معناى تنگه است، و به لغت محلى آن سد را سد «دمیر قاپو» یعنى «دروازه آهنى» مىنامند، و میانه دو شهر «تفلیس» و «ولادى کیوکز» واقع شده؛ سدى است که در تنگهاى واقع در میانه دو کوه بسیار بلند ساخته شده و جهت شمالى آن کوه را به جهت جنوبىاش متصل کرده است، به طورى که اگر این سد ساخته نمىشد، تنها دهانهاى که راه میانه جنوب و شمال آسیا بود، همین تنگه بود. با ساختن آن، این سلسله جبال به ضمیمه دریاى خزر و دریاى سیاه یک مانع طبیعى به طول هزارها کیلومتر میانه شمال و جنوب آسیا شده است. و در آن اعصار اقوامى شریر از سکنه شمال شرقى آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز یعنى ارمنستان و ایران و آشور و کلده حمله مىآوردند و مردم این سرزمینها را غارت مىکردند، و در حدود سده هفتم ق.م حمله عظیمى کردند؛ به طورى که دست چپاول و قتل و بردهگیرىشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور (نینوا) هم رسیدند، و این زمان تقریباً همان زمان کوروش است.
مورخان قدیمى چون هرودت یونانى سیر کوروش را به طرف شمال ایران براى خاموش کردن آتش فتنهاى که در آن نواحى شعلهور شده بود، آورده است و علىالظاهر چنین به نظر مىرسد که در همین سفر سد نامبرده را در تنگه داریال و با استدعاى اهالى آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و سد نامبرده را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى که در ساختمانش آهن به کار رفته، همین سد است و انطباق آیة «مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید تا میان شما و آنها سدى استوار قرار دهم... براى من قطعات آهن بیاورید.» بر این سد روشن است.
و از جمله شواهدى که این مدعا را تایید مىکند، وجود رودى است در نزدیکى این سد که آن را «رود سایروس» مىگویند. و کلمه «سایروسcyrus» در اصطلاح غربیها نام کوروش است، و رود دیگرى نیز هست که از تفلیس عبور مىکند به نام «کُر». و داستان این سد را «یوسف یهودى» تاریخنویس در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز مىآورد، ذکر کرده است. و اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته عبارت از دیوار «باب الابواب» باشد که در کنار بحر خزر واقع است، نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد؛ زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الابواب ساخته نشده بود؛ چون این دیوار را به انوشیروان نسبت مىدهند و یوسف قبل از کسرى مىزیست و به طورى که گفتهاند، در قرن اول میلادى بود. علاوه براینکه سد باب الابواب قطعاً غیر سد ذىالقرنینى است که در قرآن آمده، براى اینکه در دیوار «باب الابواب» آهن به کار نرفته است. این بود خلاصهاى از کلام ابوالکلام، که هرچند بعضى اطرافش خالى از اعتراضاتى نیست، لکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.
پی نوشتها:
1. این نظریه از کتاب (کیهان شناخت) تألیف حسن بن قطان مروزى طبیب و منجم متوفى سنه 845ق نقل شده، و در آن اسم آن پادشاه را «بلینس» و نیز «اسکندر» دانسته.
2. این اقوام به طورى که گفتهاند: در اصطلاح غربیها «سیت» نامیده مىشدند، که نامى از ایشان در بعضى سنگ نبشتههاى زمان داریوش نیز آمده، ولى در نزد یونانیها «میگاگ» نامیده شدهاند.