23-05-2014، 12:48
نوجوان عزیز ! آیا گاهی مشکلات دیگران ، به گونه ای افراطی و غیرقابل باور تبدیل به مشکل شما میشود؟ آیا زندگی دیگران، می تواند زندگی شما را کاملا تحت تاثیرخود قرار دهد ؟
اگر پاسخ شما مثبت است، شاید شما نیز یک "شخصیت وابسته" داشته باشید.
گاهی به دلیل درد کوبنده و عظیم ناشی از ترس و خجالت ، خودِ حقیقی ما پنهان میشود. در نتیجه ، ما احساس تهی بودن و پوچ بودن میکنیم. ما از ترس طرد شدن، ترس از این که مردم ما را ترک کنند و تنها بمانیم ، رفتارهای نامناسب دیگران را به طرز بیمارگونهای تحمل میکنیم.
"شخصیت وابسته" ، ارتباط دارد با اینکه تا چهاندازه اجازه میدهیم رفتاردیگران برما اثر بگذارد ؛ و تا چه میزان سعی میکنیم بر رفتار دیگران تاثیر بگذاریم: آزار دادن، کنترل کردن، کمکها و حمایتهای آزاردهنده، احساس خشم و گناه شدید، وابستگی بیش از حد به افرادی خاص، توجه و تمرکز بر روی دیگران، مشکلات اجتماعی و در نهایت اسارت در گردباد غم و اندوه را به دنبال دارد.
"شخصیت های وابسته"، افراد تاثیر پذیری هستند که در مقابل مسایل و مشکلات خود ، نسبت به مشکلات دیگران ، کمتر توجه نشان می دهند . در واقع می توان گفت : کانون تمرکز آنها ، شخص یا موضوعی غیر از خودشان است.
رهایی از هموابستگی ، یعنی اینکه یاد بگیریم : چگونه بدون دیوانه شدن ، دیگران را دوست داشته باشیم و در فکر دیگران باشیم، از برپا کردن آشوب در ذهن و محیط پیرامونی خود دست برداریم، بدون نگرانی و وسواس ، آدم ها را دوست داشته باشیم و در راستای مشکلات خود نیز تصمیمات صحیحی اتخاذ کنیم . آزادانه دیگران را دوست بداریم، آن گونه که به نفع آنها باشد و خود نیز صدمه و آسیب نبینیم.
ما مجبور نیستیم مبنای ارزش و لیاقت خود را بر بازتاب و انعکاس رفتار دیگران قرار دهیم . اگر کسی که دوستش داریم رفتار بیجا و نامناسبی اختیار کند، نباید آشفته، گیج و پریشان شویم، و از همه چیز رنجیده خاطر شویم.
حمایت از افرادی که از وجود ما سوء استفاده میکنند تا مسئولیتهای خود را زیر پا بگذارند، اشتباهی بیش نیست، هم آنها صدمه میبینند، هم ما. فاصله ی میان کمک کردن و صدمه زدن به دیگران، خط باریکی بیش نیست و ما باید تفاوت این دو را تشخیص دهیم
ما حق انتخاب و اختیار داریم . هربار که خودمان به تنهایی فکر می کنیم که چگونه عمل کنیم، چگونه فکر کنیم، چگونه احساس کنیم و چگونه رفتار کنیم، حال بهتری پیدا میکنیم.
دربارهی احساسات خود حرف بزنید و مسئولیت آنها را به عهده بگیرید. به احساسات خود توجه کنید و آنها را احساس کنید. هیچ کس شما را از داشتن چنین حسی منع نکرده است.
حمایت از اطرافیان در حد طبیعی صفت پسندیدهای است، ولی مجبور نیستیم تمامی انرژی خود را صرف دیگران کنیم؛ بد نیست کمی از آن را نیز برای خودمان حفظ کنیم.
اگر به هیچ وجه در مورد کاری که در حال انجام دادن آن هستید، احساس خوبی ندارید، پس بهتراست از انجام آن صرف نظر کنید.
حمایت از افرادی که از وجود ما سوء استفاده میکنند تا مسئولیتهای خود را زیر پا بگذارند، اشتباهی بیش نیست، هم آنها صدمه میبینند، هم ما. فاصله ی میان کمک کردن و صدمه زدن به دیگران، خط باریکی بیش نیست و ما باید تفاوت این دو را تشخیص دهیم.
اکثر افراد وابسته ، بسیار تاثیرپذیر و واکنشگرا میباشند. آنها همیشه با ترس و اضطراب واکنش نشان میدهند.عکس العمل نشان میدهند زیرا احساس خوبی در مورد خود ندارند.عکس العمل نشان میدهند زیرا بیشتر مردم درمقابل هر مسالهای از خود واکنش نشان میدهند.عکس العمل نشان میدهند ، زیرا تصور میکنند مجبورند عکس العمل نشان دهند.
افراد وابستهها ، در واقع کودکان ترسو، آسیب پذیر و نیازمندی هستند که مایوسانه در جستجوی محبت و مراقبت دیگران میباشند . دیگران را محور زندگی خود قرار دادن ، یا به عبارتی زندگی خود را در مدار دیگران چرخاندن، ریشه در ناامنی احساسی دارد.
احساس نیاز بیش از حد به دیگران ، با وجود اعتقادی پنهان و درونی بهاینکه ما موجوداتی دوست داشتنی نیستیم و این که دیگران هرگز به فکر ما نیستند ، به تدریج به اعتقادی ثابت تبدیل میشود. گاهی فکر میکنیم کسی به فکر ما و برطرف کردن نیازهای ما نیست. در حالیکه واقعاً چنین نیست. نیاز ما باعث بسته شدن چشمانمان شده است و مانع میشود عشق و علاقه راستین اطرافیان را ببینیم. وابستگی بیش از حد به یک نفر ، قاتلِ عشق است. احتیاج بیش از اندازه ما به دیگران ، باعث دور شدن آنها از ما و خاموش شدن عشق شان نسبت به ما (و گاهی باعث وحشتشان از ما) میشود.بسیاری از انسانها از تنها ماندن وحشت دارند. درحالیکه گاهی تنهایی ، بخشی از انسان بودن ما آدمهاست. انسان ها در عین حال که موجوداتی اجتماعی هستند ، گاهی هم به تنهایی نیاز دارند .
ما توانایی مقابله با هر آن چه زندگی در سر راهمان قرار دهد را داریم ، ما مجبور نیستیم تا این حد به اطرافیان وابسته باشیم . ما بر خلاف دوقلوهای به هم چسبیده گاهی میتوانیم بدون هیچ شخص خاصی به زندگی خود ادامه دهیم. ما میتوانیم برای کمتر وابسته بودن تلاش کنیم.
می توانید به این چند پیشنهاد هم فکر کنید :
1- تا جائیکه قادریم از کودکی خود جدا شویم. به تنهایی یا به کمک مشاور و یا دوستان و آشنایانی که توانایی تحلیل دارند، نگاهی به دوران کودکی خود بیندازیم و ببینیم که ماجراها و ارتباطات دوران کودکی ما چگونه بر عملکرد امروزمان تاثیر گذاشته ، و سعی کنیم این مسایل را حل کنیم.
2- از جستجوی خوشبختی در وجود دیگران دست بکشید.
3- بیاموزیم که به خود وابسته باشیم.
4- همیشه و همیشه به خدا توکل کنیم.
اگر پاسخ شما مثبت است، شاید شما نیز یک "شخصیت وابسته" داشته باشید.
گاهی به دلیل درد کوبنده و عظیم ناشی از ترس و خجالت ، خودِ حقیقی ما پنهان میشود. در نتیجه ، ما احساس تهی بودن و پوچ بودن میکنیم. ما از ترس طرد شدن، ترس از این که مردم ما را ترک کنند و تنها بمانیم ، رفتارهای نامناسب دیگران را به طرز بیمارگونهای تحمل میکنیم.
"شخصیت وابسته" ، ارتباط دارد با اینکه تا چهاندازه اجازه میدهیم رفتاردیگران برما اثر بگذارد ؛ و تا چه میزان سعی میکنیم بر رفتار دیگران تاثیر بگذاریم: آزار دادن، کنترل کردن، کمکها و حمایتهای آزاردهنده، احساس خشم و گناه شدید، وابستگی بیش از حد به افرادی خاص، توجه و تمرکز بر روی دیگران، مشکلات اجتماعی و در نهایت اسارت در گردباد غم و اندوه را به دنبال دارد.
"شخصیت های وابسته"، افراد تاثیر پذیری هستند که در مقابل مسایل و مشکلات خود ، نسبت به مشکلات دیگران ، کمتر توجه نشان می دهند . در واقع می توان گفت : کانون تمرکز آنها ، شخص یا موضوعی غیر از خودشان است.
رهایی از هموابستگی ، یعنی اینکه یاد بگیریم : چگونه بدون دیوانه شدن ، دیگران را دوست داشته باشیم و در فکر دیگران باشیم، از برپا کردن آشوب در ذهن و محیط پیرامونی خود دست برداریم، بدون نگرانی و وسواس ، آدم ها را دوست داشته باشیم و در راستای مشکلات خود نیز تصمیمات صحیحی اتخاذ کنیم . آزادانه دیگران را دوست بداریم، آن گونه که به نفع آنها باشد و خود نیز صدمه و آسیب نبینیم.
ما مجبور نیستیم مبنای ارزش و لیاقت خود را بر بازتاب و انعکاس رفتار دیگران قرار دهیم . اگر کسی که دوستش داریم رفتار بیجا و نامناسبی اختیار کند، نباید آشفته، گیج و پریشان شویم، و از همه چیز رنجیده خاطر شویم.
حمایت از افرادی که از وجود ما سوء استفاده میکنند تا مسئولیتهای خود را زیر پا بگذارند، اشتباهی بیش نیست، هم آنها صدمه میبینند، هم ما. فاصله ی میان کمک کردن و صدمه زدن به دیگران، خط باریکی بیش نیست و ما باید تفاوت این دو را تشخیص دهیم
ما حق انتخاب و اختیار داریم . هربار که خودمان به تنهایی فکر می کنیم که چگونه عمل کنیم، چگونه فکر کنیم، چگونه احساس کنیم و چگونه رفتار کنیم، حال بهتری پیدا میکنیم.
دربارهی احساسات خود حرف بزنید و مسئولیت آنها را به عهده بگیرید. به احساسات خود توجه کنید و آنها را احساس کنید. هیچ کس شما را از داشتن چنین حسی منع نکرده است.
حمایت از اطرافیان در حد طبیعی صفت پسندیدهای است، ولی مجبور نیستیم تمامی انرژی خود را صرف دیگران کنیم؛ بد نیست کمی از آن را نیز برای خودمان حفظ کنیم.
اگر به هیچ وجه در مورد کاری که در حال انجام دادن آن هستید، احساس خوبی ندارید، پس بهتراست از انجام آن صرف نظر کنید.
حمایت از افرادی که از وجود ما سوء استفاده میکنند تا مسئولیتهای خود را زیر پا بگذارند، اشتباهی بیش نیست، هم آنها صدمه میبینند، هم ما. فاصله ی میان کمک کردن و صدمه زدن به دیگران، خط باریکی بیش نیست و ما باید تفاوت این دو را تشخیص دهیم.
اکثر افراد وابسته ، بسیار تاثیرپذیر و واکنشگرا میباشند. آنها همیشه با ترس و اضطراب واکنش نشان میدهند.عکس العمل نشان میدهند زیرا احساس خوبی در مورد خود ندارند.عکس العمل نشان میدهند زیرا بیشتر مردم درمقابل هر مسالهای از خود واکنش نشان میدهند.عکس العمل نشان میدهند ، زیرا تصور میکنند مجبورند عکس العمل نشان دهند.
افراد وابستهها ، در واقع کودکان ترسو، آسیب پذیر و نیازمندی هستند که مایوسانه در جستجوی محبت و مراقبت دیگران میباشند . دیگران را محور زندگی خود قرار دادن ، یا به عبارتی زندگی خود را در مدار دیگران چرخاندن، ریشه در ناامنی احساسی دارد.
احساس نیاز بیش از حد به دیگران ، با وجود اعتقادی پنهان و درونی بهاینکه ما موجوداتی دوست داشتنی نیستیم و این که دیگران هرگز به فکر ما نیستند ، به تدریج به اعتقادی ثابت تبدیل میشود. گاهی فکر میکنیم کسی به فکر ما و برطرف کردن نیازهای ما نیست. در حالیکه واقعاً چنین نیست. نیاز ما باعث بسته شدن چشمانمان شده است و مانع میشود عشق و علاقه راستین اطرافیان را ببینیم. وابستگی بیش از حد به یک نفر ، قاتلِ عشق است. احتیاج بیش از اندازه ما به دیگران ، باعث دور شدن آنها از ما و خاموش شدن عشق شان نسبت به ما (و گاهی باعث وحشتشان از ما) میشود.بسیاری از انسانها از تنها ماندن وحشت دارند. درحالیکه گاهی تنهایی ، بخشی از انسان بودن ما آدمهاست. انسان ها در عین حال که موجوداتی اجتماعی هستند ، گاهی هم به تنهایی نیاز دارند .
ما توانایی مقابله با هر آن چه زندگی در سر راهمان قرار دهد را داریم ، ما مجبور نیستیم تا این حد به اطرافیان وابسته باشیم . ما بر خلاف دوقلوهای به هم چسبیده گاهی میتوانیم بدون هیچ شخص خاصی به زندگی خود ادامه دهیم. ما میتوانیم برای کمتر وابسته بودن تلاش کنیم.
می توانید به این چند پیشنهاد هم فکر کنید :
1- تا جائیکه قادریم از کودکی خود جدا شویم. به تنهایی یا به کمک مشاور و یا دوستان و آشنایانی که توانایی تحلیل دارند، نگاهی به دوران کودکی خود بیندازیم و ببینیم که ماجراها و ارتباطات دوران کودکی ما چگونه بر عملکرد امروزمان تاثیر گذاشته ، و سعی کنیم این مسایل را حل کنیم.
2- از جستجوی خوشبختی در وجود دیگران دست بکشید.
3- بیاموزیم که به خود وابسته باشیم.
4- همیشه و همیشه به خدا توکل کنیم.