25-04-2014، 18:00
حکیمی بر سر راهی می گذشت . دید پسر بچه ای گربه خود را در جوی آب می شوید .
گفت : گربه را نشور ، می میرد !
بعد از ساعتی که از همان راه بر می گشت دید که بعله ... !
گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته .
گفت : به تو نگفتم گربه را نشور ، می میرد ؟
پسرک گفت : برو بابا ، از شستن که نمرد ، موقع چلاندن مرد !