داستان مومیایی (خودم نوشتمش) - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: داستان مومیایی (خودم نوشتمش) (/showthread.php?tid=229126) |
داستان مومیایی (خودم نوشتمش) - mr.destiny - 28-05-2015 ترس لرزه بر اندام می اندازد تنها بودم در مقبره فرعون همراه با مومیایی، مومیایی که طنین صدای گوش خراشش دل شیر را آب میکند . من می دویدم ناگهان خشکم زد ،مومیایی روبه رویم بود صورتش باند پیچی شده بود .صدای غرشش از میان آن پارچه های سفید کهنه می آمد ناگهان پارچه های کهنه یکی یکی پاره شدند و ذره ذره صورت استخوانی بدون پوست و گوشت مومیایی پیدا شد . مومیایی انگشتانش را بر روی گلویم قرار داد و گلویم را فشرد ،انگشتانش سخت و شکننده بودند . صحنه ای وحشتناک از مردنی فجیع جلوی چشمانم می رقصید با غرش مومیایی مو بر تنم سیخ شد . ناگهان همه جا غرق در نور شد ،نور زیاد چشمم را می زد . من مرده بودم ؟ نه نباید مرده باشم من هنوز زنده ام ولی از ترس تمام بدنم خیس عرق شده است ناگهان ندایی آرامش بخش آمد ،ندایی که با شنیدنش ترس از وجودم گریخت دقیق تر گوش کردم دوباره ندا آمد :کات!!!!! |