راضیم به رضای تو {داستان} - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: راضیم به رضای تو {داستان} (/showthread.php?tid=166720) |
راضیم به رضای تو {داستان} - ຖēŞค๑໓ - 30-08-2014 به نام خدا: زنی در جوار بارگاه امام رضا(ع) آرزوی داشتن فرزند می کرد و با اشک و لابه از خداوند تمنای بچه دار شدن داشت در همین حین صدای گریه زنی به گوشش رسید که می گفت: بیست سال پیش در همین مکان از تو خاستم تا فرزندی به من عطا کنی و تو حاجتم را بر آورده ساختی اکنون فرزند من مرا از خانه بیرون رانده و به تو پناه آورده ام تا اینک جانم را بستانی خداوندا من از آنچه که برایم مقدر ساختی شکایت کردم و اکنون پشیمانم جانم را بستان که از درد کبودی های کتک های پسرم توان خوابیدن ندارم و ساکت ماند.آن زن به سمتش شتافت و چادرش را بالا زد و دید زن به خواب ابدی فرو رفت. از خواسته ی خود پشیمان شد و گفت:خدایا راضیم به رضای تو |