به نام خدا:
زنی در جوار بارگاه امام رضا(ع) آرزوی داشتن فرزند می کرد و با اشک و لابه از خداوند تمنای بچه دار شدن داشت در همین حین صدای گریه زنی به گوشش رسید که می گفت:
بیست سال پیش در همین مکان از تو خاستم تا فرزندی به من عطا کنی و تو حاجتم را بر آورده ساختی اکنون فرزند من مرا از خانه بیرون رانده و به تو پناه آورده ام تا اینک جانم را بستانی خداوندا من از آنچه که برایم مقدر ساختی شکایت کردم و اکنون پشیمانم جانم را بستان که از درد کبودی های کتک های پسرم توان خوابیدن ندارم و ساکت ماند.آن زن به سمتش شتافت و چادرش را بالا زد و دید زن به خواب ابدی فرو رفت. از خواسته ی خود پشیمان شد و گفت:خدایا راضیم به رضای تو
زنی در جوار بارگاه امام رضا(ع) آرزوی داشتن فرزند می کرد و با اشک و لابه از خداوند تمنای بچه دار شدن داشت در همین حین صدای گریه زنی به گوشش رسید که می گفت:
بیست سال پیش در همین مکان از تو خاستم تا فرزندی به من عطا کنی و تو حاجتم را بر آورده ساختی اکنون فرزند من مرا از خانه بیرون رانده و به تو پناه آورده ام تا اینک جانم را بستانی خداوندا من از آنچه که برایم مقدر ساختی شکایت کردم و اکنون پشیمانم جانم را بستان که از درد کبودی های کتک های پسرم توان خوابیدن ندارم و ساکت ماند.آن زن به سمتش شتافت و چادرش را بالا زد و دید زن به خواب ابدی فرو رفت. از خواسته ی خود پشیمان شد و گفت:خدایا راضیم به رضای تو