اراز گورستان مخفی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: اراز گورستان مخفی (/showthread.php?tid=112279) |
اراز گورستان مخفی - دوست مهربان - 26-05-2014 سلام می خوام داستان جذابی رو این جا براتون به نمایش بزارم نویسنده : لیلا شاهپوری نویسنده فلشخورر: دوست مهربان امید وارم خوشتون بیاد راز گورستان مخفی – قسمت اول نویسنده : لیلا شاهپوری صدای قدم های سنگینش هنوز تو گوشمه . انگار همین دیروز بود که مجبور شدیم برای مدتی به یکی از روستاهای شمالی کشور در استان گیلان بریم . وقتی دکتر به مادرم به خاطر بیماری آسم هشدار داد مجبور شدیم زندگی شهری رو برای مدتی فراموش کنیم و به فکر درمان بیماری او باشیم . پدرم مجبور شد یک سال مرخصی بدون حقوق بگیره و مسئولیت کارش رو به آقای رفیعی , یکی از بهترین دوست دوران کودکیش بسپره . آقای رفیعی و همسرش بعد از سالها ازدواج نتونستن بچه ای داشته باشن .گاهی اوقات فکر میکنم که اونها میتونستن پدر و مادر دلسوزی باشن . بارها داستان آشنایی پدر و آقای رفیعی رو از مادرم شنیدم که اونها دو تا همسایه بودن در یکی از روستاهای سر سبز شمالی کشور یعنی استان گیلان . اونها دوران کودکی سختی رو گذروندن در خونه های قدیمی بدون هیچ گونه امکاناتی با جمعیت زیاد . سالهای پر از مشقت باعث شد تا به خوبی درس بخونن و به شهر برن . تمام روزهای زندگیشون , عذاب بود . حتی وقتی به شهر رفتند مجبور بودند نیمی از روز رو کار کنن تا خرج تحصیلشون رو در بیارن. شب هایی که مهمون خونه ی آقای رفیعی بودیم رو خیلی دوست داشتم , داداشم همیشه برعکس من بود . رضا , داداشم که فارغ التحصیل رشته ی شیمی بود و بعد از کلی درس خوندن که حالا دوران بیکاریش رو میگذرونه اصلا اعصاب مهمونی رفتن و شب نشینی و از این جور حرف ها رو نداشت . تمام کارهای رضا درست برعکس منه . من عاشق شب نشینی و مسافرت و کلا هر چیزی جز درس خوندن هستم . سال گذشته سال جالبی برام نبود . قبول نشدن در رشته ی مورد علاقه ام یعنی مهندسی کامپیوتر تمام برنامه هام رو به هم ریخت . حالا مجبور بودم باز هم کلی درس بخونم تا کنکور بعدی رو موفق بشم . ولی رضا همون سال اول وارد دانشگاه شد . چه روزهای بدی رو گذروندم . همه ی ناراحتی هام یک طرف , چه حکایتی داشتم با رضا!! مدام با خنده و هزاران متلک بهم می گفت: سارا خانم , مامان کلی قراره سبزی بخره ! می دونی چرا؟ من بیچاره ی ساده هم بدون قصد و غرض آقا می گفتم : چی شده ؟ باز هم مهمون داریم؟ آقا بعد از کلی نگاه اینور و اونور انداختن می گفت : نه خانم پشت کنکوری ! مامان یه یار کمکی داره دیگه !هههههههههههههههههههههههههه اون لحظه ها رو دوست داشتم هر چی دستم میرسه به طرفش پرت کنم . شب هایی رو که خونه آقای رفیعی مهمون بودیم , شب آرامش من بود . همش به خاطر دلگرمی که هانیه خانم ,زن آقای رفیعی بهم میداد. توی همین مهمونی ها و شب نشینی ها بود که آقای رفیعی از دوران کودکی خودش و بابام تعریف میکرد. از اتفاقات و ماجراهای بچگی گرفته تا خان روستای لاویان , روستایی که پدرم و آقای رفیعی اونجا بزرگ شدند. به خاطر مریضی مادرم , ما قرار شد به روستای لاویان بریم . البته قبلا بارها به اونجا رفته بودیم . چون پدربزرگم هنوز اونجا زندگی می کنه . در ضمن با اینکه پدر و مادر آقای رفیعی زنده نبودن ولی خونه ی پدریش هنوز پابرجا بود . پدربزرگم بعد از مرگ مادربزرگم با یکی از عموهام زندگی میکرد . عمه ها و عموهام به شهرهای مختلفی رفته بودن غیر از عمو کوچیکه ام . عمو احمد تو روستا چند قطعه مزرعه ی بزرگ داشت که کارگرهای زیادی رو زمین کار میکردن. اوضاع زندگیش خوب بود . اونها خونه بزرگی کنار ملک پدربزرگ ساختند و با زن عموم و دو تا پسرهاش اونجا زندگی می کردند. دو تا پسر خوش شانش داشتند که هر دو طی دو سال کنکور قبول شدن. یکیش پزشکی و اون یکی هم مهندسی کشاورزی . سعید یکی از پسرعموهام دو سالی میشه که توی درمانگاه روستا طبابت میکنه ولی صادق هنوز درسش تموم نشده . شنیدم که اونها در کنار تحصیلات به عموم تو مزرعه خیلی کمک می کنن. عمراً رضا مثل پسرعموهام باشه . به هر حال به خاطر حال وخیم مادرم باید زندگی شهری رو برای مدتی رها می کردیم. گاهی اوقات حس میکردم داره ظلم بزرگی به من و رضا میشه . مجبوریم از خیلی چیزها برای یه مدتی دست بکشیم ولی مادر برام از همه چیز مهم تر بود . دوستام , تفریحات , شهر , خرید و سرک کشیدن به مغازه ها و……. همه کارها و برنامه ها رو برای رفتن انجام دادیم . روز رفتن بود . هیچ وقت تصور نمیکردم که این بار روستای لاویان قراره مهمون های عجیبی داشته باشه ……….. RE: اراز گورستان مخفی - الیکا0 - 31-05-2014 مرسی گلم RE: اراز گورستان مخفی - rezaak - 31-05-2014 آخراش یکم ترسناکه منظورم قسمت های آخرشه |