انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel (/showthread.php?tid=281031)

صفحه‌ها: 1 2 3


RE: رمان اشتباه بزرگ - *Aɴѕel* - 18-04-2020

پارت6

یه پسره از اتقاق اومد بیرون و داد زد آرمین تموم کن
ارمین:رضا تازه میخواستم حال کنمااا
رضا:خجالت بکش از خودت...این بچه اس
ارمین:خخخخ...تو که خودت
رضا:دهنتو ببند... تو هم بیا اینور
من نمیدوستم چیکارکنم
چه غلطی کردمممم .... دو دل بودم برم پیش رضا
برمــ یـــــــا نرمـــــ؟؟؟
اگه پیش آرمین بمونم خطرناکه
رضا هم فکر نکنم ادم خوبی باشههه
خیلیییی استرس داشتممم
که یه دفعه چشام سیاهی رفتتت
........


RE: رمان اشتباه بزرگ - *Aɴѕel* - 18-04-2020

یـــــــــــــو هــــــــــو
رسیدیم به شخصیت شناسی امروز
امروز میخوام در مورد رضا بگمممم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel 2
نام کامل:رضا خوشمنش
سن :23
درباه رضا:رضا یه پسر خوشتیپ
خودش دانشجو هست
و تو زمان کودکی والدینشو تو تصادف از دست داد
و خودش تنهایی بزرگ شده
وضع مالیش بدک نیس


RE: رمان اشتبـاه بزرگـــــ☆ - *Aɴѕel* - 20-04-2020

پارت 7

توی باغ بودم باغی پر از گلای زرد
یه لباس سفید بلند تنم بود
بابا مو دیدم رفتم سمتش
خیلیییی خوشحال بودم که میدمش
همین که دیدمش پریدم بغلش خیلیی جون تر شده بود
اونم مثل من لباسش سفید بود
ررفتیم زیر یه درخت نشستیم  
بابام نشست زیر درخت منم روی پاهاش سرمو گذاشم
نسیم خنکی میومد
درخته خیلی خوش قامتو زیبا بود
صدای بلبل کله باغو پر کرده بود
بابا اروم شروع کرد به نوازش کردن موهام
من فقط بابامو میدیدم
با صدای ارومی بهم گفت رویا دخترم اینجا جای تو نیس تو هنوز خیلییی جونی
با گفتن این حرف کل اون باغ نا پدید شد
اخه چراااااااااااا چرااااااااااااااااا
.......
چشامو کم کم باز کردم
رضا جلوم بود
خیلیییی نگران بود
همین که دید چشامو باز کردمم پرستارا رو صدا زد
......


RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - sober - 26-04-2020

اسپم ها پاک شدند
دوستان عزیز لطفا از گفتن خوب بود،ادامه بده،ممنون و... خودداری کنین
به جای اون دکمه ی سپاس رو بزنین!
پیشنهاد به نویسنده ی گرامی ملیکا جان♡
اول تاپیکت بزن پارت جدید روزهای (مثلا زوج ساعت ۲۲ به بعد اپ میشه!) این طوری خواننده ها می دونن کی داستان موردعلاقه شون آپ میشه



RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - *Aɴѕel* - 26-04-2020

خاب بچه ها هر کی پیشنهادی داره
لطفا تو پ.خ بگه
ممنونم.

پارت 8

پرستارا اومدن و شروع کردن به مایعنه کردنم
مثل اینکه یه سکته خیلی خفیف داشتم که از بیخ گوشم گشت
قرار شد تا 3 روز تو بیمارستان بمونم
....................


از سر صبح اومد بازدیدم
یه دست گل دستش بود
اومد کنار تختم یه صندلی گذاشت
همین که نشست یه دست تو مو هاش انداخت و با استرسی که تو صورتش موج
ازم پرسید: بهتری ؟!
منم با یه صدای اروم گفتم :هی بدک نیستمم.
رضا اول یه نفس عمیق کشید و گفت:نمیدنی چقدر نگرانت شده بودم
وااااااااااااا این چرا چرتو پرت میگه
من خیلی گشنم بود
شکمم در حالی که قارو قور میکرد به رضا گفتم:اقا رضا میشه...؟
سریع حرفمو برید و گفت : رضا رضای خالی
منم گفتم : باشه....بریم ناهار بخوریم ؟! من خیلییییییییییی گشنمه
امممممممممم فکر نکنم دکتر اجازه بده یه دقیقه وایسا
الان میام
و بلند شد رفت اتاق دکتر
و بعد 5 دقیقه اومد
گفت: اجازه نداد........ولی گفت غذای بیمارستانو میتونی بخوری
منم به ناچار قبول کردم
اَیییییییییییی چقدر بد ریخته
رضا غذا رو رو به من کرد و گفت : تادآآآآآآآآآآآ.... بفرمایید
بیچاره اسکولیه برای خودش باید تیمارستان خوابوندتش
حالا غذا چی بود عدسییی
من گفتم:از عدسی متنفرام
رضا پوفی کشید و گفت:آآآآآ دهنتو وا کن ...هواپیما دارع میاد آآآآآآآآآآآآآ
من هنگیده بودم13
به ناچار دهنمو اروم باز کردم
و غذا رو انداخت دهنم اَیییییییییییییییی خدا نگم چیکارت نکنه رضا
...............................


RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - *Aɴѕel* - 12-05-2020

@"S-T-I-N"
از امروز ستین جون زحمت این رمان و میکشن
واقعا ازشون ممنونم


RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - لــــــــــⓘلی - 12-05-2020

سلام ب همگی Heart
باعث افتخاره بندس ک این رمانو ادامه میدم
امیدوارم ب خوبی ملیکا جوون ادامه بدم
دوستان عزیز
سعی میکنم روز سه شنبه یا چهارشنبه
رمانو اپ کنم ... پس منتظر باشین Wink



RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - لــــــــــⓘلی - 13-05-2020

پارت ۹

با بدبختی تمام اون همه عدسیه بدمزه رو خوردم .. رضا هم ب قیافم هی میخندید .. البته فوشم از بنده دریافت میکردا .. خیلی بیخود میکنه ب من میخنده ...
ـ خب .. امم اسمت چیع؟
ـ اسممو میخای چیکار؟
ـ خوب بخام صدات بزنم ..
ـ برا چی باید صدااام بزنی؟
ـ کارت داشته باشم
ـ برا چی باید کارم داشته باشی؟؟
ـ ترجیح میدم بیرون بمونم .. ب دکترم میگم ی ارام بخش بهت بزنه..
خخخ .. ترسید الان؟؟
ـ وایسا ...
با خوشحالی برگشت .. حتما فک کرد میخام .. استغفرلله
ـ میدونستم ک ....
ـ پلیز گوشیم
هنگ کرد .. ـ هاا؟
ـ گووشیمو بدهه
ـ اها .. وایسا
خخخ ... زدم پوکوندمش .. درستشم همینه .. هرکی با من در افتاد بدجوور ورر افتاااد ..

دوستان لطفا اگ نظری دارین پ . خ در خدمتم
ببخشید دیگ ب خوبیه ملیکا جوونز نمیتونم بنویسم
nky


RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - سهَ‌ند - 13-05-2020

یه سوال. اینارو خودتون مینویسین دیگه؟


RE: رمان اِشتِبآهِ بُزُرگ‌>> вιg мιѕтαкє Novel - لــــــــــⓘلی - 13-05-2020

(13-05-2020، 1:57)MO-R-TY نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یه سوال. اینارو خودتون مینویسین دیگه؟

بله