24-06-2012، 9:14
آن روز روز محاکمه ی عشق بود . همه ی اعضای بدن حاضر بودند . همه بر علیه عشق بودند به جز قلب . قاضی که مغز بود به قلب اجازه ی حرف زدن داد . قلب شروع به دفاع از عشق کرد .
قلب : قبلا همه ی شما طرفدار عشق بودید اما حالا ....... آهای شما پاها مگر شما نبودید که آرزو داشتید به طرف او بروید . ای ست ها مگر شما نبودید که آرزوی لمس او را داشتید . ای گوش ها مگر شما نبودید که با شنیدن صدای او آرامش می گرفتید . چشم ها مگر شما دوست نداشتید که هر دقیقه او را ببینید . حالا همه ی شما از او بد می گویید .
اما حیف که حرف های قلب بی فایده بود . همه بر ضد عشق بودند و به همین خاطر قاضی حکم داد تا قلب عشق را از خود دور کند اما قلب قادر به انجام این کار نبود پس حکم قاضی تغییر کرد و و قلب محکوم به عذاب کشیدن تا آخر عمر شد .
نویسنده : خواهرم ( سحر ) . این نوشته در مجله ی موفقیت چاپ شده
این موضوع امکان نداره تکراری باشه پس اگر داستانی شبیه به این دیدید بدونید که من تقلب نکردم
قلب : قبلا همه ی شما طرفدار عشق بودید اما حالا ....... آهای شما پاها مگر شما نبودید که آرزو داشتید به طرف او بروید . ای ست ها مگر شما نبودید که آرزوی لمس او را داشتید . ای گوش ها مگر شما نبودید که با شنیدن صدای او آرامش می گرفتید . چشم ها مگر شما دوست نداشتید که هر دقیقه او را ببینید . حالا همه ی شما از او بد می گویید .
اما حیف که حرف های قلب بی فایده بود . همه بر ضد عشق بودند و به همین خاطر قاضی حکم داد تا قلب عشق را از خود دور کند اما قلب قادر به انجام این کار نبود پس حکم قاضی تغییر کرد و و قلب محکوم به عذاب کشیدن تا آخر عمر شد .
نویسنده : خواهرم ( سحر ) . این نوشته در مجله ی موفقیت چاپ شده
این موضوع امکان نداره تکراری باشه پس اگر داستانی شبیه به این دیدید بدونید که من تقلب نکردم