14-03-2014، 10:24
شب
عروسیه و اخر شبه خیلی سروصدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسش رو عوض
کنه هرچی منتظر شدن بر نگشته در راهم قفل کرده . داماد سروسیمه پشت در راه
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه . مامان بابای دختره پشت در داد
میزنند: مریم دخترم در را باز کن. مریم جان سالمی؟؟؟ اخر داماد طاقت
نمیاره با هر مصیبتی در رو میشکنه میرند تو . مریم ناز بابا مثل یه عروسک
کف اتاق خوابیده . لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباسش لبخنده
همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه میکنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست
یه کاغذی که با خون یکی شده . بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که
میبینه باور نمیکنه با دستایی لرزان کاغذ را برمیداره بازش میکنه و میخونه
سلام عزیزم
. دارم برات نامه مینویسم. اخرین نامه ی زندیگیمو . اخه اینجا اخرین خط
زندیگیمه . کاش منو تو لباس عروسی میدیدی . مگه نه که همیشه ارزوت این بود؟
علی جان دارم میرم . دارم میرم که بدونی تا اخرش رو حرفام ایستادم . می
بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم .
دیدی بهت
گفتم بازم با هم حرف میزنیم . ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم . دارم
میرم چون قسم خوردم تو هم خوردی یادته؟ گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی
یادته؟ علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟ داماد قلبم تویی
چرا کنارم نمیای؟ کاش بودی می دیدی مریمت چطوری لباس عروسیشو با خون رگش
رنگ میکنه کاش بودی می دیدی مریمت چطوری تا اخرش رو حرفاش موند. علی مریمت
داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند
حالا که همه بدنم داره می لرزه همه زندگیم مثل یه سریال داره از جلوی چشمام
میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته؟ روزی که دلامون لرزید
یادته؟ روزای خوب عاشقیمون یادته؟ نقشه های ایندمون یادته؟ علی من یادمه
یادمه چطور بزرگتر هامون همونایی که همه زندیگیشون بودیم پا روی قلب هر
دومون گذاشتند . یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش
داری تنها برو سراغش
یادمه روزی
که بابام خوابوند توی گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری . یادته اون روز
چقدر گریه کردم تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه
می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا
بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که که چشمات تو
چشمای من نیفته ولی نمیدونست عشق تو تو قلب منه نه تو چشمام روزی که بابام
مارا از شهر و دیار اواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی
بود واسه اینده ام پول نداشت. ولی نمیدونست ارزوهای من تو نگاه تو بود نه
تو دستات دارم به قولم عمل میکنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو
از این اتاق بذارم بیرون دیگه ما تو نیستم دیگه تورا ندارم. نمیتونم ببینم
به جای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه. همین جا تمومش
میکنم واسه مرگم دیگه از بابام اجازه نمیخوام. وای علی کاش بودی می دیدی
رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان . عزیزم دیگه نای نوشتن
ندارم دلم برات خیلی تنگ شده میخوام ببینمت. دستم می لرزه طرح چشمات پیش
رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام .
پدر مریم
نامه تو دستشه کمرش شکست بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه
میکنه. سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی به
سرش شده که توی چهارچوب در یه قامت اشنا می بینه اره پدر علی بود اونم یه
نامه تو دستشه چشماش قرمزه صورتش با اشک یکی شده بود نگاه دوتا پدر تو هم
گره خورد نگاهی که خیلی حرف ها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم گریه کردند
سکوتی که فریاد دردهاشون بود پدر علی هم امده بود نامه ی پسرشو برسونه به
دست مریم اومده بود تا بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا
همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب
نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه
داماد نگون بخت. مابقی هرچه مونده گذر زمانه و اینده و باز هم اشتباهاتی که
فرصتی واسه جبران پیدا نم کنند.
عروسیه و اخر شبه خیلی سروصدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسش رو عوض
کنه هرچی منتظر شدن بر نگشته در راهم قفل کرده . داماد سروسیمه پشت در راه
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه . مامان بابای دختره پشت در داد
میزنند: مریم دخترم در را باز کن. مریم جان سالمی؟؟؟ اخر داماد طاقت
نمیاره با هر مصیبتی در رو میشکنه میرند تو . مریم ناز بابا مثل یه عروسک
کف اتاق خوابیده . لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباسش لبخنده
همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه میکنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست
یه کاغذی که با خون یکی شده . بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که
میبینه باور نمیکنه با دستایی لرزان کاغذ را برمیداره بازش میکنه و میخونه
سلام عزیزم
. دارم برات نامه مینویسم. اخرین نامه ی زندیگیمو . اخه اینجا اخرین خط
زندیگیمه . کاش منو تو لباس عروسی میدیدی . مگه نه که همیشه ارزوت این بود؟
علی جان دارم میرم . دارم میرم که بدونی تا اخرش رو حرفام ایستادم . می
بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم .
دیدی بهت
گفتم بازم با هم حرف میزنیم . ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم . دارم
میرم چون قسم خوردم تو هم خوردی یادته؟ گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی
یادته؟ علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟ داماد قلبم تویی
چرا کنارم نمیای؟ کاش بودی می دیدی مریمت چطوری لباس عروسیشو با خون رگش
رنگ میکنه کاش بودی می دیدی مریمت چطوری تا اخرش رو حرفاش موند. علی مریمت
داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند
حالا که همه بدنم داره می لرزه همه زندگیم مثل یه سریال داره از جلوی چشمام
میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته؟ روزی که دلامون لرزید
یادته؟ روزای خوب عاشقیمون یادته؟ نقشه های ایندمون یادته؟ علی من یادمه
یادمه چطور بزرگتر هامون همونایی که همه زندیگیشون بودیم پا روی قلب هر
دومون گذاشتند . یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش
داری تنها برو سراغش
یادمه روزی
که بابام خوابوند توی گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری . یادته اون روز
چقدر گریه کردم تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه
می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا
بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که که چشمات تو
چشمای من نیفته ولی نمیدونست عشق تو تو قلب منه نه تو چشمام روزی که بابام
مارا از شهر و دیار اواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی
بود واسه اینده ام پول نداشت. ولی نمیدونست ارزوهای من تو نگاه تو بود نه
تو دستات دارم به قولم عمل میکنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو
از این اتاق بذارم بیرون دیگه ما تو نیستم دیگه تورا ندارم. نمیتونم ببینم
به جای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه. همین جا تمومش
میکنم واسه مرگم دیگه از بابام اجازه نمیخوام. وای علی کاش بودی می دیدی
رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان . عزیزم دیگه نای نوشتن
ندارم دلم برات خیلی تنگ شده میخوام ببینمت. دستم می لرزه طرح چشمات پیش
رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام .
پدر مریم
نامه تو دستشه کمرش شکست بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه
میکنه. سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی به
سرش شده که توی چهارچوب در یه قامت اشنا می بینه اره پدر علی بود اونم یه
نامه تو دستشه چشماش قرمزه صورتش با اشک یکی شده بود نگاه دوتا پدر تو هم
گره خورد نگاهی که خیلی حرف ها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم گریه کردند
سکوتی که فریاد دردهاشون بود پدر علی هم امده بود نامه ی پسرشو برسونه به
دست مریم اومده بود تا بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا
همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب
نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه
داماد نگون بخت. مابقی هرچه مونده گذر زمانه و اینده و باز هم اشتباهاتی که
فرصتی واسه جبران پیدا نم کنند.