امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان واقعی،عاشقانه و غمگین

#1
پسره به دختری که تازه باهاش دوست شده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه...
پسره و دوستاش یکی یکی...
این آخری که رفت حموم، نه یک ساعت نه دو ساعت، موند تو حموم...
دیدن این دیر کرد، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن

و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، فرهاد1370 ، (K)aLanta(R) ، shawkila
آگهی
#2
په.....
چاییدی دریا خانوم:|
ده نفر تاحالا اینو گذاشتن:|

[ɴᴏᴛ ʀᴇᴀʟ]
پاسخ
 سپاس شده توسط .. ReZa ..
#3
تکراری بود ولی سپاس
پاسخ
#4
(26-02-2014، 19:53)Allegro نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
په.....
چاییدی دریا خانوم:|
ده نفر تاحالا اینو گذاشتن:|
خوب حالا
پاسخ
#5
شنیده بودم ولی ممنونHeart
ازهیچ کاربچگیم پشیمون نیستم جز اینکه ارزوداشتم بزرگ شم
پاسخ
#6
عجبز HuhHuhUndecided
چ زود دیر شد Exclamation
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان