22-02-2014، 18:25
برج
با دریغی سنگین
شعر آمیخته با حسرت یك خاطره را
قصه حادثه ی برج و كبوتر را
یك بار دیگر می خوانم
ای پرنده ی مهاجر ای مسافر
ای مسافر من ، ای رفته به معراج
تو به اندازه ی قدرت پریدن
تو به اندازه ی دل بریدن از خاك
عزیزی
زیر این گنبد نیلی ، زیر این چرخ كبود
توی یك صحرای دور ، یه برج پیر و كهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق ، كبوتری تا برج كهنه پر گشود
خسته و گمشده از اون ور صحرا می اومد
باد پراشو می شكست بارون بهش سیلی می زد
برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شكستگی شد
اما این حادثه ی برج و كبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد
آخر این قصه رو ... تو می دونی .... تو می دونستی
من نمی تونم برم .... تو می تونی .... تو می تونستی
باد و بارون كه تموم شد ، اون پرنده پر كشید
التماس و اشتیاقو تو چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج كهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده ی من ای مسافر من
من همون پوسیده ی تنها نشینم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی ... تو می دونستی
نمی تونم بپرم .... تو می تونی .... تو می تونستی
اردلان سرفراز
با دریغی سنگین
شعر آمیخته با حسرت یك خاطره را
قصه حادثه ی برج و كبوتر را
یك بار دیگر می خوانم
ای پرنده ی مهاجر ای مسافر
ای مسافر من ، ای رفته به معراج
تو به اندازه ی قدرت پریدن
تو به اندازه ی دل بریدن از خاك
عزیزی
زیر این گنبد نیلی ، زیر این چرخ كبود
توی یك صحرای دور ، یه برج پیر و كهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق ، كبوتری تا برج كهنه پر گشود
خسته و گمشده از اون ور صحرا می اومد
باد پراشو می شكست بارون بهش سیلی می زد
برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شكستگی شد
اما این حادثه ی برج و كبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد
آخر این قصه رو ... تو می دونی .... تو می دونستی
من نمی تونم برم .... تو می تونی .... تو می تونستی
باد و بارون كه تموم شد ، اون پرنده پر كشید
التماس و اشتیاقو تو چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج كهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده ی من ای مسافر من
من همون پوسیده ی تنها نشینم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی ... تو می دونستی
نمی تونم بپرم .... تو می تونی .... تو می تونستی
اردلان سرفراز