05-09-2014، 0:06
یبار خونه مهدی شهبازی یکی از فابای
5 سال پیشم نشسته بودیم خواهرشم یه وقتایی
میومد یه پخت و پذی میکردو میرفت
خیلی راحت بودیم با هم، اسمشم روژان بود
خلاصه روژان برگشت گفت کیوان واسه مهدی
یه دختر پیدا کردم ، هلو.. بیا ببین چه زن داداشی
بشه واست.....
مهدی برگشت گفت تو بیل زنی خاستگارای پریشبتو بپا که دارن پیچ میخورن
گفتم آره روژان بالاخره حاجتت و از آقا گرفتی؟
روژان که میخواست از موضع ضعف بیاد بیرون
گفت.
حاجت؟
چنان سرشو کوبیدم به طاق که بدونه با کی طرفه
من فعلا قصد ازدواج ندارم....
منم یهو گفتم ""
(( روژان این جمله کلیشه ایه تنگا اصلا بهت نمیاد))
یعنی مهدی چنان بد میخندید که هر لحظه خجالتم چند برابر میشد
:-#
5 سال پیشم نشسته بودیم خواهرشم یه وقتایی
میومد یه پخت و پذی میکردو میرفت
خیلی راحت بودیم با هم، اسمشم روژان بود
خلاصه روژان برگشت گفت کیوان واسه مهدی
یه دختر پیدا کردم ، هلو.. بیا ببین چه زن داداشی
بشه واست.....
مهدی برگشت گفت تو بیل زنی خاستگارای پریشبتو بپا که دارن پیچ میخورن
گفتم آره روژان بالاخره حاجتت و از آقا گرفتی؟
روژان که میخواست از موضع ضعف بیاد بیرون
گفت.
حاجت؟
چنان سرشو کوبیدم به طاق که بدونه با کی طرفه
من فعلا قصد ازدواج ندارم....
منم یهو گفتم ""
(( روژان این جمله کلیشه ایه تنگا اصلا بهت نمیاد))
یعنی مهدی چنان بد میخندید که هر لحظه خجالتم چند برابر میشد
:-#