امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رفتـــم پیش خُدا.... !

#1
رفتـــم پیش خُدا.... ! 1


ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ : ﭼﺮﺍ؟؟؟
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻫﯿﺴﺴﺴﺲ ! ﻓﺮﺷﺗﻪ ﻫﺎ ﺗﺎﺯﻩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ.
ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﯽ؟
ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺰﯾﺰ
ﺗﺮﯾﻨﯽ ……..!
ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺭﻓﺖ؟ …
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ :ﻓﮑﺮ
ﻧﮑﻨﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ؟ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺑﺎ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ﺍﻭﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ
ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﻪ؟ !
ﺧﺪﺍ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻮﻧﺪﻩ !
ﺍﺷﮑﻬﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﻣﻦ ﺑﺪﻡ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ؟
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻡ.
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﻥ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ،ﺍﻭﻥ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺑﻬﻢ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ،ﺍﻭﻥ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ
ﺷﺪ.
ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ ! ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ
ﻣﺨﺘﻠﻔﻦ،ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﻭﻥ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ ……… ﺩﯾﮔﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯿﺸﮑﻨﻦ .
ﺑﺎ ﺣﺮﺹ ﮔﻔﺘﻢ :ﺑﺒﺮﺵ ﺟﻬﻨﻢ .
ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟!
ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﻟﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ !
ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ.
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ.
ﺧﺪﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ .
ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﺩﯾﺪﻣﺖ ! ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﺩﯼ . ﻫﻤﻮﻥ
ﺣﺮﻓﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺰﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﺯﮔﻮ
ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ.
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﻡ ! ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ
ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﻣﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ؟
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺻﺪﺍﺗﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﻮﻩ!
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺧﺪﺍ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﺷﻢ
ﮔﻔﺘﻢ :ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ.
ﺑﻌﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﻢ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ
ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ
ﺷﺪﻧﻢ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﻮ!!!
ﺧﺪﺍ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ
ﺍﻭﻥ
ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻂ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻫﻢ
ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﮕﺮﻓﺘﯿﺪ….







آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی؟
پاسی از شب که گذشته است چرا بیداری ؟
آن دو چشم پر غم را به کجا دوخته ای؟
دلت از غصه سیاه است چرا سوخته ای ؟
تو که تصویر گر قصه ی فردا بودی ،
تو که آبی تر از آن آبی دریا بودی ،
آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای؟
کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ای ؟
آخرین بار که بر مزرعه من باریدم،
روی دستان تو من شاپرکی را دیدم ،
تو چرا خشک شدی،
او چرا تنها رفت ؟ من که یک سال نبودم چه کسی از ما رفت ؟
این سکوتت که مرا کشت صدایی تر کن،
این منم آبی باران تو مرا باور کن ،
باور از خویش ندارم که چنین می بارم ،
بگذر از این تن فرسوده کز آن بیزارم،
نه دگر بارش تو قلب مرا سودی هست ،
نه برای تب من فرصت بهبودی هست ،
آنکه پروانه شدن را ز من آموخته بود،
دلش انگار به حال دل من سوخته بود،
شاپرک رفت،دلی مرد،عزا بر پا شد ،
رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد ،
آری این بود تمام من و این بیداری ،
جان باران چه شده از چه پریشان حالی؟
برو که آدمکی منتظر باران است ،
او که با شاپرک قصه ی ما خندان است،
من و این مزرعه هم باز خدایی داریم …



رفتـــم پیش خُدا.... ! 1







برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مراباقطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدانآغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید








رفتـــم پیش خُدا.... ! 1




اين هفت شماره !



.
.
.
.

هفت شماره را میگیرم ...

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

... بــــــــــــــــــــوق ...

شماره مورد نظر در شبكه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

.
.
.
.

هفت شماره دیگر

(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

... بــــــــــــــــــــوق ...

مشترك مورد نظر در دسترس نمی باشد !

.
.
.
.

باز هم هفت شماره دیگر

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یكتا)

... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید

... بــــــــــــــــــــوق ...


سلام ... خدای من !

اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یكبار !

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچكس، هیچ جوابی نداد !

شماره تماس من :

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

منتظر تماس شما هستم . انسان !

.
.
.
.

خداوندا...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام؛ انسانم

خدا گوید :

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع كن ...
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من ...








رفتـــم پیش خُدا.... ! 1

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.
در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد.
قطار می گذشت و سبک می شد.
قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید.
پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم.
اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!!
قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟
و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود.
و خدا به آنان می گوید:
"درود بر شما،راز من همین است."
آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند.
و من آرام زیر لب گفتم:
"عجب فااااصله ای"



رفتـــم پیش خُدا.... ! 1


رفتـــم پیش خُدا.... ! 1


رفتـــم پیش خُدا.... ! 1









بامن تماس بگیر............................. خدایا
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند.
دیروز یك فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها كه خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مكالمه با خورشید
دفترچه های ذهن كوچك من را
سرشار خاطره می كرد
امروز پاره است
آن سیم ها
كه دلم را
تا آسمان مخابره می كرد.
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی كه نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار ......


رفتـــم پیش خُدا.... ! 1


رفتـــم پیش خُدا.... ! 1



هیچــوَقــت فِــکرِشــو نمــے کَــردَمــ ...

یـﮧ چیـــزے کـﮧ هیچــوَقــت فِــکرِشــو نمــے کَــردَمــ بـﮧ ایــטּ زودے بهــش

برِسَــمــ ...

ایـטּ بــوב کـﮧ ...

تــو ایــטּ ســטּ بشـــینَمــ ...

گَــﮧ گُــدآرے ...

ناخـــودآگـــاه ...

یــﮧ نَفَســـآے عَمـیــقــے از تَــﮧ دِلــ بکِـــشَمــ ...

کــﮧ حــــالآ واســــﮧ کِشیــــدَنِشـــوטּ خیلـــــــــے زوב بوב ...

خیلـــــــــے ... !!




رفتـــم پیش خُدا.... ! 1رفتـــم پیش خُدا.... ! 1





خیلی وقته که دلم میخواد پیش خدا برم
از زمین دل کندم و اون بالا بالاها برم
آخه اینجا هیچ کسی عاشق آدم نمیشه
اگه هم عاشق بشه لایق آدم نمیشه
یکی عاشقت میشه میگه که خیلی با حالی
آخر کارش میفهمی عمریه سر کاری
یکی میگه میدونی عاشق سادگیت شدم
یکی میگه عاشق کارهای جانبیت شدم
یکی میگه من دیدم که خیلی صاف وصادقی
یکی میگه واسه عشقم فقط تو لایقی
یکی عاشقت میشه میگه دلم سوخته برات
همشون دروغکی میگن که جون میدن برات
یکیشون تنها بوده میخواسته تنها نباشه
یکی بین یک و دو است نمیدونه کجا باشه
یکیشون گولت زده تا کارشو راه بندازی
قسم و آیت میده نری منو جا بذاری
دیگه از دست همه زمینیها خسته شدم
عاشق پریدنم یک مرغ پر بسته شدم
نمیدونم که چرا با هیچ کی آروم نمیشم
توی این چرخ بزرگ از چیزی شادون نمیشم
آخه این دنیا به جز غصه وغم چیزی نبود
آدماش یه جوریند چهره سفید قلبها کبود
آ خر عشق همشون روی تخت خزیدنه
آخر عشق شهوته و هیچی دیگه ندیدنه
اما اون بالا دیگه صحبتی از جدایی نیست
توی دست عاشقاش کشکولای گدایی نیست
اگه عاشقت بشه همه جورا باهات صفاست
کافیه عاشق بشی نیمچه نگاش برات دواست
دیگه بحث مذهب و دین و عقیده ندارن
گل نمیدنت دیگه چمند گل رو میکارن
جون من دعا کنید تا که برم پیش خدا
میدونم اون بالا تازه من میشم بچه گدا
ولی عیبی نداره اونجا گدایی بکنم
میدونم عاشقی اونجا یعنی شاهی میکنم
آخه اونجارو حساب عشق من فقط خداست
راه زود رسیدنم فقط دعاهای شماست


رفتـــم پیش خُدا.... ! 1

رفتـــم پیش خُدا.... ! 1

حکایت من
حکایت آن اسباب بازی خرابی ست
که دارد، یکباره، همه ی
ته مانده ی کوکش را
با سر و صدای زیاد خالی می کند
و پس از آن...دیگر
ساکت خواهد شد، تا.... همیشه
این حکایت من است....
حکایت ته مانده ی گریه هایم

ته مانده ی فریادهایم...
این است ...

حکایت نفس ها ی آخر بهانه گیری هایم
و پس از آن یک عمر، باید سر قبر این روزهایم

یاد کنند
گریه هایم را
فریادهایم را
بهانه هایم را.....!!!!



رفتـــم پیش خُدا.... ! 1

رفتـــم پیش خُدا.... ! 1
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان