«آبراهام لینکلن» در 12 فوریه 1809 (همزمان با چارلز داروین) در خانواده اي فقير و در کلبه ای چوبی در مزرعه «سینکینگ اسپرینگ» به دنیا آمد. پدرش «توماس لینکلن» و مادرش «ننسی هانکز» نام داشت و هر دو بی سواد بودند. آبراهام یک خواهر بزرگتر به نام سارا لینکلن داشت که در سال 1805 به دنیا آمد. برادر کوچک وي، توماس در اوان کودکی جان سپرد.
والدین آبراهام عضو کلیسای پروتستان بودند که به دلیل رد حمایت از برده داری، از کلیسای بزرگ جدا شده بود. وي از دوران کودکی برخورد زيادي با احساسات ضد برده داری داشت. با این وجود، هرگز به کلیسای پدر و مادرش و یا کلیساهای دیگر نپیوست. در سال 1816، زمانی که لینکلن 7 ساله بود، همراه با پدر و مادرش به بخش بری هند نقل مکان کرد. در این ناحیه، در کلبهای چوبی و بدون در و پنجره زندگي مي كردند كه کف آن پر از علفهای وحشی بود. رختخوابهائی که تشکهای آن را با برگ خشک پر کرده بودند، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس، همه اثاث و دارایی آنها را تشکیل می داد. او بعدها پی برد که این جابجایی بعضاً به دلیل برده داری و نیز به علت مشکلات اقتصادی موجود در کنتاکی صورت گرفته است. در سال 1818، مادرش در سن 34 سالگی و بر اثر عارضه ای جان باخت. اندک زمانی بعد، پدر لینکلن با سارا بوش جانستون ازدواج کرد. سارا، لینکلن را مانند بچه های خودش بزرگ کرد و در مقایسه لینکلن با پسر واقعی خودش چنین گفت : «هر دو بچه های خوبی بودند. اما اکنون که دیگر هیچکدام نیستند، باید بگویم که آبراهام بهترین پسری بود که در تمام عمرم دیدم » ( لینکلن، نوشته دیوید هربرت دونالد، 1995).
تحصیلات رسمی او احتمالاً فقط 18 ماه آموزش، آن هم به وسیله معلمان غیر رسمی بوده است. در واقع، او خود آموخته بود، هر کتابی كه می توانست، قرض می گرفت و می خواند. بر انجیل، آثار ویلیام شکسپیر، تاریخ انگلستان و تاریخ آمریکا کاملاً مسلط بود و خود شیوه ای بسیار ساده برای سخن گفتن برگزید که حضار را - که به سخنان پرطمطراق عادت کرده بودند - متحیر می ساخت. روزی کتابی کهنه و موش خورده از شرح زندگی واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بقدری شیفته آن شد که شاید اساس فکری و شخصیت ترقی جوی آبراهام متاثر از آن باشد.
در ۱۸ سالگی، در دکانی کوچک مشغول به كار شد. در ۱۵ مایلی خانهاش، دادگاههائی در فصول معینی از سال تشکیل میگردید. لینکلن گهگاه صبح زود خود را به آنجا میرسانید و پس از آنکه تمام روز خود را به شنیدن سخنان قاضیان و دادستان و متهمان مي گذراند، شامگاهان به خانه باز میگشت. او کتاب « قانون اساسی تجدید نظر شده ایالت ایندیانا» را نيز برای مطالعه به عاريه گرفت. مدتی نیز به كمك برادر ناتنی خود، کشتی بی بادبان مسطح میساخت و چون با دقت فراوان این کار را به انجام رسانید، صاحب کار، تصدی یک کارخانه و همچنين دکان بزرگی در نیوسالم را به او واگذار نمود. لینکلن با مشتریان رفتار خوبی داشت. یکبار از یک مشتری اشتباهاً حدود ۶ سنت اضافه گرفته بود، شب هنگام دو سه مایل راه رفت تا مبلغ مزبور را به مشتری پس بدهد.
لينكلن كه در خانواده اي فقير پا به دنيا گذاشت، در تمام طول زندگيش با ناكامي مواجه شد. او در هشت دوره انتخابات شكست خورد و دو بار در كار تجارت ناكام ماند و به درهم ريختگي رواني دچار شد. بارها امكان داشت كه از همه چيز دست بشويد و تسليم شود، اما چنين نكرد و بزرگترين رئيس جمهور در تاريخ آمريكا شد. لينكلن قهرمان بود و هيچ گاه اسير ياس و نااميدي نشد. وي در سال 1860 و در سن 51 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و در سال 1865، در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید وي در اين مورد بيان داشت:
« راهي خسته كننده و لغزنده بود، يك پايم لغزيد و به پاي ديگرم خورد تا آن را هم از راه رفتن باز دارد، ولي من به خود آمدم و گفتم اين صرفاً لغزشي است، نه از پا افتادن».
آبراهام لينكلن پسر يك كفاش بود و زماني كه رئيس جمهور آمريكا شد، طبعاً همه اشراف زادگان سخت برآشفتند، و آزرده و خشمگين شدند.
در اولين روزي كه ميرفت تا نطق افتتاحيه خود را در مجلس سناي آمريكا ارائه دهد، درست موقعي كه داشت از جا برميخاست تا به طرف تريبون برود، اشراف زاده اي بلند شد و گفت : « آقاي لينكلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست رياست جمهوري اين كشور را اشغال كردهايد، اما فراموش نكنيد كه هميشه به همراه پدرتان به منزل ما ميآمديد تا كفشهاي خانواده ما را تعمير كنيد و در اين جا خيلي از سناتورها كفشهايي به پا دارند كه پدر شما آنها را ساخته است. بنابراين، هيچ گاه اصل خود را از ياد نبريد». اين مرد فكر ميكرد با اين كار او را تحقير ميكند؛ اما انسانهاي عاليقدر فراتر از تحقيرند. آبراهام لينكلن گفت :
« من از شما سپاسگزارم كه درست پيش از ارائه اولين خطابهام به مجلس سنا، مرا به ياد پدرم انداختيد. پدرم چنان طينت زيبايي داشت، چنان هنرمند خلاقي بود كه هيچ كس قادر نبود كفشهايي به اين زيبايي بدوزد. من خوب ميدانم كه هر كاري هم انجام دهم، هرگز نميتوانم آن قدر كه او آفرينشگر بزرگي بود، رئيس جمهور بزرگي باشم. من نميتوانم از او پيشي بگيرم. در ضمن، ميخواهم به همه شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم، اگر كفشهاي ساخت دست پدرم پاهايتان را آزار ميدهد، من هم اين هنر را زير دست او آموختهام. البته من كفاش قابلي نيستم، اما حداقل ميتوانم كفشهايتان را تعمير كنم. كافي است به من اطلاع بدهيد تا خودم شخصاً به منزلتان بيايم ».
سكوتي سنگين بر فضاي مجلس حكمفرما شد.
لينكلن تلاش بسياري براي لغو بردگي نمود و تصميم گرفت تا برده فروشي را بطور قطع براندازد. وي در 23 سپتامبر 1862به اعضاي کابينه گفت، من با خداي خود عهد کردهام که اين عمل را انجام دهم و به دنبال آن، اعلاميه آزادي را صادر نمود که به موجب آن، چهار ميليون برده آزاد مي شدند. اين اقدام لينكلن، بزرگترين حادثه قرن نوزدهم به شمار ميرود.
در 14 آوريل 1865 ( ساعت 10 و چند دقيقه شب )، پنج روز پس از پايان جنگ داخلي 4 ساله آمريكا، آبراهام لينكلن رئيس جمهوري وقت اين كشور در جايگاه شماره 7 تماشاخانه فورد در مركز شهر واشنگتن هدف گلوله « جان ويلكس بوث John Wilkes Booth » يك بازيگر 26 ساله تئاتر و از هواداران كنفدراسيون آمريكا ( طرفداران كاهش قدرت دولت مركزي ــ جنوبي ها ) قرار گرفت و چند ساعت بعد ( ساعت 7 و 22 دقيقه بامداد 15 آوريل ) درگذشت. ضارب موفق شد از پنجره فرار كند و با اسبي كه از قبل زير پنجره آماده بود، از محل دور شد. وي پس از تيراندازي به لينكلن، كه در كنار همسرش نشسته بود و صحنه را تماشا مي كرد، فرياد زد : جنوب انتقام گرفت. بوث از فاصله يك متر و نيمي تنها يك گلوله به پشت جمجمه لينكلن شليك كرده بود.
نامه آبراهام لينكلن به آموزگار پسرش
- او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند.
- به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر آدم شياد، انسانهاي درست و صديق هم وجود دارند.
- به او بگوييد در ازاي هر سياستمدار خودخواه، رهبر باحميتي نيز وجود دارد.
- به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن، دوستي هست.
- مي دانم كه وقت مي گيرد، اما به او بياموزيد، اگر با كار و زحمت يك دلار كسب كند، بهتر از اين است كه پنج دلار از روي زمين پيدا كند.
- به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد.
- او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد.
- اگر مي توانيد به او نقش مهم كتاب در زندگي را آموزش دهيد.
- به او بگوييد كه تعمق كند:
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،
به گلهاي درون باغچه،
به زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند، دقيق شود.
- به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولي نرسد.
- به پسرم ياد دهيد كه با ملايم ها، ملايم و با گردن كشان، گردن كش باشد.
- به او بگوييد به باورهایش ايمان داشته باشد، حتي اگر همه خلاف او حرف بزنند.
- به پسرم ياد بدهيد كه همه حرفها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد، انتخاب كند.
- ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد، اگر مي توانيد به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند.
- به او بياموزيد كه در اشك ريختن خجالتي وجود ندارد.
- به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست.
- به او بگوييد تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد.
- در كار تدريس به پسرم ملايمت بخرج دهيد، اما از او يك نازپرورده نسازيد؛ بگذاريد كه شجاع باشد.
والدین آبراهام عضو کلیسای پروتستان بودند که به دلیل رد حمایت از برده داری، از کلیسای بزرگ جدا شده بود. وي از دوران کودکی برخورد زيادي با احساسات ضد برده داری داشت. با این وجود، هرگز به کلیسای پدر و مادرش و یا کلیساهای دیگر نپیوست. در سال 1816، زمانی که لینکلن 7 ساله بود، همراه با پدر و مادرش به بخش بری هند نقل مکان کرد. در این ناحیه، در کلبهای چوبی و بدون در و پنجره زندگي مي كردند كه کف آن پر از علفهای وحشی بود. رختخوابهائی که تشکهای آن را با برگ خشک پر کرده بودند، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس، همه اثاث و دارایی آنها را تشکیل می داد. او بعدها پی برد که این جابجایی بعضاً به دلیل برده داری و نیز به علت مشکلات اقتصادی موجود در کنتاکی صورت گرفته است. در سال 1818، مادرش در سن 34 سالگی و بر اثر عارضه ای جان باخت. اندک زمانی بعد، پدر لینکلن با سارا بوش جانستون ازدواج کرد. سارا، لینکلن را مانند بچه های خودش بزرگ کرد و در مقایسه لینکلن با پسر واقعی خودش چنین گفت : «هر دو بچه های خوبی بودند. اما اکنون که دیگر هیچکدام نیستند، باید بگویم که آبراهام بهترین پسری بود که در تمام عمرم دیدم » ( لینکلن، نوشته دیوید هربرت دونالد، 1995).
تحصیلات رسمی او احتمالاً فقط 18 ماه آموزش، آن هم به وسیله معلمان غیر رسمی بوده است. در واقع، او خود آموخته بود، هر کتابی كه می توانست، قرض می گرفت و می خواند. بر انجیل، آثار ویلیام شکسپیر، تاریخ انگلستان و تاریخ آمریکا کاملاً مسلط بود و خود شیوه ای بسیار ساده برای سخن گفتن برگزید که حضار را - که به سخنان پرطمطراق عادت کرده بودند - متحیر می ساخت. روزی کتابی کهنه و موش خورده از شرح زندگی واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بقدری شیفته آن شد که شاید اساس فکری و شخصیت ترقی جوی آبراهام متاثر از آن باشد.
در ۱۸ سالگی، در دکانی کوچک مشغول به كار شد. در ۱۵ مایلی خانهاش، دادگاههائی در فصول معینی از سال تشکیل میگردید. لینکلن گهگاه صبح زود خود را به آنجا میرسانید و پس از آنکه تمام روز خود را به شنیدن سخنان قاضیان و دادستان و متهمان مي گذراند، شامگاهان به خانه باز میگشت. او کتاب « قانون اساسی تجدید نظر شده ایالت ایندیانا» را نيز برای مطالعه به عاريه گرفت. مدتی نیز به كمك برادر ناتنی خود، کشتی بی بادبان مسطح میساخت و چون با دقت فراوان این کار را به انجام رسانید، صاحب کار، تصدی یک کارخانه و همچنين دکان بزرگی در نیوسالم را به او واگذار نمود. لینکلن با مشتریان رفتار خوبی داشت. یکبار از یک مشتری اشتباهاً حدود ۶ سنت اضافه گرفته بود، شب هنگام دو سه مایل راه رفت تا مبلغ مزبور را به مشتری پس بدهد.
لينكلن كه در خانواده اي فقير پا به دنيا گذاشت، در تمام طول زندگيش با ناكامي مواجه شد. او در هشت دوره انتخابات شكست خورد و دو بار در كار تجارت ناكام ماند و به درهم ريختگي رواني دچار شد. بارها امكان داشت كه از همه چيز دست بشويد و تسليم شود، اما چنين نكرد و بزرگترين رئيس جمهور در تاريخ آمريكا شد. لينكلن قهرمان بود و هيچ گاه اسير ياس و نااميدي نشد. وي در سال 1860 و در سن 51 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و در سال 1865، در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید وي در اين مورد بيان داشت:
« راهي خسته كننده و لغزنده بود، يك پايم لغزيد و به پاي ديگرم خورد تا آن را هم از راه رفتن باز دارد، ولي من به خود آمدم و گفتم اين صرفاً لغزشي است، نه از پا افتادن».
آبراهام لينكلن پسر يك كفاش بود و زماني كه رئيس جمهور آمريكا شد، طبعاً همه اشراف زادگان سخت برآشفتند، و آزرده و خشمگين شدند.
در اولين روزي كه ميرفت تا نطق افتتاحيه خود را در مجلس سناي آمريكا ارائه دهد، درست موقعي كه داشت از جا برميخاست تا به طرف تريبون برود، اشراف زاده اي بلند شد و گفت : « آقاي لينكلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست رياست جمهوري اين كشور را اشغال كردهايد، اما فراموش نكنيد كه هميشه به همراه پدرتان به منزل ما ميآمديد تا كفشهاي خانواده ما را تعمير كنيد و در اين جا خيلي از سناتورها كفشهايي به پا دارند كه پدر شما آنها را ساخته است. بنابراين، هيچ گاه اصل خود را از ياد نبريد». اين مرد فكر ميكرد با اين كار او را تحقير ميكند؛ اما انسانهاي عاليقدر فراتر از تحقيرند. آبراهام لينكلن گفت :
« من از شما سپاسگزارم كه درست پيش از ارائه اولين خطابهام به مجلس سنا، مرا به ياد پدرم انداختيد. پدرم چنان طينت زيبايي داشت، چنان هنرمند خلاقي بود كه هيچ كس قادر نبود كفشهايي به اين زيبايي بدوزد. من خوب ميدانم كه هر كاري هم انجام دهم، هرگز نميتوانم آن قدر كه او آفرينشگر بزرگي بود، رئيس جمهور بزرگي باشم. من نميتوانم از او پيشي بگيرم. در ضمن، ميخواهم به همه شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم، اگر كفشهاي ساخت دست پدرم پاهايتان را آزار ميدهد، من هم اين هنر را زير دست او آموختهام. البته من كفاش قابلي نيستم، اما حداقل ميتوانم كفشهايتان را تعمير كنم. كافي است به من اطلاع بدهيد تا خودم شخصاً به منزلتان بيايم ».
سكوتي سنگين بر فضاي مجلس حكمفرما شد.
لينكلن تلاش بسياري براي لغو بردگي نمود و تصميم گرفت تا برده فروشي را بطور قطع براندازد. وي در 23 سپتامبر 1862به اعضاي کابينه گفت، من با خداي خود عهد کردهام که اين عمل را انجام دهم و به دنبال آن، اعلاميه آزادي را صادر نمود که به موجب آن، چهار ميليون برده آزاد مي شدند. اين اقدام لينكلن، بزرگترين حادثه قرن نوزدهم به شمار ميرود.
در 14 آوريل 1865 ( ساعت 10 و چند دقيقه شب )، پنج روز پس از پايان جنگ داخلي 4 ساله آمريكا، آبراهام لينكلن رئيس جمهوري وقت اين كشور در جايگاه شماره 7 تماشاخانه فورد در مركز شهر واشنگتن هدف گلوله « جان ويلكس بوث John Wilkes Booth » يك بازيگر 26 ساله تئاتر و از هواداران كنفدراسيون آمريكا ( طرفداران كاهش قدرت دولت مركزي ــ جنوبي ها ) قرار گرفت و چند ساعت بعد ( ساعت 7 و 22 دقيقه بامداد 15 آوريل ) درگذشت. ضارب موفق شد از پنجره فرار كند و با اسبي كه از قبل زير پنجره آماده بود، از محل دور شد. وي پس از تيراندازي به لينكلن، كه در كنار همسرش نشسته بود و صحنه را تماشا مي كرد، فرياد زد : جنوب انتقام گرفت. بوث از فاصله يك متر و نيمي تنها يك گلوله به پشت جمجمه لينكلن شليك كرده بود.
نامه آبراهام لينكلن به آموزگار پسرش
- او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند.
- به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر آدم شياد، انسانهاي درست و صديق هم وجود دارند.
- به او بگوييد در ازاي هر سياستمدار خودخواه، رهبر باحميتي نيز وجود دارد.
- به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن، دوستي هست.
- مي دانم كه وقت مي گيرد، اما به او بياموزيد، اگر با كار و زحمت يك دلار كسب كند، بهتر از اين است كه پنج دلار از روي زمين پيدا كند.
- به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد.
- او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد.
- اگر مي توانيد به او نقش مهم كتاب در زندگي را آموزش دهيد.
- به او بگوييد كه تعمق كند:
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،
به گلهاي درون باغچه،
به زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند، دقيق شود.
- به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولي نرسد.
- به پسرم ياد دهيد كه با ملايم ها، ملايم و با گردن كشان، گردن كش باشد.
- به او بگوييد به باورهایش ايمان داشته باشد، حتي اگر همه خلاف او حرف بزنند.
- به پسرم ياد بدهيد كه همه حرفها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد، انتخاب كند.
- ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد، اگر مي توانيد به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند.
- به او بياموزيد كه در اشك ريختن خجالتي وجود ندارد.
- به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست.
- به او بگوييد تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد.
- در كار تدريس به پسرم ملايمت بخرج دهيد، اما از او يك نازپرورده نسازيد؛ بگذاريد كه شجاع باشد.