نظرسنجی: سطح داستان ها را چگونه ديديد ؟؟؟؟
عالي بود !!! بازم بذار !!!
داستانات بدرد لاي جرز مي خوره !!!
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 20 رأی - میانگین امتیازات: 3.95
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سـری داستان های ترسـناک ( اگه میترسی نیا تو)

#11
علت استعفای جیمز

طبق اظهارات دوستم،بینگ،این حادثه برای یکی از نگهبانان هتل 3 ستاره در پنانگ رخ داده است. نمی توانم نام آن هتل را افشا کنم،چون از حسن شهرت آنجا کاسته می شود. آن نگهبان که جیمز نام داشت، تقریبا یکی از کارمندان جدید آن هتل به حساب می آمد. آن شب، او مطابق معمول ساعت 10 نیمه شب، گشت معمول شبانه اش در داخل و اطراف هتل آغاز کرد. اگرچه هیچ کس بعد از آن او را ندید، تا اواسط بعد از ظهر روز بعد که او برای استعفا دادن به رئیس هتل مراجعه کرد.
رئیس هتل که تعجب کرده بود، از او علت استعفا را پرسید و جیمز گفت: نیمه های شب، مثل همیشه به گشت در هتل مشغول شدم. وقتی به قسمت زیرزمین و لباسشویی هتل رسیدم، احساس کردم که بی دلیل می لرزم. لرزه ی شدیدی به اندامم افتادم. گمان کردم سیستم حرارتی هتل دچار نقص فنی شده است. در نتیجه بی اعتنا به آن به گشتم ادامه دادم تا اینکه سرو صداهای عجیبی از قسمت لباسشویی به گوشم خورد. گویی شخصی می خواست در جایی را بشکند. تلق تلوق...بعد صدای یک فریاد بلند و هق هق گریه... اگرچه به نظر نمی رسید که یک انسان عادی در حال گریستن باشد. چون صدا به شدت زیر و بلند بود. در آن سکوت شب هنگام، صدای گریه مرا تا حدی به وحشت انداخت.
تصور می کردم شخصی به شدت وحشت کرده یا دچار دردسر بدی شده است. در نتیجه به سرعت به آن سمت دویدم و نگاهی به اطرافم انداختم. هیچ چراغی روشن نبود و کسی در آن اطراف به چشم نمی خورد. تصمیم گرفتم برای بررسی بیشتر، قفل در اتاق لباسشویی را باز کنم و داخل آنجا را به دقت ببینم. به محض آنکه قدم به داخل آن اتاق گذاشتم، کاملا متوجه شدم که هوای آنجا به مراتب سردتر از بیرون است. تمام موهای بدنم راست شده بود و آشکارا می لرزیدم. راستش خودم هم وحشت کرده بودم. چراغ قوه ام را روشن کردم و به بررسی اطراف پرداختم، ولی اثری از انسان در آنجا به چشم نمی خورد. چراغ قوه در دست چپ و یک چماق در دست راستم بود. تمام جرئتم را به خرج دادم و به سمت پشت ماشین های لباسشویی رفتم تا مطمئن شوم که کسی آنجا پنهان نشده است. محتاطانه قدمی به جلو گذاشتم و با دقت اطراف را زیر نظر داشتم. با این حال، چون مطمئن شدم کسی آنجا نیست، خیالم تا حدی راحت شد و درست زمانی که می خواستم از آنجا خارج شوم، با چشمان خودم صحنه ای را دیدم که قسم می خورم تا آخر عمر آن را فراموش نخواهم کرد. خانمی را دیدم که لباس خواب سفید و بلندی به تن داشت.
قسمت رعب انگیز ماجرا این است که سرش از بدنش جدا شده بود! می خواستم پا به فرار بگذارم، ولی پاهایم به زمین چسبیده بودند. با وحشت نگاه دیگری به او انداختم و متوجه شدم که زن سر قطع شده ی خودش را در دست دارد و مستقیم به من زل زده است! از فرط وحشت، همان جا از هوش رفتم. چند ساعت بعد، وقتی به هوش آمدم، با تمام قدرت پا به فرار گذاشتم و به خانه ام برگشتم. هنوز هم شوکه هستم و تصور می کنم که بهتر باشد از کار در اینجا صرفنظر نمایم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، دختر شاعر ، -Edgar ، lackyguy ، دیانا2 ، یاسی@_@ ، ( DEYABLO ) ، rana m ، #marya# ، دختر بارانی ، ژوللی ، ★★★melika★★★ ، dark.angel ، vampire whs ، ستایش*** ، Ali.max king ، **mahdi** ، †cυяɪøυs†
آگهی
#12
درپنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد. سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد. در کیلومتر 7/1 جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.
حوادث و اتفاقات اسرارآمیز و مرموزبی شماری در آن جاده رخ داده اند.اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده
ترددنکنند.
یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد. اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در نبرده اند.ظاهراً روح انتفام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند

طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بداقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.
چند سال فبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدودساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب،هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد. آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.از لئو خواست که نگاهی به آن جانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.

آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید. وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند. آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت . لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید. آدریان هم از آینه نکاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست .....

بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را باری نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیمی گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند.
پاسخ
 سپاس شده توسط ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، lackyguy ، دیانا2 ، ( DEYABLO ) ، rana m ، #marya# ، 123من ، love-killer ، M.AMIN13 ، MAIKY2015 ، ستایش*** ، Ali.max king ، **mahdi**
#13
معمولا در خرافه ها رویدادها و حوادثی که با هم ارتباط منطقی ندارند به یکدیگر ربط داده میشوند و یا علت و معلول همدیگر شناخته میشوند.در نتیجه باور این خرافه ها چیزی جز باور امور غیر واقع نیست.اما قضاوت با خود شماست.
در سال 19۸8 آتش سوزی غیر منتظره ای در خانه خانواده اموس واقع  در هیسوال انگلستان رخ داد.پس از رسیدن خبر به آتش نشانی منطقه گروه به سرعت برای خاموش کردن آتش به سمت خانه خانواده اموس به راه افتادند.پس از اطفای حریق گروهی از اتش نشانان به منظور واررسی کامل وارد خانه شدند و در آنجا بود که با صحنه عجیبی مواجه شدند.تمام وسایل خانه در اتش سوخته بوده و تبدیل به خاکستر شده بود.به جز یک تابلوی نقاشی که روی دیوار آویزان بود.نقاشی از پسرکی معصوم که چند قطره اشک هم از چشمان او سرازیر بود.نکته جالب اینجا بود که حتی گوشه ای از تصویر پسرک گریان هم اسیر زبانه های آتش نشده بود و مدتی هم از این آتش سوزی نگذشته بود که حریق دیگری در برادفورد رخ داد.در آن خانه هم باز تصویری از ان کودک پیدا شد که باز از صحنه آتش سوزی جان سالم به در برده بود و تمام خانه تبدیل به خاکستر شده بود.پس از انتشار این خبر سیل خبرنگاران و روزنامه نگاران به سمت شاهدان اصلی ماجرا یعنی آتش نشان هایی که با چشم خود سالم ماندن تابلوهای نقاشی  را در اتش سوزی مهیب و خانمان سوز دیده بودند سرازیر شد.

به نوشته یکی از روزنامه های معتبر آن سال ها رییس آتش نشانی یورک شایر همچنین این مساله اسرار آمیز را تایید کرد و در جواب یکی از خبرنگاران که از او پرسیده بود آیا این تابلو شیطانی است  و مسبب همه این آتش سوزی هاست هیچ پاسخی نداد و تنها به نگاه کردن به خبرنگار بسنده کرد.این آتش سوزی ها در1990 همچنان ادامه داشت و در همه انها تصویر پسرک گریان را پیدا میکردند که بدون هیچ خدشه ای از میان شعله های آتش سالم بیرون می امد.اما هیچ کس خبر نداشت که آیا این پسر در در دنیای خارج هم واقعیت دارد یا خیر!

تا اینکه در سال 1995(جورج مالوری)مدیر بازنشسته یکی از آموزشگاه های انگلستان رازی را فاش کرد.او ادعا میکرد که به راز تابولی پسرک گریان پی برده است.به گفته مالوری نقاش این تابلو بحث برانگیز فرانچوت سیویل اهل اسپانیا بوده و در مادرید زندگی میکرده.در دست نوشته های سیویل امده که تابلوی نقاشی وی برگفته شده از پسرک خانه بدوشی است که در سال1969 بدون اینکه کوچکترین کلمه ای را بر زبان بیاورد در خیابان های این شهر راه می رفت و قیافه معصوم او باعث شده بود که سیویل چهره اورا نقاشی کند.بعد از کشیدن این نقاشی یکی از کشیشان کاتولیک آن کودک را شناخت.نام این کودک دان بونیلو بود.پسرکی که زندگی اش داستان عجیبی داشت.دان پس از اینکه در شاهد سوختن پدر و مادرش در یک سانحه آتش سوزی بود به طرز معجزه آسایی توانست از بین شعله های آتش زنده و سالم بیرون بیاید و از ان به بعد هیچ کس پسرک را به فرزندی نمیپذیرفت.زیرا که بر هر جا پا می گذاشت پس از مدتی بدون دلیل آن مکان با خاکستر یکسان میشد.نقاش اسپانیایی سخنان کشیش را خرافه پنداشت و تصمیم گرفت که از پسرک تنها نگهداری کند.

اگرچه نقاشی پسرک گریان سیویل را پولدار کرد اما در یکی از روزها آتلیه نقاشی اش آتش گرفت و تمام نقاشی های او در آتش سوخت و از بین رفت.نقاش هم مانند سایر مردم پسرک معصوم را مسبب آتش سوزی دانست و کودک بیچاره که به شدت از این موضوع ناراحت شده بدو گریه کنان از خاته فرار کرد و دیگر هیچ کس اوراندید تا اینکه در سال 1976 اتومبیلی در حاشیه بارسلون پس از برخورد با یک دیوار ناگهان آتش گرفت.قربانی حادثه بر اثر شدت سوختگس قابل شناسایی نبود.اما تکه ای از گواهینامه او در صحنه تصادف پیدا شد که بر روی آن نام دان بونیلو نوشته شده بود.اما هنوز مشخص نیست که فرد کشته شده در سانحه تصادف همان پسرک گریان معروف است یا خیر.

این گفته حقیقت داشت و بارها چنین اتفاقی افتاده بود. عجیب بود كه در آتش‌سوزی‌های بزرگ تصویر یك پسربچه سالم باقی می‌ماند و نمی‌سوخت. اما با انتشار این مقاله در نشریه «The Sun» این خبر به همه مردم انگلیس و دیگر كشورهای اروپایی رسید و باعث وحشتی عمومی شد. برخی از نشریات رقیب، The Sun را متهم به خرافه‌پراكنی برای فروش بیشتر كردند، ولی این حرف‌ها تاثیری بر احساسات برانگیخته مردم نداشت.
روز 5 سپتامبر 1985 افراد بسیاری ادعا كردند كه از قربانیان تابلوی پسر گریان هستند و افراد بسیاری كه این تابلو را در منزل داشتند از عواقب خطرناك این نفرین ابراز وحشت می‌كردند. «دورامان» اهل «میچهام» ادعا كرد تنها شش ماه پس از خرید تابلوی پسر گریان، خانه‌اش آتش گرفت و زیر و رو شد. او می‌گفت تمام تابلوهای خانه از بین رفتند به جز تابلوی پسر گریان، كه دست نخورده روی دیوار آویزان مانده بود.
«ساندرا كاسك» مدعی شد كه او، خواهر شوهرش و دوستش، هر یك تابلویی از پسر گریان را خریده بودند همگی گرفتار آتش‌سوزی شدند. خانواده دیگری از «ناتینگهام» می‌‌گفتند این تابلو باعث سوختن خانه و بی‌خانمان شدن آنها شده است. «برایان پاركس» كه پس از آتش‌سوزی‌ خانه به همراه همسر و فرزندانش به علت استنشاق دود، كارشان به بیمارستان كشیده شد، می‌‌گفت: پس از مرخصی از بیمارستان به خانه برگشت و دید تابلوی «پسر گریان» سالم سر جایش آویخته است او بلافاصله تابلو را برداشت و نابود كرد.
علاوه بر این اتفاقات داستان‌های دیگری نیز تعریف شدند كه صحت و سقم آنها هرگز معلوم نشد. مثلا خانمی كه می‌گفت از وقتی این تابلو را خریده، شوهر و سه پسرش مرده‌اند. شخص دیگری مدعی شد پس از خرید نسخه‌ای از این تابلو، ورشكست شده و زن دیگری كه می‌گفت از وقتی این تابلو به خانه‌شان آمده همیشه بیمار است.
در همان زمان، مردی ادعا كرد پس از شنیدن اخبار نحوست این تابلو، دو نسخه آن را كه در خانه داشته، آتش زده ولی تابلوها نسوخته‌اند. مسئولان شهر برای خاموش كردن شایعات و از بین بردن وحشت، مامورانی را به خانه او فرستادند تا تابلوها را بسوزانند ولی در كمال حیرت با این‌كه تابلوها یك ساعت درون آتش بودند حتی نیمه‌سوخته هم نشدند.

هم اکنون از این تابولها به شدت درگاوصندوق موزه هنرهای معاصر بریتانیا نگهداری میشود. خیلی از افراد خواهان مشاهده آن تابلو از نزدیک هستند که به دلایل امنیتی فقط از نمونه تقلبی آن برای بازدید استفاده میشود.شاید مسئوولین موزه نیز به این خرافه ایمان اورده اند که این تابلو را در گاو صندوقی جدا از سایر تابلوها نگهداری میکنند.
پاسخ
 سپاس شده توسط مهدی خفن ، ( DEYABLO ) ، ✘PETER✘ ، . . . P oo R ! A . . . ، # αпGεʟ ، نیلوفر جوووووووووون ، #marya# ، اوا2014سابق ، nazanin jon ، ستایش*** ، Ali.max king ، **mahdi**
#14
وای عالی بود اما نچندان ترسناک
رنگ خاموشـے در طرح لب است
بانگـے از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه اے نیست در این تاریکـے
در و دیوار به هم پیوسته
سایه اے لغزد اگر روی زمین
نقش وهمـــے است ز بندے رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
سہـراب سپهـرے
پاسخ
#15
ادغام شد .

منتقل شد , اسپما پاک شد !
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
پاسخ
 سپاس شده توسط Dead Silence
#16
خیلی خوب بودن ممنون ولی زیادم ترسناک نبودن
سـری داستان های ترسـناک ( اگه میترسی نیا تو) 2
پاسخ
آگهی
#17
عالی بودن برای یه داستان ترسناک بود ولی خوب من که نترسیدم بازم از این داستان ها بزار
نبستـه ام به كس دل،نبستـه كس به مـن دل
چو تخته پاره بر موج 
رهـــا
رهــــــــا 

رهـــــــــــــــــــــــ ـــــــا من
پاسخ
#18
خوب بود همشون روخوندم
پاسخ
#19
وااااااایییی چقد ترسناک بودن بازم بذار خوشم اومد
پاسخ
#20
خیلی خوب بودن بازم حتما بزار
سـری داستان های ترسـناک ( اگه میترسی نیا تو) 2
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان