ارسالها: 2,084
موضوعها: 249
تاریخ عضویت: Aug 2013
سپاس ها 3904
سپاس شده 4663 بار در 1935 ارسال
حالت من: هیچ کدام
03-02-2014، 23:28
(آخرین ویرایش در این ارسال: 03-02-2014، 23:29، توسط I LOVE YOU FARHAD.)
در را باز کرد و مرد
هیچ کس نمی دانست او اهل کجا بود ولی در دهه هزار و هشتصد و پنجاه این مرد که صاحب مهمانسرایی در منطقه بود، اسرارآمیزترین مرد لانکاستر کانتی شد . بعضی چنی را که به رک گویی شهره بود مجسمه شیطان می دانستند .
وقتی مردم جسد او را دیدند که برابر دادگاه شهر به چوب بستی آویزان بود و تاب می خورد زیاد تعجب نکردند . بعد از اینکه چنی به اتهام دزدیدن برده (( دکتر کرافورد )) محکوم شد، خیلی ها فکر می کردند او به مکافات عملش رسیده است .
چنی یک برده داشت که هر از گاهی او را به یک مسافر می فروخت.چند روز بعد برده از موقعیتی استفاده می کرد و از پیش صاحب تازه می گریخت و دوباره به مهمانخانه بر می گشت تا در یک فرصت مناسب چنی دوباره او را به مسافر ساده لودح دیگری بفروشد . ولی همه مسافران خوش شانس نبودند . هیچ کس تمایلی نداشت که در آن مهمانخانه بماند ولی چاره دیگری نبود . اما برای بعضی از مسافران، آن مهمانخانه آخرین محل استراحت به شمار می رفت .
مدتی بعد خانواده های آنها به دنبال همسر یا پسر گمشده شان به آن مهمانخانه خلوت می رفتند ولی هیچ وقت نتیجه ای نمی گرفتند .
در طول سال ها مردم بسیاری که از حوالی مهمانخانه عبور می کردند ، پیکرهای مه آلودی را می دیدند که در میان درختان اطراف مهمانخانه سرگردان بودند .
از اهالی آن منطقه کمتر کسی جرات می کرد به آن مهمانخانه برود . چنی همه چیز را انکار میکرد و مدرکی به دست نمی داد .ولی سالها بعد معما ها حل شد . یک شرکت ساختمانی به آن منطقه رفت و زمین را حفاری کرد در آن هنگام بود که چندین اسکلت از زیر خاک بیرون آمد که همگی به قتل رسیده بودند . مردم نام آن مهمانخانه را (( خانه وحشت میلت چنی )) گذاشتند . این خانه تا اوایل دهه 1970 در آن محل باقی ماند . ولی دیگر تبدیل به خانه متروکه درست شبیه به خانه ارواح شده بود . خانه ای که محل زندگی ارواح مسافران بی گناه بود .
سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج
هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ
حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين
ارسالها: 993
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Jul 2013
سپاس ها 6560
سپاس شده 11893 بار در 7105 ارسال
حالت من: هیچ کدام
خانه ی بالای تپه مدت ها بود متروکه و آرام بود
فقط گاهی صدای مردی میامد که آرام میگفت:کاترینا....
کاپیتان بل فورد همراه با همسر زیبایش خانه ای ساختند بر بلندای تپه
پس از اتمام کار ساخت خانه
کاپیتان بل فورد به ماموریتی در وسط دریا فرستاده شد
سال ها همسر کاپیتان بل فورد منتظر همسر خویش ماند
روزی یکی از مستخدمیم خانه با فریاد دیگران را خبر کرد
خانم بل فورد پس از بازگشت به خانه به اتاق خویش رفت و از مستخدم خانه درخواست یک لیوان شیر داغ کرد و خود بر روی صندلی اسبی کنار شومینه ی اتاق نشست.
وقتی مستخدم به اتاق بازگشت پنجره باز بود و باد شدیدی از بیرون میامد
اثری از خانم بل فورد نبود
ولی سر نیمه سوخته ی کسی در شومینه پیدا بود
Tell these girls
they don’t need men
-to feel like -women
ارسالها: 993
موضوعها: 30
تاریخ عضویت: Jul 2013
سپاس ها 6560
سپاس شده 11893 بار در 7105 ارسال
حالت من: هیچ کدام
آها...
خب عقل کل
من که تو همه پاسخم نوشتم عزائیله که
Tell these girls
they don’t need men
-to feel like -women