این شعروخودم گفتم اگه خوشت اومد سپاس بده اگه مشکلی هم داره لطفا بگو
عمریست بیابان زده ای غرق سرابم
عمریست گمان می کنم اندر پی آبم
بسیار در این کوره ی تب دار دویدم
هر بار در اندیشه که این بار رسیدم
با تشنگی ام سوخته ام ساخته ام من
یک عمر در این بادیه پرداخته ام من
گاهی دلم از دیدن یک قطره تپیده است
مانند پلنگی که به مهتاب رسیده است
و آنگه چو سرانجام تبه گشته امیدم
چون مار به خلوتگهی از خار خزیدم
عمریست بیابان زده ام پر تب وتابم
عمریست که بیدار ولی در دل خوابم
هر بار به خود گفته ام:"این آب خیال است"
ام ندویدن ز لب تشنه محال است
گویی ببرد تشنگی ام طاقت و هوشم
با هرچه توان مانده به جان باز بکوشم
عمریست که من تشنه ی یک قطره سرابم
این است همه دلخوشی و بیم وعذابم
دیگر ندهیدم خبر از بارش باران
من تشنه ام اما نه همانند بیابان
من خوارتر از تشنه ترین خار کویرم
من تشنه ی هیچم که همه عمر اسیرم
از یک قدمم در دل صحرا اثر نیست
چون باد گذشت عمر و ز من هیچ خبر نیست
از بارش باران دل من شاد نگردد
ویرانکده ام خرم وآباد نگردد
عمریست که من زنده به دیدار سرابم
آرام ببار ابر غضبناک که خوابم
این آب گوارای تو فریاد رسم نیست
یک جرعه سرابم بده باران هوسم نیست
دل سوخته ام آب حقیقت نپذیرم
بگذار در این خواب بمانم که بمیرم
عمریست بیابان زده ای غرق سرابم
عمریست گمان می کنم اندر پی آبم
بسیار در این کوره ی تب دار دویدم
هر بار در اندیشه که این بار رسیدم
با تشنگی ام سوخته ام ساخته ام من
یک عمر در این بادیه پرداخته ام من
گاهی دلم از دیدن یک قطره تپیده است
مانند پلنگی که به مهتاب رسیده است
و آنگه چو سرانجام تبه گشته امیدم
چون مار به خلوتگهی از خار خزیدم
عمریست بیابان زده ام پر تب وتابم
عمریست که بیدار ولی در دل خوابم
هر بار به خود گفته ام:"این آب خیال است"
ام ندویدن ز لب تشنه محال است
گویی ببرد تشنگی ام طاقت و هوشم
با هرچه توان مانده به جان باز بکوشم
عمریست که من تشنه ی یک قطره سرابم
این است همه دلخوشی و بیم وعذابم
دیگر ندهیدم خبر از بارش باران
من تشنه ام اما نه همانند بیابان
من خوارتر از تشنه ترین خار کویرم
من تشنه ی هیچم که همه عمر اسیرم
از یک قدمم در دل صحرا اثر نیست
چون باد گذشت عمر و ز من هیچ خبر نیست
از بارش باران دل من شاد نگردد
ویرانکده ام خرم وآباد نگردد
عمریست که من زنده به دیدار سرابم
آرام ببار ابر غضبناک که خوابم
این آب گوارای تو فریاد رسم نیست
یک جرعه سرابم بده باران هوسم نیست
دل سوخته ام آب حقیقت نپذیرم
بگذار در این خواب بمانم که بمیرم
