25-12-2013، 18:07
[rtl]یکروز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند[/rtl]
[rtl]جلویویترین یک مغازه می ایستند[/rtl]
[rtl]دختر:وایچه پالتوی زیبایی[/rtl]
[rtl]پسر:عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟[/rtl]
[rtl] وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحانمیکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده[/rtl]
[rtl]پسر:ببخشید قیمت این پالتو چنده؟[/rtl]
[rtl]فروشنده:360هزار تومان[/rtl]
[rtl]پسر:
باشه میخرمش[/rtl]
[rtl]دختر:آروممیگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟[/rtl]
[rtl]پسر:پساندازه 1ساله ام هست نگران نباش[/rtl]
[rtl]چشماندختر از شدت خوشحالی برق میزند[/rtl]
[rtl]دختر:ولیتو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری[/rtl]
[rtl]پسرجوان رو به دختر بر میگرده و میگه:[/rtl]
[rtl]مهمنیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم[/rtl]
[rtl]بعد
از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن[/rtl]
[rtl]پسر:عزیزممن رو دوست داری؟[/rtl]
[rtl]دختر:
آره[/rtl]
[rtl]پسر:
چقدر؟[/rtl]
[rtl]دختر:
خیلی[/rtl]
[rtl]پسر:یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟[/rtl]
[rtl]دختر:خوب معلومه نه[/rtl]
[rtl]یکفالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم[/rtl]
[rtl]دست
دختر را میگیرد[/rtl]
[rtl]فالگیر:بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق[/rtl]
[rtl]چشمانپسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند[/rtl]
[rtl]فالگیر:عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی[/rtl]
[rtl]دخترناگهان دست و پایش را گم میکند[/rtl]
[rtl]پسر
وا میرود[/rtl]
[rtl]دختردستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد[/rtl]
[rtl]چشمانپسر پر از اشک میشود[/rtl]
[rtl]روبه دختر می ایستدو میگویید :[/rtl]
[rtl]اورا میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم[/rtl]
[rtl]دختر
سرش را پایین می اندازد [/rtl]
[rtl]پسر:تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی[/rtl]
[rtl]ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزیمیخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟[/rtl]
[rtl]دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را باخود نبرد[/rtl]
[rtl]امیدوارم شمااینطوری نباشین
[/rtl]
[rtl]جلویویترین یک مغازه می ایستند[/rtl]
[rtl]دختر:وایچه پالتوی زیبایی[/rtl]
[rtl]پسر:عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟[/rtl]
[rtl] وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحانمیکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده[/rtl]
[rtl]پسر:ببخشید قیمت این پالتو چنده؟[/rtl]
[rtl]فروشنده:360هزار تومان[/rtl]
[rtl]پسر:
باشه میخرمش[/rtl]
[rtl]دختر:آروممیگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟[/rtl]
[rtl]پسر:پساندازه 1ساله ام هست نگران نباش[/rtl]
[rtl]چشماندختر از شدت خوشحالی برق میزند[/rtl]
[rtl]دختر:ولیتو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری[/rtl]
[rtl]پسرجوان رو به دختر بر میگرده و میگه:[/rtl]
[rtl]مهمنیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم[/rtl]
[rtl]بعد
از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن[/rtl]
[rtl]پسر:عزیزممن رو دوست داری؟[/rtl]
[rtl]دختر:
آره[/rtl]
[rtl]پسر:
چقدر؟[/rtl]
[rtl]دختر:
خیلی[/rtl]
[rtl]پسر:یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟[/rtl]
[rtl]دختر:خوب معلومه نه[/rtl]
[rtl]یکفالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم[/rtl]
[rtl]دست
دختر را میگیرد[/rtl]
[rtl]فالگیر:بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق[/rtl]
[rtl]چشمانپسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند[/rtl]
[rtl]فالگیر:عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی[/rtl]
[rtl]دخترناگهان دست و پایش را گم میکند[/rtl]
[rtl]پسر
وا میرود[/rtl]
[rtl]دختردستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد[/rtl]
[rtl]چشمانپسر پر از اشک میشود[/rtl]
[rtl]روبه دختر می ایستدو میگویید :[/rtl]
[rtl]اورا میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم[/rtl]
[rtl]دختر
سرش را پایین می اندازد [/rtl]
[rtl]پسر:تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی[/rtl]
[rtl]ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزیمیخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟[/rtl]
[rtl]دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را باخود نبرد[/rtl]
[rtl]امیدوارم شمااینطوری نباشین
[/rtl]