اگر زمان...
اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت میشدم
و تو میتوانستی تا قیامت برایم ناز کنی
یک صد سال به ستایش چشمانت میگذشت
و سی هزار سال صرف ستایش تنت
و تازه
در پایان عمر به دلت راه مییافتم
با درودی به خانه میآيی و
با بدرودی
...
خانه را ترکمیگويی.
ای سازنده!
لحظهیِ عمرِ من
به جز فاصلهیِ ميان اين درود و بدرود نيست:
اين آن لحظهیِ واقعیست
که لحظهیِ ديگر را انتظارمیکشد.
نوسانی در لنگرِ ساعت است
که لنگر را با نوسانی ديگر بهکارمیکشد.
گامی است پيش از گامی ديگر
که جاده را بيدارمیکند.
تداومی است که زمانِ مرا میسازد
لحظههايی است که عمرِ مرا سرشارمیکند.
اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت میشدم
و تو میتوانستی تا قیامت برایم ناز کنی
یک صد سال به ستایش چشمانت میگذشت
و سی هزار سال صرف ستایش تنت
و تازه
در پایان عمر به دلت راه مییافتم
با درودی به خانه میآيی و
با بدرودی
...
خانه را ترکمیگويی.
ای سازنده!
لحظهیِ عمرِ من
به جز فاصلهیِ ميان اين درود و بدرود نيست:
اين آن لحظهیِ واقعیست
که لحظهیِ ديگر را انتظارمیکشد.
نوسانی در لنگرِ ساعت است
که لنگر را با نوسانی ديگر بهکارمیکشد.
گامی است پيش از گامی ديگر
که جاده را بيدارمیکند.
تداومی است که زمانِ مرا میسازد
لحظههايی است که عمرِ مرا سرشارمیکند.