حضرت سکینه(س)می فرماید:در راه شام-شبی از شبها ایام عذت و اکرام دوران پدر یادم آمد چون خود را در وضع اسفبار می دیدم به شدت گریستم.راوی میگوید:
مامور یزید گفت:خاموش باش که با گریه ات مرا اذیت میکنی.
حضرت سکینه ساکت نشد بلکه بر غم و گریه اش افزوده شد.
مامور گفت:خاموش باش ای دختر خارجی.
حضرت سکینه فرمود:افسوس افسوس بر تو ای پدر تورا کشتند و لقب خارجی به تو دادند.
مامور دست حضرت سکینه را گرفت و ار ناقه پرت کرد.در همان حال حضرت سکینه بیهوش روی زمین افتاد.وقتی به هوش آمد قافله رفته بود قدری افتان و خیزان آمد ولی اثری از قافله ندید.باز بی هوش شد.
در کاروان نیزه ای که سر مطهر امام حسین بر آن بود از دست نیزه دار کشیده شد و چون میخ در زمین فرو رفت.عدهای از سربازان جمع شدند ولی نتوانستند نیزه را از زمین بیرون آورند. به رئیس کاروان خبر دادند که چنین شده او گفت:به حضرت علی بن الحسین(ع)خبر بدهید.
به امام سجاد خبر دادند.
امام فرمودند:به عمه ام زینب بگویید اطفال را سر شماری کنند شاید یکی از انها افتاده باشد.
حضرت زینب(ع)هریک را صدا زد صدای سکینه نیامد.آن بانو مبارک خود را از شتر بر زمین انداخت و از مسیری که آمده بودند برگشت و به خستسوی حضرت سکینه(ع)پرداخت تا رسید به جایی دید بانویی حضرت سکینه را در بغل گرفته و نوازشش میکند.
حضرت زینب(ع)فرمودند:شما کیستسد؟ آن بانو پاسخ داد:
من مادرت فاطمه ام.
منبع: معجزات حضرت فاطمه مولف:احمد متوسل
مامور یزید گفت:خاموش باش که با گریه ات مرا اذیت میکنی.
حضرت سکینه ساکت نشد بلکه بر غم و گریه اش افزوده شد.
مامور گفت:خاموش باش ای دختر خارجی.
حضرت سکینه فرمود:افسوس افسوس بر تو ای پدر تورا کشتند و لقب خارجی به تو دادند.
مامور دست حضرت سکینه را گرفت و ار ناقه پرت کرد.در همان حال حضرت سکینه بیهوش روی زمین افتاد.وقتی به هوش آمد قافله رفته بود قدری افتان و خیزان آمد ولی اثری از قافله ندید.باز بی هوش شد.
در کاروان نیزه ای که سر مطهر امام حسین بر آن بود از دست نیزه دار کشیده شد و چون میخ در زمین فرو رفت.عدهای از سربازان جمع شدند ولی نتوانستند نیزه را از زمین بیرون آورند. به رئیس کاروان خبر دادند که چنین شده او گفت:به حضرت علی بن الحسین(ع)خبر بدهید.
به امام سجاد خبر دادند.
امام فرمودند:به عمه ام زینب بگویید اطفال را سر شماری کنند شاید یکی از انها افتاده باشد.
حضرت زینب(ع)هریک را صدا زد صدای سکینه نیامد.آن بانو مبارک خود را از شتر بر زمین انداخت و از مسیری که آمده بودند برگشت و به خستسوی حضرت سکینه(ع)پرداخت تا رسید به جایی دید بانویی حضرت سکینه را در بغل گرفته و نوازشش میکند.
حضرت زینب(ع)فرمودند:شما کیستسد؟ آن بانو پاسخ داد:
من مادرت فاطمه ام.
منبع: معجزات حضرت فاطمه مولف:احمد متوسل