امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانک

#1
گنجشک و آتش
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت! 
پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...


آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد
Heart


پاسخ جالب آسیابان به زاهد 
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
 
زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».
 
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.» 
Heart


من اینجا مسافرم 
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.

جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...



زاهد گفت: مال تو کجاست؟

جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.

زاهد
گفت: من هم.
Heart

شاهینی که پرواز نمی کرد 

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. 
 
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. 
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. 
 
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...


پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. 
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. 
 
 
پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. 
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. 
 
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ 
 
کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. 

Heart

مرسی که اومدینHeart
نظرو سپاسcryingBig GrinHeart
پسری دختر زیبایی را دید و عاشق او شد چند ساعتی با هم قدم زدند که ناکهان بنز گران قیمتی

 جلوی پای دختر ترمز زد دختر به پسر گفت خوش گذشتولی نمیتوانم تا اخر عمر پیاده باشم بای

سوار ماشین شد راننده گفت: خانملطفا پیاده بشید من راننده این آقا هستم Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط bahar03 ، ~KiAηA~
آگهی
#2
مرسی جالب بودن
adamak2703.blogfa.comخوشحال میشم به وبم سر بزنید
وقتی زن سیگار می کشد
یعنی یک تناقض بزرگ
یعنی روحی لطیف
با زخمی مردانه . . .
پاسخ
 سپاس شده توسط آلوین
#3
جالب بود...
پاسخ
 سپاس شده توسط آلوین
#4
بچه هههههههههاااااااااا
ککککووووAngryAngryAngryAngryExclamationExclamationExclamationIdeaIdea
پسری دختر زیبایی را دید و عاشق او شد چند ساعتی با هم قدم زدند که ناکهان بنز گران قیمتی

 جلوی پای دختر ترمز زد دختر به پسر گفت خوش گذشتولی نمیتوانم تا اخر عمر پیاده باشم بای

سوار ماشین شد راننده گفت: خانملطفا پیاده بشید من راننده این آقا هستم Heart
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  این داستانک را حتما بخوانید!!!
Wink یه داستانک شعری

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان