امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حالت خوبه عزیزم؟

#1
هنوز خودم رو پشت میز آشپزخونه اش جفت جور نکرده بودم که شروع کرد بهشکایت از زندگیش " تقصیر خودم بود عاشقش شدم، نمی دونستم عاشقی بد دردیه ، هرچه مادرم می گفت: لاله این کارو نکن تو هنوز جوونی  بزار درسات تموم بشه بعد سر فرصت، امّا کو  گوش شنوا تا اینکه بالاخره دسته گل به آب دادم واونا هم دیگه سکوت... "  راستی عزیزم چیمی خوری چای قهوه نسکافه بگو با من غریبگی نکن ؟

- با چایی بیشتر موافقم،  ببینمن با تو غریبه نیستم فقط بیا کنارم بشین،  اومدم امشب تنها نباشی

- ازت ممنونم اومدی، کاری نمی کنم، تو رو خدا به اتاقای درهم برهممنگا نکن حال وحوصله هیچی رو ندارم می بینی حتی موهامو رنگ نکردم با این سن کم تمام موهام سفید شده، آره داشتم می گفتم، بامردی ازدواج کردم که ظاهری گول زنکی داشت. هم خوب حرف می زد وهم خوب شعر می گفت خودش می گفت شغل ش عالیه، البته من چیزی از شغلش نفهمیدم بعدا دیدم نه بابا خیلی پرته، فقط خوب حرف می زنه وشعر میگه  ولی از نظر اخلاقی هیچی حالیش نیست. خیلی اذیتمکرد. جوون بودم عاشق و عشق رو تنها توی فیلم های هندی می شناختم و اصلا جنس مخالف را درک نمی کردم که چه موجودات عجیب وغریبی هستند. تازه می رفتم به کی شکایت می کردم به پدر ومادرم که نمی تونستم چون اونا از اول هم مخالف بودند. خب تقصیری ندارند از حرفای عاشقانه بویی نبردند ونمی فهمند من چی می گم حالا نمی خوام از بابا مامان بگم که چقد اخم َتخم شنیدم، هرچه نگا می کنم می بینم زندگیم شده مسخره با این تفاوت بعد از هفت سال نمی دونم با این سه تا بچه چه کنم! حتما می خوای بپرسی حالا چرا سه تا؟ خب میگم ببین اولیش دختر بود. یه جوری حالیم کرد که پسر می خواد. گفتم خدا کنه دومیش پسر باشه که بتونم محبت اونو داشته باشم که دومیش هم دخترشد. کفری  به زمین وزمان لعنت فرستادم که چرا دختر، تااینکه بار سوم پسر شد. اما آقا سر سنگین که " فکر نکن کاری کردی مهم اولیش بود که خراب کردی"  به همین سادگیگذاشت کف دستم ... یه لحظه دیدم لاله حرف زدن رو قطع کرد رو به من و گفت: بزار هم شام داغ کنم هم حرف بزنم اشکالی که نداره عزیزم؟

-  نه چه اشکالی داره فقط خودتواذیت نکن

- اذیت چیه، امشب هر کاری  برات بکنم بازم کمه، داشتم می گفتم  درسته که چند سال از من بزرگتربود. ولی باور کن  سی سال پیرم کرد. فقط اوایل حرف عاشقانه می زد.میدونی من عاشق حرفای عاشقانه ام حتی دفتر مخصوص دارم نمی دونستم میایی وگرنه پیداش می کردم بهت نشون می دادم، اونم خوب می دونست که چه جوری با حرفاش منو تور کنه ولی دیدم کم کم از حرفای عاشقانه اش خبری نیست  تا اینکه فهمیدم بقیه حرف عاشقانه رو داره براییکی دیگه می زنه  چون هرازگاهی غیب می شد. خونهنمی اومد یا اگه می اومد تو خونه بُغ میکرد. طوری که نگام نمی کرد یا با کامپیوترش بازی می کرد.  وقتای هم که اصلا پیداش نمیشد. با شرکتش تماس می گرفتم اظهار بی اطلاعی می کردند. یا می گفتند مرخصی گرفته، حدس زدم باید خبرایی توی راه  باشه که حدسمدرست بود. دوست دختر پیدا کرده بود. اونم چه دوست دختری، خبر نداری بیشرف دختره خیلی خوشگل لوند بود.

- مگه اونو دیدی ؟

- دیدی چیه! اومد پشت در خونه ؟

- خونه تو؟

- اره دیگه پس چی میگم؟

- خب بعد!

- هیچی اومد که به من بگه پامو از کفش امیر بیرون کنم به همین راحتی ،طوری که فکر کردم سه تا شکم هم اون براش زائیده

- خب تو چکار کردی؟

- بخاطر آبروداری جلوی در وهمسایه  دعوتش کردم توی خونه راحت بهش گفتم مفت چنگتمبارکت باشه، لیاقت امیر زن هرزه ای مث توست من میرم مشکلی نیست ولی بچه ها بیخ ریش جفتتون

- خب بعد ؟

- صورتش مث لبو قرمزشد یه خورده اتاقارو زیر چشمی دید زد بعد ِبر ِبربه سه تا بچه نگا کرد و گذاشت رفت ولی بدبختی شب بود. توی خونه، می دونی چی شد؟ هیچی یه سیلی محکم  جلو چشم بچه هام خوردم که

- غلط کردی بهش گفتی هرزه!

 باور کن دوست داشتم زمین دهنباز می کرد منو می بلعید انتظار داشت ازش تعریف کنم، اونجا بود که فهمیدم تیپ قیافه، حرفای عاشقانه رو باید خاک کرد. مهم یه ذره فهم شعوره که نداشت واونی نبود که می تونستم بهش تکیه کنم، باید فکر اساسی می کردم اول تصمیم گرفتم برم دنبال کار که دستم جلوش دراز نباشه برای همین بچه ها رو می بردم پیش مادرم ازشون نگه داری کنه البته با شرمندگی بعد رفتم سراغ تایپ کردن با حقوق ناچیز برای موسسه ای و سعی کردم کم کم مستقل زندگی کنم ولی چه فایده تا دید خونه نیستم و میرم سر کار اولا مواجب را قطع کرد ثانیا رفت سراغ همون دختر عوضی، تازه از اعترافش متوجه شدم قبل از من با او بود. بعد از اینکه موضوع کاملا دستم اومد،  رفتم  دادگاه که تکلیفم رو روشن کنم، امّا چه فایده، عریضهپر می کردم برای تقاضا نامه طلاق ولی مشکل این بود که اصلا پیداش نمی شد ودر دادگاه حضور پیدا نمی کرد تمام فکرم به اون چهارده  سکه بهار آزادی مهریه ام  بود که اگر بدستم می رسید می تونستم لااقل اجارهبهای رهن روجور می کردم و به زندگیم سر وسامونی می دادم که متاسفانه  معلوم نبود کدوم گوری رفته بود.  دیدم بجز سیر کردن شکم بچهام باید اجاره خونه هماضافه کنم، حالا کاری ندارم توی آن هیر ویر خاطر خواه پیدا کرده بودم نه اینکه جوون بودم هنوز کمی آب رنگی برام مونده باور ش نمی شد شوهر دارم و سه تا بچه  برای اینکه حالیش بشه دروغ نمیگم، فردایی سه تابچه رو بردم موسسه رنگش پرید نه یکی نه دوتا سه تا،  اینا هم موسسه رو گذاشته بودند روی سرشون که خداپدر رئیس رو بیامرزه زود مرخصم کرد وسفارش که دیگه نباید تکرار بشه، خاطر خواه هم ُدمشو گذاشت رو کولش چون یه جورایی  از فردایششدم آبجیش! " حالت خوبه آبجی لاله چکار می کنی آبجی لاله" مسخره تو اگه  آبجی می خواستی چرا مزاحمم می شدی یااون حرفای مسخره تحویلم می دادی تا حالا نشنیده بودم داداش به آبجیش از اون حرفا بزنه! بگذریم تا اینکه یه روز خواهر شوهر مادر شوهرم مشکی پوشیده اومدند خونه که یه ماشین توی خیابون نواب امیر رو پرت کرده سرش خورده کنار جدول قبض اون دنیارو گرفته، الان هم تو سردخونه خوابیده، بعد از شنیدن شوکه شدم زار زار گریستم ، بحال خودم بحال بچهام ولی لااقل دلم به یه چیزی خوش بود که تو شناسنامم مهر طلاق نیست بلکه مهر فوت همسرم قید شده ، شدم بیوه زن توی بیست وچهار سالگی، حاضر بودم زنده بود ازش طلاق می گرفتم با مهریه هزار یک کار می کردم نه این که دستم از هفت آسمون خالی باشه، بعد از مرگش هم برای آینده خودم وبچهام سخت کار کردم بعضی وقتا اینقد تایپ می کردم که شبا از زور درد انگشت تا صبح خوابم نمی برد. می دونی که،  بالاخره خرج بالاست الان هم که تو غریبه نیستی مزاحمهای تلفنی دارم یه جورایی مزاحم همیشگی، احمقا ولم نمی کنند. نمی دونند من دوست پسر نمی خوام من شوهر می خوام یه شوهر خوب، چون ذاتا به جنس مخالف نیاز دارم، مخصوصا بلد باشه با من عاشقانه حرف بزنه، می میرم براش دست خودم که نیست عاشق حرفای عاشقانه ام روحم پرواز می کنه برای اینجور حرفا ! تو رو خدا می بینی این همه بلا اومد توی سرم بازم حالیم نیست. حالا حرفای مردم به کنار اونا بد برداشت می کنند. مهم آینده خودمه تو چی تو عاشق حرفای عاشقانه نیستی؟ موندم بهش چی بگم ولی حقیقت رو گفتم

"کی از حرفای عاشقانه بدش میاد." بعد پرسیدم، بچه هات الانخوابند؟

- آره چطور مگه؟

- همین جوری

- آره اول شب بهشون شام میدم به تکالیف مدرسه مریم می رسم بعد میخوابونمشون تازه میره کلاس اول دیگه دیر وقته همین جا پیشم بخواب

- نه باید برم، هنوز رانندگیم بد نیست. پس دخترت میره مدرسه کلاس اولمبارکت باشه  تا چشم باز کنی یه پا خانوم شدهلاله جون از شامت هم ممنونم شام خوشمزه ای بود

- کباب تابه ای ظهربود. فقط داغش کردم دیگه بخوبی خودت ببخش خیلی پرچونگی کردم دیر وقت شد. تو بهترین دوستم بودی راستی هنوز ازدواج نکردی؟

- نه هنوز اونی که می خوام پیدا نشده، خلاصه گلم مواظب خودت باش کاریاگه از دستم بر میاد بگو روی چشم انجام میدم دیگه فراموش کن خدا رحمتش کنه دستش از دنیا کوتاه شده !

- درسته دستش از دنیا کوتاه شده ولی قبول کن بی انصاف  یه جورایی دست من هم از دنیا کوتاه کرد

- قبول دارم شانس بهت رو نکرد. به هر کسی به یه شکلی، امّا چه میشهکرد.؟ حالا چرا داری گریه می کنی من که اینطوری نمی تونم برم ... در حالیکه اشک چشماش  روتند تند با دسش  پاک می کرد ادامه داد

- نه هستی جون برو، فقط بدون که من بد نبودم من فقط عاشق بودم عاشقحرفای عاشقانه ولی دیدی با من چه شد. آخه هستی تو بگو کجای کار من بد بود. مگه شنیدن حرفای عاشقانه باید اینقد مستوجب بلا باشه؟ نمی خوام بیشتر از این غمگین وناراحتت کنم برو بسلامت... بعد ازروبوسی وخدا حافظی ازش بودم که همین لحظه  زنگ گوشی اش رو شنیدم که لاله در جوابش گفت:

- حالت خوبه عزیزم؟

و با اشاره دست برای خداحافظی آروم در رو  بست ...

پایان
^__^

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حالت خوبه عزیزم؟ 1

پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان