امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#31
من توی سایت کتابخونه اینو خونده بودم شاید یکی ازروتو کپی کرده من قصدبدی نداشتم
لازمه یه وقتا هوا خوری 
لازمه جدا شدن توافقی
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4
پاسخ
آگهی
#32
قسمت پانزدهم



در کمدو باز کردم ببینم لباس مناسبی برای عروسی دارم یا نه.خیلی گشتم ولی لباس خوبی گیر نیوردم.زنگ زدم به سپیده
-الو سپیده
-جانم شقایق
-توهم عروسی دعوتی؟
-اره کارتشون به دست منم رسیده
-سپیده من لباس ندارم
-مگه میری عروسی؟
-بله که میرم
-خب چیکار کنم؟
-بیا بریم باهم بخریم
-الان؟
-اره
-دیر نیست؟
-نه کجا دیره ساعت تازه چهاره
-باشه.الان میام دنبالت
-باشه.ممنون
بعد از یه ربع سپیده اومد.رفتیم انقدر گشتیم تا یه لباس خوب خریدم و اومدم خونه.ساعت نزدیکای 7 بود.
رفتم اتاقو لباسیرو که خریده بودم پوشیدم.مامانمو صدا کردم
-مامان یه دقیقه بیا
-اومدم
-مامان این لباسه خوبه؟
-اره خیلی خوشگله.الان خریدی؟
-اره.اخه میدونی لباس خوبی نداشتم
-خوب کردی خریدی
-مامان تو لباس داری؟
-اره.
-مامان میخوام بتورکونیا تو زن عموی عروسی
-ول کن بابا حوصله داری
-ا مامان
-باشه بابا باشه.لباساتو عوض کن بیا شام بخوریم
-باشه اومدم
خیلی خوابم میومد شامو خوردم و ساعت 9 خوابم برد.چون زود خوابیده بودم صبح هم زود بیدار شدم ساعت 9 بیدار بودم.
رو تختم نشسته بودم حوصلم سر رفته بود.
یه دفعه یادم افتاد که شب باید با عماد برم بیرون.
بلند شدمو و رفتم حموم
ساعت 10 از حموم بیرون اومدم.لباسامو پوشیدمو موهامو سشوار کردم.لب تابو گذاشتم رو پام رفتم تو نت یه گشتی زدم.تا ساعت 11
مامانم:
-شقایق بیا ناهار
-مامانم گرسنم نیست
-اخه تو که چیزی نخوردی
-بذار باشه 1ساعت دیگه میخورم
خلاصه ساعت 5 شد و تلفن خونه زنگ خورد.
من:
-مامان کی بود؟
-مادر عماد.گفت عماد میاد دنبالت
-الان که زوده 1ساعت 2ساعت دیگه
-اره دیگه 1ساعت دیگه
-باشه
راستش من تو زندگیم ازدواج و عشقای این مدلیرو قبول نداشتم.عشقایی که برای قرار گذاشتنه دختر و پسر مادرا به هم زنگ بزنن.نظر من این نبود که پدر و مادرم هیچ نقشی تو زندگیم نداشته باشن نظر من این بود که خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم.
با مانتوی سبز پررنگ شلوار سفید شال سفید و کفشو کیف سفید آماده شدم و نشستم رو مبل تا بیاد دنبالم.ده دقیقه بعد صدای بوق ماشین اومد.از پنجره نگاه کردم عماد بود بایه لکسوز.رفتم پایین و سوار شدم
من:
-سلام
-سلام خوبین؟
-ممنون شما خوبین؟
-منم خوبم
تا وقتی که رسیدیم رستوران نه اون حرف زد نه من
رستوران شیکی بود.عماد میز رزرو کرده بود.رفتم نشستیم سر میز
عماد:
-خب بهتره شما هر سوالی دارین از من بپرسین.منم جواب میدم
-خب....سوال...نمیدونم.اها مثلا شما با دختری رابطه نداشتین؟
-رابطه.نه یادم نمیاد.شما چی؟
-منم نه
-خب چه مانعی جلوی ازدواج منو شمارو میگیره؟
-من اون شب هم حرفامو بهتون زدم.گفتم که شما بد نیستین من قصد ازدواج ندارم
-شما قصد دارین تو چند سالگی ازدواج کنین؟
-23یا24
-خب تا شما 23سالتون بشه من26سالم شده
-خب چه بهتر
-ولی خب من الان میخوام ازدواج کنم
وای خدایا چیکار باید میکردم.چی باید بهش میگفتم.مینا و شایان که دو روز دیگه عروسی میکردن عماد هم که تو همین سنش میخواست ازدواج کنه
-خب اقا عماد من هرچی فکر میکنم میبینم حداقل تو 20 سالگی ازدواج میکنم
-خب تا ما عقد کنیم و نامزد باشیم تا وقت عروسی شما 20 سالتون میشه دیگه.شقایق خانم یه کلام اره یا نه؟
-اره
-جدی اره؟
-بله جدی.ولی دو تا شرط داره
-چه شرطی؟
-اینکه من درسم روهم ادامه بدم
-باشه قبول.و شرط بعدی؟
-شرط بعدی اینه که 3یا4 سال بعد از ازدواج بچه دار شیم.شایدم 5سال
-اینم قبول
-حرف دیگه ای دارین؟
-نه
-خب پس به مادرتون بگید زنگ بزنه با مامانم همه چیرو هماهنگ کنه.حالا هم شامتونو بخورین تا سرد نشده
شامو که خوردیم عماد منو رسوند دم خونمون و رفت. وقتی رفتم خونه همه خواب بودن.منم لباسامو عوض کردمو خوابیدم
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، ღ ツ setareh ツ ღ ، ★~Ѕдула~★ ، نازنین* ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، Ƥαяℓσนʂ ϱiяℓ ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death
#33
الان میخونمش
HeartHeartHeartHeart
مطمئنا رمان قشنگیه 
منم دارم یه رمان مینویسم بذارم تو 98 ایا Blush
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4


you wont cry for my absence
i know
you forgot me long ago
  ...  
پاسخ
 سپاس شده توسط تآج آسیا
#34
قسمت شانزدهم

صبح زود مامانم اومد صدام کردو گف:
-زود بلند شو برام تعریف کن که دیشب چی شد
-وای مامان بذار بخوابم هروقت بیدار شدم برات تعریف میکنم
پتو رو کشیدم رو سرم.
-باشه فقط زود تر بیدار شو
-چشم
ساعت 11 از خواب بیدار شدم.رفتم پیش مامانم نشستم
-چه عجب شقایق خانم بیدار شد
-خب میزاری تعریف کنم یا نه؟
-تعریف کن
-قبول کردم
-چیو؟
-درخواست ازدواجو
-راست میگی؟
-بله
-افرین خوب کاری کردی.بابات بفهمه خیلی خوشحال میشه.راستی فردا عروسی میناست اماده ای؟
-اره لباسم که حاضره وقته ارایشگاهم که گرفتم.مامان عماد گف زنگ بزنی به مامانش هماهنگ کنی
-امشب خوبه؟
-اره خوبه برو زنگ بزن
-باشه
همون موقع موبایلم زنگ خورد.مینا بود
-الو سلام مینا جون
-سلام شقایق جون خوبی؟
-ممنون تو خوبی؟
-اره خیلی خوبم ممنون.یه خبر برات دارم
-چه خبری؟
-رفتم سونوگرافی جنسیت بچه معلوم شد.حدس بزن چیه؟
-اوم نمیدونم دوست دارم دخمل باشه
-اره دختره
-جدی؟
-اره بچم دختره
-اخجون
-حالا اسمشو چی میذاری؟
-نمیدونم هنوز تصمیم نگرفتم
-وای لحظه شماری میکنم به دنیا بیاد
-اخی عزیزم.خب کاری نداری؟
-نه خدافظ
-خدافظ
مامانم:
-کی بود؟
-مینا
-چی گف؟
-هیچی گف رفته سونوگرافی بچش دختره
-ااا چه خوب
-وای مامانم حوصلم سر رفته چیکار کنم؟
-نمیدونم
-اهان فهمیدم
گوشیمو برداشتم و به سپیده زنگیدم
-الو سپی جونم خوبی؟
-خوبم چی شد یادی از ما کردی
-حوصلم رفته میای اینجا؟
-منم همینطور.بابات خونس؟
-نه نیست زود بیا ناهارو باهم بخوریم
-باشه اومدم فعلا بای
اخیش بلاخره یه چند ساعتیرو با سپیده میگذرونم
-همینه دیگه دخترم بس که اینور و اونور بودی نمیتونه یه روز تو خونه باشی
-ااااااااااا مامان راستی مینا حنابندون نمیگیره؟
-نه
سپیده اومد
سپیده:
-سلام شقی جون
-سلام سپی.زود لباساتو عوض کن بیا ناهار
-باش الان میام
ناهارو خوردیم رفتیم تو حیاط
-شقی برو قلیون بیار
-وای توهم کشتی مارو با این قلیونت.الان میارم زغالا داغ شه
قلیونو اوردم
سپیده:
-شقایق حالت خیلی خوب شده ها
-جدی؟
-اره زمین تا اسمون فرق کردی
-اخه واسه چی باید ناراحت باشم
-خدا کنه همینجوری که میگی باشه
-سپیده
-جانم
-یه چیزی بگم قبول میکنی؟
-حالا تو بگو
-امشب عماد و خونوادش میان خواستگاری
-اااااااااا جدی؟ قبول کردی؟
-اره
-افرین شقایق افرین.باهم رفتین بیرون؟
-اره رفتیم شام خوردیم
-باریکلا.حالا اون چیزیرو که میخواستی بگیرو بگو
-تو امشب بمون اخر شب برو
-واسه چی؟
-عمادو ببین دیگه.منم که خواهر ندارم
-وای نه روم نمیشه
-تو که خجالتی نبودی
-اخه میدونی قراره امشب با امیر برم بیرون
-امیر کی بود؟
-وای همون پسره دیگه
-اهان یادم اومد خب کنسل کن چند روز دیگه برین
-وای از دست تو باشه
-مرسی عسلم
تا ساعت 5و6 گفتیم و خندیدیم.رفتم اماده شم مانتو قرمز شال و شلوار و دمپایی رو فرشی سفید پوشیدم .تا اینکه ساعت 7 مهمونا اومدن.
عماد اون شب از هرشب دیگه خوشتیپ تر و خوشگل تر شده بود.راستش کم کم داشتم عاشقش میشدم.
یه ربع اول با سلام و احوالپرسی کردن گذشت.من و عماد پیش هم نشستیم یعنی من وسط بودم یه طرفم سپیده یه طرفم عماد.
بابای عماد:
-خب دیگه بهتره بریم سر اصل مطلب.یعنی تعیین شیربها و مهریه و وقت شیرینی خورون و عقد کنون
بابای من:
-بنظر من اندازه سه های مهریه به اندازه سال تولدش باشه یعنی 1373تا سکه.
-اره خیلی هم خوبه.شیر بها چی؟
مامان من:
-شیربها لازم نیست
همه موافقت کردن
قرار شد 1هفته دیگه مراسم شیرینی خورون بگیریم و چند روز بعدش عقد کنون و من و عماد 7ماه نامزد باشیم.
مهمونا که رفتن سپیده هم رفت.منم رو تختم دراز کشیده بودم و تو فکر بودم.تو فکر عروسی فردا عروسی مینا و شایان میترسیدم که تو عروسی یه اتفاقی بیفته که همه بفهمن منو شایان باهم رابطه داشتیم.ولی خب دیگه هیچ کاری از دسم بر نمیومد.انقدر رو تختم غلت خوردم تا به زور ساعت 3 نصفه شب خوابم برد.
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، ✘ЯØற!ηд✘ ، بیتا خانومی* ، نازنین* ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death
#35
راستش اون تیکش که شقی گفت دارم عاشق عماد میشم.....یه جورایی یه حسی بهم گفت شقی از این دختراس که هرروز عاشق یکیه...
انتظار نداشتم به این زودیا ازعماد خوشش بیاد...
ممنون از قلم بسیار زیبات...Heart
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4
پاسخ
 سپاس شده توسط Mᴏʙɪɴᴀ ، ɱɪɾʌʛє
#36
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=81734
پاسخ
آگهی
#37
قسمت هفدهم


-شقایق شقایق بیدار شو دیگه
-واااای چه خبرته مامی
-بلند شو باید بری ارایشگاه
-تازه ساعت 9 کجا برم
-هع ساعت نهه ساعت 3بعد از ظهر
-خاک تو سرم دیشب دیر خوابیدم مامان دیر شد
-خب زود بلند شو برو دیگه
-باشه باشه الان میرم
سریع اماده شدم رفتم ارایشگاه
وقتی رسیدم ارایشگاه
-سلام شقایقم وقت گرفته بودم
ارایشگر:
-سلام خوش اومدین بفرمایین
-یه میکاپ خیلی شیک میخوام و ساده و یه بابلیس
-چشم حتما
ساعت 6 رفتم خونه لباسامو پوشیدم اماده شدمو از خونه راه افتادیم.ساعت یه ربع 7 رسیدیم سالن.مشتاقانه منتظر بودم مینا و شایان بیان و ببینم چه جوری شدن.بعد از بیست دقیقه اومدن.واااییییییی مینا خیلی خوشگل شده بود هم لباسش خوب بود هم ارایش و موهاش.اصن لباس عروسش که فوق العاده بود. شایان هم همینطور با همیشه فرق کرده بود.
سپیده:
-شقایق این میناست؟
-اره
-خیلی جیگر شده
-اره
-بیا بریم برقصیم
-صبر کن اول عروس و دوماد برقصن
-باشه.شقایق تو حالت خوبه؟
-اره من چیزیم نیس برای چی باید حالم بد باشه
-فکر کنم فشارت افتاده چون رنگت پریده بیا بیا بشین شیرینی بخور خوب شی
-بابا من خوبم.حالا بیا بریم برقصیم
با سپیده رفتیم یه عالمه رقصیدیم مینا هم اومد باهامون رقصید.
من رفتم پیش میناو شایان:
-مبارک باشه خوشبخت بشین
مینا:
-مرسی شقایق جون ایشالا عروسیه خودت
شایان:
-ممنون
چپ چپ نگاش کردمو هیچی نگفتم و رفتم نشستم سر جام
سپیده:
-شقی چرا این جوری نگاش کردی؟می خوای خودتو لو بدی؟
-حرصم گرفته بود.فقط به خاطر مینا بهش چیزی نگفتم
-راستی بچشون دختره یا پسر؟
-دختر.سپی دیشب عمادو دیدی خوب بود یا بد؟
-خوب بود
-جدی؟
-اره. شقایق اون کیه؟
-کدوم؟
-همون دختره که داره با شایان حرف میزنه؟
-چه میدونم.بذار از مینا بپرسم.
من:
-مینا اون دختره کیه؟
-خواهر شایانه پگاه
-من نمیدونستم خواهر داره
-شقایق اخر شب یه سوپرایز داریم واسه مهمونا
-من که عاشق سوپرایزم
-پس منتظر باش منم باید برم
-باشه برو
سپیده:
-شقایق تو واقعا نمی دونستی شایان خواهر داره؟
-نه.یادته میگفتی خونواده نداره بیا اینم خونوادش این ابجیش اونم مادرشه
ساعت 11 شدو عروسی تموم شد خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم.وقت سوپرایز شده بود.سوپرایزشون کلیپی بود که مینا و شایان بازی کرده بودن و یه اهنگ عاشقانه روش میکس شده بود.همه ی مهمونا نشستن و اون کلیپو دیدن.خیلی جالب بود.مینا و شایان لب تویه باغ پر از گل بودن بعد تو ماشین عروسشون اخر کلیپ هم همدیگرو بوسیدن و تموم شد.و همه رفتن تو ماشیناشون تا بریم دنبال عروس.خلی حال داد.ماشین ما دقیقا پشت سر ماشین مینا و شایان بود.سپیده هم تو ماشین ما بود.
سپیده:
-شقایق الان میریم خونه مینایینا؟
-اره
رسیدیم خونشون.خونشون خیلی قشنگ بود خیلی.جاهاز مینا عالی بود عالی.اتاق بچشونم حاضر کرده بودن یه تخت خیلی ناز و یه کمد شیشه ای پر از عروسک های جور واجور.یه کمد دیگه هم پر از لباس های رنگ رنگی کوچولو ادم وقتی می دید هوس بچه میکرد.واقعا هر کی خونرو چیده بود سلیقش عالی بوده.
اتاق مینا و شایان فوق العاده بود.یه تخت خیلی قشنگ با یه روتختیه طلایی.یه کمد بود یه طرفش یه عالمه لباس خواب زنونه یه طرفش یه عالمه لباس خواب مردونه.
یه کمد دیگه یه طرفش پر از لباس های مهمونیه زنونه یه طرفش پر از لباس های مهمونی مردونه.به طور کلی هر طرف خونشونو میدیدی هیچ نقصی نداشت.
بعد از یه ساعت همه رفتن خونشون.
خیلی خسته بودم سریع خوابم برد.صبحش ساعت 10 بلند شدم.دوش گرفتمو ناهار خوردم.
برای پاتختی دیگه نرفتم ارایشگاه موهامو خودم درست کردم.
-مامان
-بله
-پاتختی خونه ی میناست؟
-نه خونه ی زن عموته
-اها
ساعت 3 رفتیم پاتختی.مینا اون روزم خیلی ناز شده بود.رفتم پیشش
-مینا جون چه ارایشگاهی رفتی اینقدر خوشگل شدی بگو منم برم
-مرسی عزیزم.کارتش تو کیف دستیمه برو بردار ادرس دقیقشو حفظ نیستم.خبریه میخوای بری ارایشگاه؟
-فعلا که نه.پرسیدم برا وقتی که خبری شد
-بگو دیگه
-الان که نمیشه بعدا برات تعریف میکنم
-باشه
پاتختی ساعت 5 تموم شدو رفتیم خونمون
وقتی رسیدم خونه سپیده زنگ زد
-الو شقایق یه چیزی میگم نه نمیگیا
-حالا بگو
-امشب میای با عماد و امیر بریم فرحزاد؟
-من حرفی ندارم باید به عماد بگم
-باشه بگو خبرشو به من بده فعلا بای
-بای

خب بریم واسه عکس عماد؟؟


این عماده اینم خواهرش روشنا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4

اینم دو تا عکس شب عروسیه مینا
این از زاویه دور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4

اینم از نزدیک
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4



امیدوارم خوشتون اومده باشه
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، بیتا خانومی* ، نازنین* ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، ÅⅆℬⅈnA ، Shadow of Death
#38
قسمت هجدهم



زنگ زدم به عماد.
-الو سلام
-سلام
-عماد یه چیزی بگم قبول میکنی؟
-بگو
-امشب میای بریم بیرون
-امشب....بریم
-فقط یه چیزی تنها نیستیما
-تنها نیستیم؟
-اره.سپیده و دوس پسرش هم هستن
-خب اشکالی نداره
-ساعت 8 بیا دنبالم
-باشه
-بای
زنگ زدم به سپیده.
-سپیده ماهم میایم.به عماد گفتم ساعت 8 بیاد دنبالم
-خوبه.ببین عماد که اومد در خونه دنبالت خب منو امیر هم میایم از دم در خونه ی شما باهم میریم.
-باشه بای
-شقایق شقایق میخوای به شایان و مینا هم بگیم؟
-فکر خوبیه من بهشون میگم
-پس بگو اونا هم بیان درم در خونه ی شما
-باشه بای
به مینا زنگ زدم
-الو سلام مینا
-سلام
-مینا امشب بیکارین؟
-فعلا که برنامه ای نریختیم
-خب پس برنامه نریز.امشب منو عماد و سپیده و امیر میخوایم بریم فرحزاد شما هم بیاین
-باشه
-ببین بیاین دم خونه ی ما از اونجا قراره همه بریم
-اوکی بای
-خدافظ
دوباره زنگ زدم به عماد
-عماد ببین شایان و مینا هم میان
-شایان مینا کین؟
-وا.نمیدونی؟ مینا دختر عمومه شایانم شوهرشه دیشب عروسیشون بود.
-باشه بیان
-فعلا
قطع کردم و رفتم حاضر شم.میخواستم بترکونم و یه تیپ خاص بزنم.
-مامان بیا
-بله
-مامان امشب میخوام با عمادو شایان و مینا و سپیده برم بیرون.چی بپوشم؟
-نمیدونم
-مامان ست قرمز مشکی خوبه یا سرخابی مشکی؟میخوام خاص باشه
-اگه میخوای خاص باشه باید سرخابی مشکی بپوشی
-اره راس میگی ممنون مامی
نیم پوت مشکی شلوار سرخابی یه جورایی چرم بود پالتو مشکی شال سرخابی این ست شبم بود.یه رژ سرخابی رنگ شالمم زدمو کیف دستیه مشکیمو برداشتم و نشستم منتظر برو بکس.بعد از ده دقیقه عماد اومد.پشت سرش سپیده و امیر اخر از همه هم مینا و شایان.همه پشت سر هم به سمت فرحزاد حرکت کردیم. یه ربع تو راه بودیم تا رسیدیم.
عماد خیلی خوشتیپ شده بود شایان بیشتر.میخواستم تا میتونم حرصه شایانو در بیارم.دست عمادو گرفتم وباهاش راه میومدم.شایان یه جوری نگاه میکرد.رفتیم یه جای خوب نشستیم.
من:
-خب یادم رفت ایشونو بهتون معرفی کنم عماد همسر ایندم
مینا:
-مبارک باشه.
شایان:
-چقدر به هم میاین
من:
-بایدم به هم بیایم.اخه میدونی من به همه کسی نمیخورم
شایان:
-اره خب
سپیده:
-خب بگین که چه طعم قلیونو میخواین؟با چه سرویسی؟
من:
-سپیده جون سرش بره قلیونش نمیره.خب من هلو نعنا
عماد:
-من و شقایق هلو نعنا
شایان:
-منو مینا هم دوسیب البالو
سپیده:
-منو امیرم پرتقال نعنا.کی میره بگه بیارن؟
امیر:
-من میرم
سپیده:
-شقایق یه لحظه بیا
-باشه
-شقایق این بیچاره چیکار به تو اینقدر بهش تیکه میندازی؟
-وا من که چیزی نگفتم.
-خب بیا بریم تا تابلو نشدیم.فقط یه چیزی احمقی اگه فکر کنی شایان از عماد بهتره.
-هههه.مگه دیوونه ام این فکرو بکنم.شایان انگشت شصت عمادم نمیشه.
-افرین حالا بیا بریم.
نشستیم امیر رفت قلیون اورد.
مینا:
بیا شایان اول تو بکش
-نه عشقم اول تو بکش که طعم لبات روش بمونه بعد من میکشم
من:
-میناجون بکش دیگه شایان تشنه ی طعم لباته مثه یه زمانی...
عماد:
-چه زمانی؟
-نمیدونم همینجوری گفتم.عماد بیا تو بکش به قول بعضیا میخوام طعم لبات باشه
شایان یه چشم خوره ای رفت که خیلی ترسیدم.
خب بعد از نیم ساعت قلیون کشیدن.شایان:
-خب برای شام چی میخورین؟
من:
-من و عماد جوجه کباب
امیر:
-من و سپیده هم جوجه
مینا:
-شایان منم جوجه میخورم.
شایان:
-خب همه جوجه دیگه. برم سفارش بدم.
انگار یه جوری اشاره کرد گفت بیا.
من:
-من برم دستشویی
رفتم اون پشتا وایستاده بود
من:
-با من کاری داشتی؟
-شایان:
-این کارا یعنی چی؟
-چه کارایی من که کاری نکردم.
-چرا بهت زنگ میزننم جواب نمیدی؟
-اخه هرچی فک میکنم میبینم شما کاری خاصی نباید با من داشته باشی. حالا هم برو غذاتو سفازش بده
تا اومدم برم دستمو گرفت
-دستمو ول کن حیوون
-درست صحبت کن.اصن تو میدونی قضیه چیه؟
-نه خیر
-قضیه اینه که من میخوام مینا رو بعد از چند وقت طلاق بدم و بیام سمت تو
-چی؟چی داری میگی؟واقعا نمیدونم چی بهت بگم دو هفته دیگه شیرینی خورونمه تو هم ازدواج کردی روانی
عماد اومد.
عماد:
-ااا شایان پس چرا نرفتی غذا سفارش بدی؟
من:
-اااا خب من داشتم بهش میگفتم نوشابه هم بگیره
-اها.شقایق میای بریم قدم بزنیم؟
-باشه بریم.
واااای چقدر حال کردم با این حرف عماد.رفتیم یه کم قدم زدیم و نشستیم تا شام بخوریم.بعد از شام:
شایان:
-خب من پاسور اوردم بیاین بازی کنیم
من:
-شیش نفریم چه طوری حکم بزنیم؟
-خب 21بازی میکنیم
-نه من دوس ندارم
سپیده:
-بچه ها یه فکر خوب
همه گفتن بگو
سپیده:
-بیاین قلیون بکشیم
مینا:
-وااااای سپیده کشتی مارو
-خب خوبه دیگه
من:
-قبل از شام نترکیدی انقدر قلیون کشیدی؟من یه فکر بهتر دارم بیاین بریم خونه هامون
امیر:
-نه بابا زوده
سپیده:
-بریم برف بازی تو کوه ها؟
عماد:
-برف بازی؟الان؟
سپیده:
-اره یه ذره بالاتر برف اومده
شایان:
-من پایه ام
مینا:
-منم همینطور
من:
-بریم
همه باهم رفتیم با ماشینامون یکم برف بازی کنیم بعد بریم خونه
خیلی حال داد.تموم حرصمو رو شایان خالی کردمو هر چقدر تونستم بهش برف پرت کردم
شایان:
-شقایق این همه ادم فقط به من پرت میکنی؟
-خب تو میای جلوی من وایمیستی برو اونور تا بهت نخوره.
کلی خندیدیم بعد همه رفتن خونشون عماد هم منو رسوند.
من:
-خدافظ عماد.
-خدافظ عزیزم.
اومدم خونه و خوابیدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط بیتا خانومی* ، پریفام 2013 ، ♥h@di$♥ ، ✿♥нα৳є ...ℓσνє✿♥ ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، ÅⅆℬⅈnA ، Shadow of Death
#39
دلم میخواد چهارتا استخون دستمو تو صورت شایان خورد کنم...
خیلی بی شعوره...خیلیم عوضیه...
رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم 4
پاسخ
#40
خب عزیزای دلم قسمت بعدی قسمت اخره به نظر شما قسمت اخرو به دو قسمت تبدیل کنم یا توی یک قسمت باشه؟
پاسخ
 سپاس شده توسط ÅⅆℬⅈnA


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان