28-09-2013، 18:28
زیــر بــارون، جـای خـالی بـوسۀ گرمت رُ با تـموم وجـود، حـس کردم …
زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و ۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
تو که میدانستی با چه اشتیاقی…
خودم را قسمت میکنم
پس چرا …
زودتر از تکه تکه شدنم…
جوابم نکردی…
برای خداحافظی…
خیلی دیر بود… خیلی دیر !
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت
به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی
همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت
به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی
ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست
به تویی که زیبایی محض بودی
آنروز غروب عشق من بود
من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم
و گفتم که باید او را زخاطر برد
خورشید رفت و شب امد
ولی من هنوز روز را ندیده ام
اگر هر غروب طلوعی دارد
ولی این غروب طلوعی ندارد
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی
غروب عشق اگر غمگین بود
ولی برایم دوست داشتنی بود
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
دختری به کوروش کبیر گفت :
من عاشق تو هستم ! کوروش گفت من لایق شما نیستم
لیاقت شما برادرم هست که از من زیباتر هست
و اکنون در پشت سر شما ایستاده است
دخترک به پشت سرش نگاه کرد اما کسی نبود ؛
کوروش کبیر به او گفت اگر عاشق بودی
پشت سرت را نگاه نمیکردی
یه نگاه به کفش های قشنگت کن دو عاشق ؛
دو یار که بدون هم جایی نمیرن با هم خاکی
میشن با هم میرن زیر بارون ؛
اگه یکی فدا شد دیگری هم فدا میشه ؛
کاش آدمها از کفشاشون یاد میگرفتند رسم وفاداری و عشق رو
گفتم : تو شیرین منی ! گفتی : تو فرهادی مگر ؟
گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی
مگر ؟ گفتم ندادی دل به من .
گفتی تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت میروم .
گفتی : توآزادی مگر ؟
گفتم فراموشم مکن .
گفتی : تو در یادی مگر ؟
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس /
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس / بهترین
تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری ماشین
یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری
که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه
سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم
که باشی انگشت کوچیک یه عشق
خودم نمیشی....
سپاس یادت نره
زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و ۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
تو که میدانستی با چه اشتیاقی…
خودم را قسمت میکنم
پس چرا …
زودتر از تکه تکه شدنم…
جوابم نکردی…
برای خداحافظی…
خیلی دیر بود… خیلی دیر !
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت
به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی
همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت
به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی
ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست
به تویی که زیبایی محض بودی
آنروز غروب عشق من بود
من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم
و گفتم که باید او را زخاطر برد
خورشید رفت و شب امد
ولی من هنوز روز را ندیده ام
اگر هر غروب طلوعی دارد
ولی این غروب طلوعی ندارد
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی
غروب عشق اگر غمگین بود
ولی برایم دوست داشتنی بود
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی
دختری به کوروش کبیر گفت :
من عاشق تو هستم ! کوروش گفت من لایق شما نیستم
لیاقت شما برادرم هست که از من زیباتر هست
و اکنون در پشت سر شما ایستاده است
دخترک به پشت سرش نگاه کرد اما کسی نبود ؛
کوروش کبیر به او گفت اگر عاشق بودی
پشت سرت را نگاه نمیکردی
یه نگاه به کفش های قشنگت کن دو عاشق ؛
دو یار که بدون هم جایی نمیرن با هم خاکی
میشن با هم میرن زیر بارون ؛
اگه یکی فدا شد دیگری هم فدا میشه ؛
کاش آدمها از کفشاشون یاد میگرفتند رسم وفاداری و عشق رو
گفتم : تو شیرین منی ! گفتی : تو فرهادی مگر ؟
گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی
مگر ؟ گفتم ندادی دل به من .
گفتی تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت میروم .
گفتی : توآزادی مگر ؟
گفتم فراموشم مکن .
گفتی : تو در یادی مگر ؟
من که تصویری ندارم در نگاه هیچکس / خوب شد هرگز نبودم تکیه گاه هیچکس /
کاش فنجانی نسازد کوزه گر از خاک من / تا نیفتد در دلم فال سیاه هیچکس / بهترین
تقدیر گلها چیدن و پژمردن است / سعی کن هرگز نباشی دلبخواه هیچکس ...
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای بخاری ماشین
یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری
که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه
سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم
که باشی انگشت کوچیک یه عشق
خودم نمیشی....
سپاس یادت نره