امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان خواستگاری

#1
داستان خواستگاری 1

مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟داستان خواستگاری 1
مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه...داستان خواستگاری 1
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه....!؟داستان خواستگاری 1
مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه...
خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟داستان خواستگاری 1
مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش برهداستان خواستگاری 1
خانواده عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟داستان خواستگاری 1
مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟داستان خواستگاری 1
مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟داستان خواستگاری 1
مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد...داستان خواستگاری 1
خانواده ی عروس : زنش !!!؟؟؟داستان خواستگاری 1

نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشینداستان خواستگاری 1
خدایا
کمی بیا جلوتر...میخواهم در گوشت چیزی بگویم...!
این یک اعتراف است...
من بدون او دوام نمی آورم...حتی تا صبح فردا...!.!

پاسخ
 سپاس شده توسط rana m ، عاشق(ali) ، پری استار
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان