02-09-2013، 10:18
همانطور که میدانید،قرار شد شاهزاده هامیونگ و افرادش موهیول،مارو،چامگون،چوبالسو و فرمانده به شاه تسو در مسیر هوانگنیونگ حمله کنند.قبل حمله آن شب هامیونگ به موهیول گردنبندی را داد که گفت اگر زنده بمانی یادت میدم چه جوری ازش استفاده کنی.
آن روز آن ها برای حمله به دو دسته تقسیم شدند.دسته ی اول گویو و مارو چوبالسو به حرکت رفتند و تیر اندای کردند.وقتی وساجا و گروهی از سرباز ها فرار کردند دسته ی دوم یعنی موهیول و شاهزاده و فرمانده امدند.در لحظه ای موهیول در خر افتاد و شاهزاده هیمیانگ شمشیرش را پرت کرد تا جلوی سرباز رو بگیرد و خودشم بی شمشیر بود.در لحظه اس سربازان بهش حمله کردند و از اسبش افتاد و موهیول به کمکش اومد.موهیول و شاهزاده به ارابه ی تسو حمله کردند ولی او فرار کرد و سوار بر اسبی شد ناگهان شاهزاده دستش زخمی شد و نیزه رو به موهیول داد.اون شاه تسو رو زد ولی چون سربازا از راه رسیدن و هیمیانگ حالش بد شدو رو زمین افتاد فرار کردنو رفتن به غار جومونگ.شاهزاده بیهوش شد و وقتی به هوش اومد از ماهیول خواست تا بره و به شاه بگه تسو مرده.موهیول رفتو گفت ولی شاه که ایمانی نداشت بررسی کرد ولی دید پیغام رسون راست میگه.باگوک(لرد جولبون)برای بررسی به بویو رفت ولی دید ای دل غافل .. ! تسو زنده ست.یوری و افرادش که آماده جنگ شده بودن با رسیدن بیوگوک همه چیز متوقف شد.وزیر تشریفات(ساکا) به گوگوریو آمد و گفت اگه شاهزاده همیانگ رو نگیرید و جلوی چشم شاه تسو نمیره گوگوریو نابود میشه.یوری که نمیخواست فرزندشو قربانی کنه همش در فکر چاره بود.موهیول این خبر را به هامیونگ میدهد و او با غم و ناراحتی به پایتخت میرود و از پدرش میخواهد که او را تحویل دهد.اما یوری دستش را بر روی شانه او گذاشت و پسرش امید بخشید ..
منبع:حباب صورتی